#پارت479
خانه کاغذی🪴🪴🪴
خداحافظی کرد و به امیر دست داد. امیر هم بلند شد تا او را بدرقه کند . از ترس و خجالتم برخاستم به اتاق خواب رفتم تا به قول معروف جلوی چشمش نباشم.
از سرو صداها مشخص بود که طباطبایی رفته و امیر بازگشته .
صدای تق فندک آمد. و این نشان از سیگار کشیدنش داشت. ان لحظه انقدر حس خجالت و شرمندگی داشتم که دلم میخواست میمردم و مجبور نبودم با او چشم توی چشم شوم.
کمی بعد صدایش امد
فروغ
از همانجا با صدایی لرزان گفتم
بله
بیار اون بساط و بچین کوزه هامو رنگ کنم.
این گذشتش بیشتر شرمنده م میکرد لبم را گزیدم و به در خیره ماندم کمی بعد لای در ایستاد. سرم را پایین انداختم و گفتم
منو ببخش. من واقعا شرمنده م.
فدای سرت. فکرشو نکن پاشو بساط. و بچین غذا به اون خوشمزگی رو خوردم شرط و باختم. باید کوزه هارو رنگ کنم.
نگاهی به او انداختم و همچنان ساکت بودم. جلو امد دستش را به طرفم دراز کردو گفت
ذهنتو درگیرش نکن. من همه چیزو میدونستم بازم خواستمت. هرچی که شده فدای سرت.
دستش را گرفتم ایستادم . نگاهم رو به پایین بود. امیر شانه هایم را گرفت و گفت
سرتو بگیر بالا . خودتم ناراحت نکن
نگاهی به اوانداختم. و ارام گفتم
دلم میخواد همن الان بمیرم ولی چنین روزی رو نبینم . من واقعا شرمندتم. تو خیلی به من خوبی کردی. ولی من همش برات دردسر بودم.
نگاهم را از او گرفتم و گفتم
هرچقدرهم سعی میکنم درستش کنم . از یه جایی یه مسئله دیگه پیش میاد دوباره همه چیز خراب میشه.
دستش را زیر چانه من گذاشت و به ارامی گفت
الان چی خراب شده؟
به او خیره ماندم و گفتم
وجهه من پیش تو
من اگر میخواستم به این چرندیات اهمیت بدم که نمیگرفتمت. من همه چیزو میدونستم و پذیرفتم. الانم جای گلایه نیست. برو کوزه های من و بیار میخوام رنگشون کنم.
وسایلم را از نو چیدم.امیر کوزه ها را تک به تک رنگ کرد. و من نمیدانستم مثل او خونسرد . یا هنوز خجالت زده و شرمنده باشم
#پارت479
مرجان با اعتراض رو به شهرام گفت
برادرت اینقدر وقیحه جلوی روی من میزنه تو دهن ریتا
شهرام ابرویی بالا دادو گفت
چرا؟
رو به شهرام گفتم
مدام داره تو زندگی من تنش ایجاد میکنه، خسته م کرده دیگه. الان رفته تو اتاق خواب به عسل گفته اینجا سلیقه ستاره س.
مرجان متعجب ماند ، ادامه دادم اومده اینجا کنار گوش من چرت و پرت میگه.
مرجان به سمت حیاط رفت ، شهرام گفت
دنبالش نرو ، بگذار بفهمه کارش اشتباه بوده.
مرجان به سمت او چرخیدو گفت
نمیتونم شهرام.
به حیاط رفت و در را بست، شهرام روبرویم نشست و گفت
واقعا نمیدونم باید با ریتا چی کار کنم؟ واقعا اینهمه بدجنسی و بی رحمی ریتا منو میترسونه، بعضی مواقع قصد بهم ریختن من و مرجان رو هم داره.
نفس صدا داری از کلافگی کشیدم و گفتم
منو که بیچاره کرده، اب میخورم میزاره کف دست ستاره .دروغ و تهمت و چرت و پرت هم که تا میتونه ازم دریغ نمیکنه.
در مورد ریتا من به بن بست رسیدم فرهاد. تمام اصول روانشناسی رو روش پیاده کردم. اما فایده نداشت ، از ناچاری که وقتشو پر کنم سه ماه تابستون رو هم دارم میفرستمش مدرسه کلاس های هنریه دیگه
مرجان وارد خانه شدو گفت
شهرام میشه پاشی بریم؟
شهرام خیره به مرجان گفت
چی میگه؟
میگه من تو خونه اینها نمیام
ولش کن بزار تنها بشینه
مرجان به سمت ما امدو رو به من گفت
تو چه فکری راجع به خودت کردی که جلوی روی من زدی تو دهن دخترم؟
سرم را پایین انداختم و گفتم
باید خیلی قبل تر از اینها میزدم تو دهنش.
رو به شهرام با غیض گفت
پاشو بریم
در پی سکوت شهرام ادامه داد
سوئیچتو بده من و دخترم بریم.
عسل برخاست و گفت
بشین دیگه، حالا قهر نکن.
نه عسل، این نهایت توهین به من و شهرامه، اون چون برادرشه هیچی نمیگه امامن نمیتونم در مقابل چنین بی احترامی ایی سکوت کنم.
من نمیخوام دخالت کنم. اما دوست هم ندارم با ناراحتی از اینجابری.
مرجان رو به شهرام گفت
اگر سوئیچ ندی، پیاده میرم
شهرام سری تکان دادو گفت
بشین سرجات، براش لازم بود.
خودت میزنی میگی لازمه، برادرت هم میزنه لازمه، ببینم لازم نیست عسل هم بزنش؟
شلوغش نکن.کار ریتا خیلی زشت بود.
مرجان با غیض به سمت حیاط رفت عسل خواست بدنبالش برود که شهرام مانعش شد. و گفت
ولشون کن بزار برن.
مدتی به سکوت گذشت مرجان سراسیمه وارد خانه شدو گفت
شهرام.
شهرام برخاست و با نگرانی گفت
چی شده؟
ریتا تو حیاط نیست
شهرام متعجب گفت
یعنی چی؟
تو حیاط و گشتم نبود. در حیاط هم بازه، گوشیشم خاموشه.
سراسیمه پشت لپ تا بم نشستم و دوربین هارا چک کردم وگفتم
پنج دقیقه پیش رفته
شهرام.سمتم امد به مانیتور خیره ماندو گفت
کو؟
یه دویست و شش البالویی اومد دم.در سوار ماشین اون شده.
شهرام با فریاد رو به مرجان گفت
با اریا رفته.
سپس گوشی اش را در اورد شماره ایی را گرفت و گفت
اریا هم خاموشه
مرجان به دیوار تکیه کردو رو به من گفت
خیالت راحت شد، اگر یه تار مو از سر بچه م کم شه بیچاره ت میکنم فرهاد.
به مارال زنگ بزن ببین خط دیگه ایی از اریا نداره؟
مرجان شماره ایی گرفت و گفت
الو ، سلام،مارال اریا چند تا خط داره. فقط همونه، ریتا با عموش دعواش شده قهر کرد رفت تو حیاط الان دوربین های حیاط و چک کردیم با اریا رفته.
شهرام سمت اورفت و گفت
گوشی و بده به من
مرجان ارتباط را قطع کرد و گفت
با مارال چی کار داری تو
از دست اون پسره الدنگ معتادش شکایت میکنم . بیجا کرده اومده دنبال ریتا.
حالا الان یه نقطه امیدی هست، حداقل میدونیم با کی رفته
برخاستم و گفتم
شهرام پاشو بریم دنبالش.