eitaa logo
عسل 🌱
9.6هزار دنبال‌کننده
200 عکس
139 ویدیو
0 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2867200012C970b5042b7 فریده علی کرم نویسنده رمانهای عسل، عشق بیرنگ، پراز خالی، شقایق خانه کاغذی،بامن بمان
مشاهده در ایتا
دانلود
خانه کاغذی🪴🪴🪴 واردباشگاه شدم طبق روال همیشه لباسهایم را پوشیدم کمدم را قفل کردم و سرتمرین رفتم. وقتی هم که تمرین تمام شد لباسهایم را پوشیدم و وارد سالن شدم. کیفم را روی صندلی گذاشتم و به اتاق ریحانه رفتم گوشی م را از او گرفتم و به سالن بازگشتم منتظر امدن امیر ماندم. برخاستم لای در اتاق خوای ایستادم و گفتم امیر سرش را بالا اوردو گفت چیه؟ من لباسهامو که عوض کردم. کیف باشگاهمو گذاشتم روی صندلی های انتظار جلوی دفتر و رفتم گوشیمو از ریحانه بگیرم. سرتایید تکان دادو گفت همونجا انداختنش تو کیفت؟ سر تکان دادم‌ و گفتم لابد .‌دیگه و الا من که همش پیش کیفم بودم. متوجه نگاه یا رفتار مشکوک کسی نشدی؟ نه صدای زنگ آیفن بلند شد امیر در را به روی ریحانه و ارسلان باز کرد. و گفت برو یه چیزی تنت کن. به اتاق خواب رفتم مانتو وشالم را پوشیدم. وارد خانه شدند با انها سلام و احوالپرسی کردم. تا نشستند امیر رو به ریحانه گفت امروز تو باشگاه یه گوشی گذاشتند تو کیف فروغ. ریحانه چشمانش را گرد کرد ابروهایش را بالا دادو گفت چی؟ صدای ویبره می اومد دنبال صدارو گرفتیم دیدیم یه گوشی تو کیف فروغه. شاید کسی. اشتباها.... نه اشتباه نیست. دسیسه ست . چون توش یه سری پیام از دهن فروغ نوشته شده. ارسلان که حسابی از این حرف تعجب کرده بود گفت یعنی کار کیه؟ نمیدونم. فقط اینو فهمیدم که هدفش فقط برهم زدن زندگی من بوده. چطور؟ چون میتونست یه طوری پیام هارو بنویسه که به موضوع خاصی اشاره کنه. یه کم با خودت مرور کن ببین کی دوست داره زندگی تو خراب بشه. امیر نفس پرصدایی کشیدو رو به ریحانه گفت امروز اون تایمی که فروغ میخواسته برگرده خونه . کیفشو گذاشته رو صندلی واومده گوشیشو از شما بگیره . اون تایم غریبه اونجا نیومده واسه ثبت نام؟ ریحانه کمی فکر کردو گفت دوتا خانم اومده بودن ارسلان گفت ثبت نام کردند؟ نه. یه خورده سوال پرسیدن و بعد گفتن منتظر کسی هستن بیاد دنبالشون تو سالن انتظار نشستند. امیر گفت همونجایی که فروغ کیفشو گذاشته اره؟ من نمیدونم فروغ کیفشو کجا گذاشته بوده. ارسلان اخمی کردو رو به ریحانه گفت تو اینجوری باشگاه و میگردونی ؟ با حواس پرتی؟ اومدیم و یکی اونجا از زنهای مردم فیلم گرفت و پخش کرد میتونی پای مسئولیتش وایسی؟ ریحانه نگاهی به ارسلان انداخت و گفت من چه میدونستم قصدشون چیه؟ چه میدونستم دلیل قانع کننده اییه؟ امیر رو به ارسلان گفت منم داشتم همینو به خانمم میگفتم. رو به من و ریحانه گفت شماها حواستون کجاست؟ نگاهش روی ریحانه متوقف شدو گفت حالا فروغ تازه وارد این جمع شده شما چرا حواست نیست؟ همه ساکت بودیم. کمی بعدامیر گفت این برای هممون یه هشداره . نگاه چپی به من انداخت و گفت برای من یه هشدار خیلی بزرگه صاف نشستم و او رو به من ادامه داد یکی اومده توی باشگاه یه گوشی انداخته تو کیفت و تو نفهمیدی این خطر خیلی بزرگیه شاکی شدم و گفتم چرا اینقدر جناییش میکنی؟ جناییش نکردم . اینکه تو اینقدر حواس پرتی.... من همیشه یه زندگی عادی داشتم مثل شماها گانگستر نبودم اخم امیر در هم رفت و گفت چندین بارتاحالا این تذکرو بهت دادم که .... در دفاع از خودم گفتم من ندیدمش امیر متوجهی؟ نگاهش جدی تر شدو گفت مشکل منم الان همینه که تو چرا باید اونو نبینی؟ چرا باید تو هپروت سپری کنی که.... پایم را روی پایم انداختم و گفتم اونموقع که مواد انداختن تو ماشینت چرا ندیدی؟ تو هپروت سپری میکردی؟
نگاهی به من انداخت و گفت چرا اینجا نشستی؟ خوب چیکار کنم؟ اونها که توی اتاقشون منو راه نمیدن. اونجا که میموندم تو عصبانی بودی تنها هم میترسم. من اگر عصبانی ام دلیل داره، شهرام و مرجان به خاطر من باهم دعواشون شده اونوقت تو وایسادی توروی شهرام به من میگی کس و کارت قابل اعتماد نیستن. اهی کشیدم وگفتم الان تو هم به خاطر شهرام منو دعوا کن که جلو شهرام کم نیاری کمی به من خیره ماندو گفت چرا اینقدر نفهمی؟ خیره به فرهاد گفتم خدا منو اینجوری افریده دیگه. با صدای تق تق در و صدای شهرام برخاستم ، شهرام گفت فرهاد در را باز کردم وگفتم بله اقا شهرام حاضرشید بریم بیرون . فرهاد جلو امد در را کامل باز کرد و گفت حوصله داری ها بریم بیرون یکم حال و هوامون عوض شه. واسه چی بمونیم خونه؟ رو به من ادامه داد برو اماده شو سپس در اتاق مرجان و ریتا را باز کردو گفت اماده شدید؟ نگاهی به فرهاد انداختم و مانتویم را پوشیدم. و پشتش ایستادم. همه باهم از خانه خارج شدیم شهرام موسیقی شادی گذاشت و گفت کجا بریم؟ کسی پاسخش را نداد ، نگاهی از اینه به ما انداخت و گفت الان همتون با هم قهرید؟ از لحن او لبخند روی لبم امد مرجان بلافاصله گفت من با هیچ کس جزتو مشکل ندارم. شهرام با لحن شوخی گفت منه بیچاره چه گناهی کردم؟ تا چند دقیقه پیش مشکلت فرهاد بودها مگه طرف حساب زندگی من فرهاده؟ توبهش رو دادی که هرکار دلش بخواد میکنه فرهاد نیمه نگاهی به شهرام انداخت و شهرام ادامه داد باشه اصلا مشکل تو ، من. منم در حضور همه ازت معذرت میخوام. الان این حرفت یعنی خفه شو. عذر خواهی این معنی و میده عزیزم؟ عذر خواهی که پشت بندش تغییر باشه بدرد میخوره نه عذر خواهی که مال بستن دهن منه خوب دیگه تکرا نمیشه عزیزم مرجان پوزخندی زدو گفت حالا میبینیم. بعد از پیمودن جنگل های تالش به ساحل رسیدیم. هوای خوب و تازه ایی بود. شهرام و مرجان باهم راه میرفتند و صحبت میکردند، ریتا هم بدنبالشان با یک گام فاصله میرفت. من هم در کنار فرهادی که اخم هایش در هم بود میرفتم ، از کنار کلبه ایی گذشتیم بوی اش داغ همه جا را برداشته بود.