#پارت500
خانه کاغذی🪴🪴🪴
بیای خوشحال میشم.
تمام تلاشمو میکنم که بیام.
باشه عزیزم. ببخش اگر ناراحتتت کردم.
شماره منو به سینا نده بهش بگو فروغ برادری مثل تو نداره . نزدیک زندگی منم نشو. بگو فروغ گفت
تو به اندازه کافی منو جلوی امیر و عمه و کل خانوادشون خورد کردی دیگه بسمه.
باشه عزیزم خداحافظ
ارتباط را قطع کردم و بلافاصله شماره عمه را گرفتم. کمی بعد گفت
الو
صدایم را ناراحت کردم و گفتم
سلام عمه
چی شده؟
با امیر دعوامون شده
واسه چی؟
عمه میخواد منو طلاق بده
محاله. داره میترسونت.اون هرگز اینکارو نمیکنه تورو خیلی دوست داره . بگو چی شده ؟
امروز من از باشگاه اومدم خونه . داشتیم نهار میخوردیم. صدای ویبره موبایل اومد. رد صدارو که دنبال کردیم دیدیم از کیف منه.
گوشی تو بود؟
نه. یه گوشی تو کیف باشگاه من بود که مال من نبود. داشت ویبره میرفت.
وا....لابد یکی اشتباهی گوشیشو گذاشته تو کیف تو
نمیدونم. بخدا . منم همینو به امیر گفتماما توی اون گوشی یه سری پیام بود که انگار یکی از دهن من به یکی دیگه گفته بود.
عمه کمی سکوت کرد و سپس گفت
مگه میشه فروغ؟
یکی میخواد زندگی مارو خراب کنه. این دسیسه ست عمه
عمه همچنان ساکت بود. من گفتم
هرچی قسم خوردم به امیر گفتم من نمیدونم این چیه و مال من نیست باور نکرد.
مطمئنی گوشی مال تو نبوده؟
عمه . من اس و پاس اومدم خونه امیر یه گوشی خودم داشتم اونم اینقدر زیر بارون موندم خیس شد سوخت. شما که در جریانی من هزار تومن پول نداشتم.حتی سینا اجازه نداد من لباسهامو جمع کنم بیارم.من از بی لباسی تی شرت و اسلش امیر و پوشیده بودم.
یاد اوری ان روزها باعث شد بغض به گلویم چنگ بیاندازد . خیلی شرایط سختی را تحمل کرده بودم . امیر ان روزها هم با امیر حالا زمین تا اسمان فرقش بود.
عمه گفت
خوب امیر حق داره چنین چیزی و باور نکنه.
اخه شما خودت یکم فکر کن من که جایی نمیرم . بخوام از کسی گوشی بگیرم یا بخرم. پول هم که ندارم. خونه امیرهم که بقول خودش مثل مقر فرماندهی همیشه نگهبان داره. حالا هم که اومدیم اینجا دفترش پایینه و بیست و چهار ساعت بالاسر منه. من از کجا میتونم گوشی داشته باشم؟
اینهارو به خودشم گفتی؟
اجازه میده من حرف بزنم که این هارو بگم؟
الان کجاست؟
رفت باشگاه.
حرف اخرش چی بود؟
#پارت500
به ویلا باز گشتیم ، دم دمای غروب بود خواب عمیقی چشمانم را گرفته بود روی تخت دراز کشیدم. فرهاد وارد اتاق شدو گفت
خوابیدی؟
چشمانم را گشودم وگفتم
نه هنوز خوابم نبرده.
ارسلان زنگ زد گفت عمو دوباره حالش بدشده رسوندنش بیمارستان.
به فرهاد خیره ماندم و سکوت کردم. ادامه داد
مثل اینکه اینسری خیلی حالش بده و دکتر گفته کارش تمومه.
