eitaa logo
عسل 🌱
9.7هزار دنبال‌کننده
473 عکس
111 ویدیو
0 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2867200012C970b5042b7 فریده علی کرم نویسنده رمانهای عسل، عشق بیرنگ، پراز خالی، شقایق خانه کاغذی،بامن بمان
مشاهده در ایتا
دانلود
با من بمان 💐💐💐 به من راستشو بگو نیما. امشب من حس خیلی بدی رو تجربه کردم. جلوی سرازیر شدن اشکهایم را گرفتم و گفتم رفتی خونه مادرت . رفتی جایی که هنگامه هست. من اومدم اونجا و امیدواربودم که تو با من میای خونه اما نیامدی. منو دعوا کردی و فرستادی خونه بعد با هنگامه رفتی دارو خانه؟ با کلافگی و عصبانیت کنترل را به دیوار کوباندو با فریاد گفت چرا دست از سر من برنمیداری؟ چرا خفه نمیشی؟ چرا نمیزاری راحت باشم؟ چرا مدام تو مخم راه میری؟ از رفتار او متعجب ماندم و گفتم چرا اینجوری میکنی؟ من میخوام حقیقت و بدونم. میخوام تکلیفم تو زندگیم روشن باشه. برخاست. از این بلند شدنش سراسر دلهره شدم . تلویزیون را با دکمه رویش خاموش کردو گفت دوست داری چی بشنوی مریم؟بگو تا همونو بهت بگم؟ دوست دارم حقیقت و بشنوم.‌ حقیقت و بهت گفتم. اما تو باور نکردی. منم اون چیزی و میگم‌که تو دوست داری بشنوی. نفس عمیقی کشیدو گفت فردا چهلم خواهرمه. و میدونی که تو حق نداری به اون مراسم پا بگذاری. چون بابام ممنوع الورودت کرده . آب دهانم را قورت دادم و نیما ادامه داد دوست داری ابنهارو بشنوی منم الان میگم. خوب گوش کن که راحت بشی. من امشب هنگامه رو صیغه کردم.‌تو که رفتی بردمش بیرون.‌اول رفتیم داروخانه وسایلی که خودت میدونی و خریدم و بعد هم رفتیم خونه و بردمش توی اتاقم. بهم محرم بود و حسابی هم خوش گذشت. اشک از چشمانم جاری شد و گفتم برات مهم نیست که من با این حرفها دلم میشکنه؟ خودت دنبال شنیدن اینهایی گلم. من دارم صادقانه بهت میگم که امشب من و خاله م.... دلم طاقت نیاوردو گفتم صادقانه؟ در پی سکوت او گفتم.