eitaa logo
عسل 🌱
10.4هزار دنبال‌کننده
218 عکس
146 ویدیو
0 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2867200012C970b5042b7 فریده علی کرم نویسنده رمانهای عسل، عشق بیرنگ، پراز خالی، شقایق خانه کاغذی،بامن بمان
مشاهده در ایتا
دانلود
خانه کاغذی🪴🪴🪴 لباسم را عوض کردم و به سراغ کیفم رفتم گوشی م را در اوردم و با امیر تماس گرفتم. به گرمی گفت جانم کجایی ؟ دم در الان میام ارتباط را قطع کردم و از باشگاه خارج شدم. سوار ماشینش به طرف خانه حرکت کرد. مقابل درب دفترش ماشین را پارک کرد و مرا به داخل خانه راهی نمود. در فریزر را باز کردم خوشبختانه همه چیز بود.‌تمام حرفهای ریحانه را عملی کردم.‌کمی بعد امیر به خانه امدو گفت چه بوی خوبی میاد؟ با شوق گفتم بوی غذای منه لبخند در دوکنج لبش ظاهر شدو گفت کوزه هایی که گفتی چند تاست؟ قهقهه خنده ایی زدم و گفتم شش تا اندازه ش چقدره؟ ریزه نگران نباش. سرمیز امد. در قابلمه برنج را باز کردم.‌مثل برنج های اعظم خانه دانه به دانه نبود ولی بد هم نشده بود . دیس را پرکردم و دوران مرغی که پخته بودم را سرمیز اوررم و گفتم بفرما اینم غذا مقداری برنج کشیدو سپس کمی مرغ رویش گذاشت . یک قاشق از ان را که خوردو گفت یکم خوابم میاد میشه استراحت کنم بعد کوزه هاتو رنگ بزنم؟ با جدیت توام با لبخند گفتم نخیر . چند دفعه تا حالا من یه کار کردم تو کوتاه اومدی؟ متعجب با چشمان گرد شده و ابروهای بالا داده گفت فروغ؟ از اون روزی که اومدم خاستگاریت تا الان دارم باهات کوتاه میام تو چقدر پررویی. خندیدم و کمی از غذایم خوردم سپس گفتم نمیشه استراحت کنی به محض تمام شدن غذات کوزه رنگ میکنی چشم. نهارش را که خورد سفره یکبار مصرفی گوشه پذیرایی پهن کردم کوزه ها و رنگ هایم را رویش گذاشتم و گفتم بفرما بشین. امیر با لبخندی که مشخص بود کمی حرص دارد امدو چهارزانو نشست . من هم مقابلش نشستم و شروع به توضیح دادن کردم. قلم مو را برداشت داخل رنگ فرو کردو گفت خودکرده را تدبیر نیست که میگن منم. به دنبال خنده من در حالیکه به شدت تلاش میکرد تا کوزه را درست رنگ کند گفت بگو اخه مگه مرض داری. زنگ میزدی رستوران دوپرس غذا میاوردن بی دردسر میخوردی . بعد هم سر تمرین سفت و سخت وای میایستادی که باید شنا بری تا قدرت دستات بالا بره. یکی از انها که رنگ کردگفت خوبه؟ سرتایید تکان دادم . نگاهی به بقیه کردو گفت پنج تا دیگه مونده؟ اره. در مواقعی که کارها به نظرت کلافه کننده میاد سریع میگی با تقلید از لحن او صدایم را کلفت کردم و گفتم مصطفی امیر هم خندیدو گفت این یکی خیلی ضایع ست درهارو ببند که اگر مصطفی منو تو این حالت ببینه دیگه دوزار روم حساب نمیکنه.
