#پارت515
خانه کاغذی🪴🪴🪴
باچانه ایی لرزان سرم را پایین انداختم و گفتم
ببخشید.
متوجه نگاهش روی خودم بودم. با ناخن هایم انقدر گوشه سبابه م را خراشیده بودم که به خون افتاده بود. دستم را گرفت و ارام گفت
چرا اینجوری میکنی؟
دستم را از دستش کشیدم و گفتم
برو خونه امیر مامانت اونجا تنهاست. داره شب میشه نازنین و بهزاد هم میان.
ماشین را به حرکت در اورد و در سکوت کمی راندو بعدش گفت
خیلی خوب بلدی به من عذاب وجدان بدی ها .
قطره اشک جاری شده از چشمم را مخفیانه پاک کردم. با اینکه به روبرو نگاه میکردم متوجه بودم که به من نگاه میکند. بغضی که گلویم را به درد اورده بودراسعی داشتم با نفس های عمیق ردش کنم.
صدای امیر خیلی ازارم میداددوست داشتم ساکت میشد تا من هم کمی از این سکوت ارامش بگیرم.
میشه چندتا از خوبی هایی که من بهت کردم وبگی؟
دستانم راروی دو گیج گاهم گذاشتم و گفتم
میشه خواهش کنم بعدا باهم صحبت کنیم. من الان به سکوت احتیاج دارم.
مقابل دفتر اتومبیلش را پارک کرد . دلم میخواست در دفتر میماند وبه خانه نمی امد تا یک دل سیر گریه کنم و ارام شوم.
انگار خودش هم همین قصد را داشت. مرا به طرف خانه هدایت کردو گفت
من یه سربه دفتر بزنم بعد میام بالا
وارد کوچه که شدیم گفت
ماشین بابام اینجاست.
کلید انداخت در را باز کرد و من را بهداخل فرستاد خودش هم آمد . پشت در خانه با اینکه کلیدداشتدر زد کمی بعد عمه در را گشود . نگاهی به من و امیرانداخت و رو به عمو علی گفت
همیشه همین بوده. از همون روزی که اومدی و منو گرفتی خانواده ت باعث ناراحتی بین ما بودند. تاحالا توزندگی خودم حالا تو زندگی بچه هام.
صدای عمو علی امد
لاالله الا الله. دست بردار محبوبه؟
وارد خانه شدیم رو به عمو علی سلام کردیم پاسخ من را دادو رو به امیر با اخم گفت
واسه چی رفتی خونه رضا سرو صدا کردی؟
امیر خیره به پدرش حرفی نزد. عمو علی گفت
حرمت و احترام عموتو نگه نداشتی لااقل به خاطر برادری ما نمیرفتی .
امیر پوفی کرد کتش را در اورد به طرف مبل پرت کرد و حرفی نزد. عمه گفت
خیلی هم کار خوبی کرده که رفته. رفت از زنش دفاع کرد همون کاری که تو بلد نیستی بکنی؟
عمو علی نگاه چپ چپی به عمه انداخت و گفت
من از تو دفاع نکردم؟ من بخاطر تو خونه م رو از مادرم جدا نکردم؟
ببخشید که مادرت منو کتک میزد و رخت شور خواهرهات کرده بود.
از اون ماجرا چهل سال گذشته. استخوانهای مادرمنم دیگه پوسید ولی تو هنوز داری میگی.
میگم چون اذیتم کردند. چون ازشون زخم خوردم. چون دلم شکسته. چون حلال نمیکنم.
چرا داداش خودتو نمیگی؟ مگه اون بهت زخم نزد؟ چرا فقط مادر مرحوم منو هراز گاهی....
#پارت515
حالا چی شد بلاخره تونستید از هم جداشید
منو ببخشید من بعدا باهاتون تماس میگیرم.
ستاره دو قدم به عقب رفت و گفت
من برای همیشه از زندگی تو و فرهاد میرم بیرون. اما انتقاممو از مریم و مینا میگیرم. اونها به من دروغ گفتند.
پر استرس گفتم
چطوری؟
بشین و تماشا کن .
سپس از ما رو برگرداند و دور شد. ریتا سر تاسفی تکان دادو گفت
اون الان میره ختم عمو بهجت و بهم میزنه
مرجان با بی تفاوتی گفت
به جهنم
نگاه نگرانم را به ریتا دوختم و او گفت
من اونو میشناسمش، الان میره اونجا سرو صدا راه میاندازه.
گوشی ام را بالا اوردم و سریع قفل صفحه را باز نمودم. مرجان گفت
چیکار میکنی؟
زنگ بزنم به فرهاد بگم جلوشو بگیرن
مرجان گوشی را از دستم گرفت و گفت
فرهاد راست میگه تو ادم نفهمی هستی ها
از حرف مرجان شکه شدم و گفتم
چرا؟
الان چرا میخوای ختم بهجت بهم نریزه؟
متحیر ساکت ماندم ، مرجان ادامه داد
یه عمر به تو ستم کرده، مادرتگ ازار داده باعث در به دری و بی خانمانی تو و مادرت شده حالا بهم ریختن ختمش حقش نیست؟
سرم را پایین انداختم مرجان ادامه داد
اتفاقا خیلی هم خوبه که بره اونجا ابرو و حیثیتشونو ببره دیگه هیچ کس تف هم به قبر بهجت نندازه، همینطوری نیست که یه عمر دل بسوزونی و ظلم کنی اخرهم با ابرو و حیثیت بمیری و دفن شی.
اخه فرهاد اگر بفهمه من باستاره حرف زدم دعوا میشه
اونهمه دعوا شده یکی هم روش چی میشه؟
مکثی کردو ادامه داد
امروز دیگه شر ستاره از سرت کنده میشه، الان میره اونجا سرو صدا راه میاندازه ابرو ریزی میکنه ارسلان هم میگیره تحویل قانون میدهش.
با دلسوزی گفتم
گناه داره
مرجان عصبی شدو گفت
ستاره گناه داره؟ کارهایی که باهات کرد و یادت رفته؟ با دختر احمق من دست به یکی کردند شماره تو کیفت انداختند و بعد هم مزاحم تلفنی بهت زنگ زد اون کتکی که به ناحق خوردی و یادت رفت؟
ریتا با غیض گفت
مامان چرا منو شرمنده میکنی؟
مرجان ادامه داد
شهرام میگفت اونسری که مرد فرستاده بود تو خونتون به فرهاد زنگ زده گفته عسل جونت هم که دوست پسر داره همین الانم رفت تو خونت ، میگفت فرهاد زنگ زد به من گفت من تابرسم طول میکشه تو برو ببین چه خبره به خداقسم اگر راست باشه سر عسل و میبرم پای اعدامم وای میسم.
میدونی اگر نفهمیده بودی و تو کمد مخفی نشده بودی چه بلایی به سرت میومد؟
اون حقشه، باید به مجازات اعمالش برسه.
همه ساکت شدیم مرجان ادامه داد
حال و حوصله دعوا تو رو ستارو ندارم بریم بازار بازم خرید کنیم