#پارت517
با من بمان💐💐💐
صیغه کردم. عقد که نکردم.
چه فرقی داره. محرمیت محرمیته . چه ربطی به عقد و صیغه ش داره؟
من دستمم به هنگامه نخورده. باور کن. من فقط… فقط میخواستم مادرم رو خوشحال کنم.
منو طلاق بدی خیلی بیشتر خوشحال میشه. فردا بیا بریم دادگاه طلاق توافقی بگیریم. مادرت شاد بشه.
مامانم همیشه میگفت هنگامه رو بگیر. چند سال بود بود که اینو میگفت اما من نمیخواستمش.
تو همهکار به خاطر مادرت انجام میدی؟
بدنبال مکث نیما گفتم
حتی اگه به قیمت از دست دادن من باشه؟
اینجوری نگو مریم. تو همهچیز زندگی منی. من هیچوقت نمیخواستم تو رو از دست بدم. من فقط… نمیدونم چهجوری توضیح بدم.
تلخ و بلند خندیدم و گفتم
نمیخواستی منو از دست بدی؟ شاید با خودت فکر کردی من و هنگامه میتونیم دوستای خوبی برای هم بشیم. و اینطوری داری منو از تنهایی در میاری.
من نمیدونم چهجوری توضیح بدم که متوجه بشی .
من همه چیز و متوجه م نیما. تو به خاطر خوشحال کردن مادرت رفتی زن دوم گرفتی. برای اینکه اون دلش نشکنه منو خورد کردی. چون من اهمیتی برات نداشتم.
این حرف و نزن. خودتم میدونی که خیلی دوستت دارم.
تروخدا تو حرفی از دوست داشتن نزن.بلاهایی که تو سرم اوردی باید تو تاریخ نوشته بشه. من همه اونروزهایی که مثل دیوونه ها کتکم میزدی به امید روزی که زندگیم درست بشه صبر کردم. و تحمل کردم اما تو اشتباه برداشت کردی و فکر کردی من خرم. کارو به اینجا کشوندی.
به دنبال سکوت نیما گفتم
دیروز دست منو گرفته بودی میگفتی از خانه من گمشو برو بیرون. من نمیدونستم دلت جای دیگه گرم شده فکر میکردم مثل سابق میخوای تحقیرم کنی با خودم گفتم ایراد نداره اگر با شکستن حرمت و غرور من نیما اروم میشه به پاش میفتم التماسش میکنم که منو از خونه ش نندازه بیرون. که بفهمه من میخوام زندگیم درست بشه. اما تو یه آدم ضعیفی هستی، نیما. آدمی که نمیتونه جلوی حرف مادرش بایسته. آدمی که برای خوشحال کردن دیگران، حاضر خیانت کنه. آدمی که…
اشکام دیگه سرازیر شده بود. نتونستم حرفمو ادامه بدم.
نیما با یه صدای لرزون گفت:
مریم، توروخدا اینجوری نگو. من اشتباه کردم. من پشیمونم. تو رو خدا برگرد خونه. من بدون تو نمیتونم زندگی کنم.
دلم یه لحظه نرم شد. دلم میخواست باور کنم. دلم میخواست دوباره بهش اعتماد کنم. اما نمیتونستم. این بار دیگه نمیتونستم.