eitaa logo
عسل 🌱
9.7هزار دنبال‌کننده
473 عکس
111 ویدیو
0 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2867200012C970b5042b7 فریده علی کرم نویسنده رمانهای عسل، عشق بیرنگ، پراز خالی، شقایق خانه کاغذی،بامن بمان
مشاهده در ایتا
دانلود
بامن بمان💐💐💐 کمی در تنهایی م ماندم. یک ساعتی گذشت. برخاستم و از لای در نگاهش کردم روی کاناپه ها خوابیده بود.‌و خوابش رفته بود.‌ چشمم به گوشی اش افتاد از اتاق خارج شدم و ان را از روی عسلی برداشتم قفلش را باز کردم‌ به سراغ پیام هایش رفتم‌هنگامه در سر لیستش بود.‌ یک پیام خوانده نشده هم داشت که برای دو دقیقه قبل بود بیداری ؟ کنجکاوی م گل کرد. میدانستم که نیما خوابش سنگین است اما از ترس اینکه بیدار شود و گوشی اش را در دست من ببیند.‌دستانم میلرزید.‌ برای هنگامه نوشتم اره بیدارم. انگار که منتظر پیام نیما بود چون بلافاصله پاسخ داد خوبی؟ تلفنش را سایلنت کرده بود و این شکم را عمیق تر کردو نوشتم. نه. اعصابم خیلی بهم ریخته ست . هنگامه نوشت بهش نگفتی؟ کنجکاو از اینکه چه میگوید کمی فکر کردم . نمیدانستم باید چه بگویم. تعلل من باعث شد هنگامه دست به کار شود. پیام داد تو که رفتی مامانت کلی باهام حرف زد. بهش گفتم من یه بارم نامزد کردم و بهم خورد. دلم نمیخواد دیگه این اتفاق برام بیفته. اما خاله ارزو با خاطر جمعی گفت تو نگران نباش من ضمانت میکنم که مریم تا یک ماه اینده از زندگی نیما میره. دندانهایم را روی هم ساییدم. دنبال کلمه و جمله هایی بودم که بدانم امشب در خانه ارزو خانم چه اتفاقی افتاده. برای همین نوشتم. منم اعصابم سر همین حرفها بهم ریخته. کمی بعد نوشت الان یک هفته ست که داریم باهم حرف میزنیم. نیما احساس منو به بازی نگیر. تصمیمتو بگیرو به من بگو خواهش میکنم. اینکه نیما در دودلی بود به من قوت قلب داد. کور سوی امیدی در دلم روشن شد که میتوانم بمانم و زندگی کنم. کمی بعد هنگامه نوشت.