همچنان به فرهاد خیره ماندم ، کمی جلو امد دستانش را مقابل چشمانم تکان دادو گفت
خوبی عسل؟
سر مثبت تکان دادم. فرهاد ادامه داد
اگر دوست داری پاشو ببرمت بیمارستان.
سرم را به علامت منفی تکان دادم وگفتم
نه، من نمیام.
انتخاب با خودته، بعدا نگی بابام بود و تو منو نبردی بیمارستانها، میخوای بری پاشو ببرمت.
اهی کشیدم وگفتم
کدوم بابا فرهاد ، دلت خوشه ها، بابای من وقتی شش سالم بود مرد.
به هر حال من و شهرام میخواهیم بریم.
تیز سرجایم نشستم و گفتم
پس ماچی؟
شما بمونید خانه ما برمیگردیم .
نه، منم باهات میام تو ماشین میشینم. من از اینجا میترسم.
ترس نداره که درهارو قفل کنید بشینید سرجاتون.
نه فرهاد ، من میام ، ولی پیاده نمیشم.من از اینجا میترسم.
سپس برخاستم موهایم را جمع نمودم و روسری ام را پوشیدم. در اتاق را باز کردم به چهره نگران مرجان خیره ماندم و گفتم
میخوان برن رامسر ما اینجا تنها بمونیم.
مرجان با نگرانی گفت
اره، منم میترسم
فرهاد از اتاق خارج شدو رو به شهرام گفت
میخوای نریم؟
عمه ارزو از تهران اومده، پسرهاشم فردا ظهر میرسن. عموی بزرگمونه، نرفتنمون خیلی زشته.
من گفتم
خوب ماهم میاییم.
مرجان با اکراه گفت
نه، من از اونها خوشم نمیاد ، اگر بمیره هم فقط تو تشییع جنازش میام ، اونم به خاطر شهرام .
من که نمیگم بریم بیمارستان. من و شما و ریتا بمونیم تو ماشین اینها برن داخل
مرجان لبخند موزیانه ایی زدو گفت
اره، اینم خوبه. ما میریم یه دوری میزنیم کارتون تموم شد بگید بیاییم دنبالتون.
شهرام با خنده گفت
برید دور بزنید سر از روسیه در نیارید ها
مرجان خندیدو گفت
حاضر شید بریم.
نگاهی به فرهاد انداختم و وارد اتاق شدم. فرهاد ارام روبه من گفت
میترسم من نباشم ریتا اذیتت کنه .
سپس گوشی ام را از جیبش در اورد وگفت
این دستت باشه اگر دیدی دلری اذیت میشی روشنش کن به من زنگ بزن.
گوشی را از او گرفتم و لباسهایم را پوشیدم و حرکت کردیم.
نزدیکهای بیمارستان شهرام رو به من گفت
عسل ، میومدی بهتر بودها.
فکری کردم وگفتم
نه ، من نمیام.
فرهاد گفت
منم میگم بیاد بهتره، اما میترسم عسل بیاد مینا یه ضری بزنه دعوامون شه. بعد همونو بگیرن دستشون که هنوز بابای ما نمرده شما دعوارو درست کردید.
شهرام فکری کردو گفت
اخه چه دعوایی؟ خداکنه عمو حالش خوب شه و برگرده سر خونه و زندگیش اما اگر فوت هم کنه، چون ملک و املاک زیاد داره اینها باید قانونی انحصار ورثه بدن. وقتی پای قانون بیاد وسط خواه ناخواه عسل ارث میبره. دعوا نداریم که. اگر عمو وصیت نامه هم داشته باشه قانون یک سومش را عمل میکنه و بقیه رو بین بقیه تقسیم میکنه.
فرهاد اهی کشیدو گفت
اما اونها اینو نمیفهمن. دیدی تا مینا مارو دید چه حرفی زد؟
اهمیت نده، اگر فوت شد یه وکیل خوب تو تهران بگیر بفرستش بیاد کارهاتو انجام بده.