#پارت482
خانه کاغذی🪴🪴🪴
راستی تا یادم نرفته اینو بگم
ارام گفتم
جانم.
اشرف خانم میخواد بیاد تهران بفرستمش ویلا؟
متعجب گفتم
چی؟
بفرستمشون ویلا؟
من بگم؟
اره دیگه فروغ پس کی بگه؟
سری تکان دادم.امیر گفت
من بخوام برم یکی و بیارم تو ویلامون . نباید خانمم در جریان باشه؟
لبخند روی لبم امد. سرم را پایین انداختم و گفتم
تو خیلی خوبی امیر.
دستی بر موهایم کشیدو گفت
خیلی دوستت دارم فروغ. دوست دارم از زندگیت راضی باشی و لذت ببری.
سرم را پایین انداختم. صدای زنگ تلفنش رشته افکارمان را پاره کرد .نام مامتن روی صفحه بود ارتباط را روی حالت پخش وصل کرد . من هم برخاستم و به اشپزخانه رفتم دوعدد چای ریختم . امیر گفت
جانم مامان
کجایی امیر؟
سلام .
من پشت درم چرا درو باز نمیکنی؟
ای وای یادم رفت بهت بگم
چی شده؟
من اون خونه رو فروختم.
فروختی؟ واسه چی؟
به پولش احتیاج داشتم
الان کجایید؟
واحد بالای دفتر
تو که نمیای به ما سر بزنی من و بابات اومدیم ببینیمت نیستی
بیا اینجا
امید کجاست؟
امید پایین داره کار میکنه
الهی خیر از جوونیت ببینی .
همینکه تو از من راضی باشی برام بسه
الان میام میبینمت
امیر ارتباط را قطع کرد. و گفت
به مصطفی بگم شام بگیره بیاره نه؟
میخوای درست کنم؟
با خنده رو به من گفت
بازم کوزه داری ؟
من هم خندیدم و گفتم
نه . اگر بخوای درست میکنم.
ولش کن. از بیرون میگیرم.
من که خوشمزه درست کردم چرا نمیزاری؟
اشپزی تو بگیر نگیر داره یه وقت مثل قرمه سبزیت میشه. الان بهش پیام میدم .
کمی ناراحت شدم اما سعی کردم به روی خودم نیاورم.
به گوشی اش ور رفت و سپس گفت
برو لباستو عوض کن الان مامانم گیر میده بهت که چرا باز لباس پسرونه تنته.
به اتاق خواب رفتم شومیز استین بلند ابی م را به همراه شلوار لی بگ مشکی م را پوشیدم و از اتاق خارج شدم. امیر سراپایم را ورانداز کردو گفت
اگر امید هم اومد بالا ....
اجازه ندادم حرفش را بزندو گفتم
میرم مانتو میپوشم.
سرتایید تکان داد
#پارت482
نزد مرجان باز گشتم مرجان ملتمسانه گفت
عسل، یه زنگ به فرهاد بزن ببین کجان؟ من روم نمیشه با شهرام صحبت کنم. الان دیگه باید رسیده باشن ساعت یک شده.
شماره فرهاد را گرفت وگفتم
خاموشه.
رفتن داخل دادگستری دیگه اونجا گوشی نمیگذارنددببرند.
از زبان فرهاد
پله های دادگستری را بالا رفتیم. صدای نفس های شهرام را میشنیدم، مشتش را گره کرده بود و تند و سریع راه میرفت
پشت در یک اتاق خانمی چادر به سر به همرا ریتا نشسته بود و کمی ان طرف تر اریا که دستش به دست سربازی دستبند شده بود
ریتا برخاست تمام بدنش از ترس میلرزید باهق هق گریه روی زمین در مقابل شهرام نشست، پای اورا گرفت و گفت
بابا غلط کردم. بابا اشتباه کردم. از این به بعد میشم اونی که تو میخوای ، تروخدا منو ببخش
روی زمین خم شدم، دست ریتا رو گرفتم وگفتم
بلند شو
به اغوشم امدو گفت
عمو فرهاد من خیلی بدم. منو ببخشید .
شهرام مقابل اریا ایستاد. اریا سرش را پایین انداخت و گفت
شرمنده عمو شهرام
ریتا را از روی زمین بلند کردم. خانمی که همراهش بود گفت
دیشب این خانم و اقا رو داخل یک خونه گرفتند، البته این خانم خودشون با پلیس تماس گرفتند.
به گزارش مامورین پلیس اون اقا مست بوده و گویا قصد تعرض به ایشون رو داشته که ایشون با پلیس تماس میگیرند.
صدای سیلی ایی که به صورت اریا توسط شهرام کوبیده شده بود در فضا پیچید و بدنبالش صدای جیغ زنی امد، برگشتم و با دیدن مارال و همایون به سمت شهرام رفتم.
مارال با گریه رو به اریا گفت
اینه نتیجه یه عمر تنها موندن به خاطر تو، اینجوری دست مزد اونهمه زحمت که برات کشيدم و دادي؟ نمک نشناس چرا باعث خجالت و شرمندگی من جلوی شهرام شدی.؟
آریا با سرافکندگی گفت
ببخشید
مارال که به هق.هق گریه افتاده بود گفت
همين؟ ببخشم. بی انصاف من جوونيمو پای تو گذاشتم. بی پدر بزرگت کردم این جوابم بود.
در پی سکوت آریا مارال ادامه داد
مواد هم ازت گرفتند، پات به اونجایی که نباید ، باز شد .
در باز شد و منشی قاض ما را صدا میزد. وارد اتاق که شدیم به ترتیب کنار هم نشستیم. قاضی پرونده را مطالعه کردورو به ریتا گفت
فرار از خانه اره؟
ریتا از ترس به خودش میلرزید قاضی ادامه داد
خودت زنگ زدی به پلیس درسته
ریتا سرمثبت تکان داد