متعجب گفتم خواهرم؟ اره دیگه خواهرتم ، چطور اجازه داد؟ مکثی کردم و گفتم خوابیده بهش اجازه نده بین تو و خانوادت فاصله بندازه ، تو خواهر برادر داری چرا نباید باهاشون صحبت کنی، تو پدر داری گلجان، یه بابای مریض که دلش میخواد تورو ببینه سپس با بغض گفت چرا اجازه نمیده تو پدرتو ببینی ، باباحالش بده میخواد تورو ببینه مطمئنی حالش بده؟ اره، قلبش درد میکنه خونه خوابیده. اما امروزاقا شهرام باهاش صحبت میکرد حالش خوب بود، داشت مشروب میخورد. به حالت انکار گفت بابای من؟ مشروب؟ محاله، اون خیلی وقته که توبه کرده، الانم خونه خوابیده حالش بده. هردو سکوت کردیم، مریم ادامه داد فرهاد اذیتت میکنه؟ نه، فرهاد خیلی خوبه، من دوسش دارم. اخه شنیدم بداخلاقه ، دست بزن داره. من دوسش دارم تو به حرفهای مفت پشت سرش گوش نکن. مریم که از حرفم جا خورده بود گفت به هر حال من خواهرتم، تولدتم اومدم. اگر کاری داشتی رو من حساب کن. چطور شد تو یه دفعه خواهر من شدی ؟ مریم مکثی کردو گفت خوب من از اولم خواهرت بودم این حرف یعنی چی؟ میخوای پیامهایی که برام فرستادی و دوباره برات بفرستم از نو بخونی؟ مریم سرفه ایی کردو گفت من که ازت معذرت خواستم. تو معذرت خواستی منم به حرمت عذر خواهیت دارم باهات حرف میزنم، اما حرفهاتو که یادم نرفته. با لحن مهربانی گفت نه گلی ، میدونی من بابارو خیلی دوست دارم بابا گفت مثل اینکه تو خونتون یه حرفهایی شده بود. بعد هم حالش بد شد. من عصبی شدم. والا قصد بدی نداشتم. الان هممون تو رو دوست داریم اگر دوسم دارید و خواهرتونم چرا عروسی کیانوش دعوتم نکردید؟ ان و منی کردو گفت من که کاره ایی نبودم، بابا هم دوست داشت دعوتت کنه اما خوب قبول کن یه کم شرایط جور نبود ، به هر حال جلوی مردم استرس داشت که تو چه واکنشی نشون میدی. خوب لا اقل فرهادو دعوت میکردید اون که پسر عموتون بود.اونو دعوت میکردید منم بعنوان زنش میو مدم. اونجوری بیشتر باورم میشد شماها میتونید خانواده م باشید. تو عروسی کیانوش من کاره ایی نبودم، بعد هم چه عروسی ایی. ... حالااینهارو ول کن، خبر داری ستاره طلاق گرفته و برگشته ایران باشنیدن اسم ستاره ته دلم خالی شدو گفتم نه نمیدونستم ، نگاهی به فرهاد انداختم ، خیره در چشمان من با لبهایش گفت بگو تو از کجا میدونی؟ کلام فرهاد را منتقل کردم مریم فکری کردو گفت تو اینستاگرام عکسشو دیدم. ایشالا اونم خوشبخت میشه. مسئله به این سادگی ها که تو فکر میکنی نیست،ستاره میگه من چون عاشق فرهاد بودم نتونستم با این شوهرمم زندگی کنم. من واسه ستاره واقعا متاسفم، چون تو فرو پاشی زندگیش مقصر نبودم. البته فرهاد میگه منم نبودم با اون زندگی نمیکرد. پوزخندی زدو گفت فرهاد غلط کرد، خیلی هم دوسش داشت. خبر دارم که بعد از اینکه طلاقش داد بازم باهاش در ارتباط بود. واقعا؟ اره بابا، تورو انداخته تو خونه و حبست کرده نمیزاره بیای بیرون که از کارهاش باخبر نشی. چی بگم والا؟اخه اگر ستاره رو دوست داشت پس چرا طلاقش داد؟ میتونست منو از سر خودش باز کنه و با اون زندگی کنه. همین دیگه، من که خواهرتم نگذاشتم تورو از سر خودش باز کنه زنگ زدم به ستاره و گفتم فرهاد اومد اینجا عاشق قشنگ ترین دختر اینجا شدو بعد هم گرفتش و بردش خونه ش. خندیدم وگفتم مریم خانم، اخه اونموقع که کسی نمیدونست ما خواهریم. مریم سکوت کرد و من ادامه دادم باور کن حرفهات خیلی خنده داره، شما ها اونموقع ترستون از این بود که اون بابای هیز چندشتون بخواد منو بگیره که خدارو شکر نشد.و من قسمت فرهاد شدم. الانم من نمیدونم چرا گیر دادید به من؟ من که کاری باشماها ندارم با پافشاری گفت دختر ، من دلم واسه زندگی تو میسوزه. نگرانتم ، میترسم ستاره زندگیتو خراب کنه. فرهاد اگر اونو میخواست طلاقش نمیداد، اگر هم پشیمون شده و اونو میخواد خوب بره بگیرش من این وسط چه کاری ازم ساخته س؟ یعنی واقعا زندگیت برات مهم نیست؟ چرا مهمه ولی فکر کنم واسه شماها بیشتر مهم باشه. به هر حال ازمن گفتن بود. ممنون که تذکر دادی. اخه میدونی ستاره میگفت من طلاقموگرفتم که برگردم و دوباره غرهاد و بدست بیارم. به هر قیمتی که شده، میگفت من مطمئنم که فرهاد منو بیشتر از اون دختره دوست داره، چون کارهایی که با اون کرده رو هیچ وقت با من نکرد. انگار از ریتا شنیده که فرهاد دست بزن داره و با تو بداخلاقی میکنه، و نمیگذاره جایی بری.... نگاه معنی داری به فرهاد انداختم فرهاد با ایما و اشاره نکته ایی را یاد اور شد ، ابرویی بالا دادم و گفتم همه اینهارو تو اینستاگرامش نوشته بود؟ چی؟ الان گفتی که طلاق ستاره رو از اینستاش فهمیدی ، بقیه حرفهاشو از کجا فهمیدی؟ مریم سکوت کردو من ادامه دادم از تو و بقیه اعضای خانواده ت ممنون میشم اگر بیخیال من بشید و بگذارید زندگیمو کنم.