eitaa logo
عسل 🌱
9.7هزار دنبال‌کننده
467 عکس
110 ویدیو
0 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2867200012C970b5042b7 فریده علی کرم نویسنده رمانهای عسل، عشق بیرنگ، پراز خالی، شقایق خانه کاغذی،بامن بمان
مشاهده در ایتا
دانلود
بامن بمان💐💐💐 بعد از شام، با یه حس سبکی و یه کم امیدواری، به اتاقمون برگشتیم. فرح کلید رو انداخت و در رو باز کرد. همین که وارد شدیم، چشمم به گوشی فرح افتاد که روی میز کنار تخت افتاده بود. صفحه روشن بود و پشت سر هم پیام میومد. نگاهم به طرف او چرخیدو گفتم "فرح، گوشیت داره منفجر می‌شه!" فرح با بی‌حوصلگی گوشیش رو برداشت و یه نگاه اجمالی بهش انداخت. رنگ صورتش عوض شد. اخم کرد و لباش رو گاز گرفت. کنارش نشستم و گفتم " عثمانه؟" فرح سرش رو تکون داد. "آره، کلی پیام داده. می‌گه معذرت می‌خواد، می‌گه اشتباه کرده، می‌گه برگردم خونه." "نشون بده ببینم چی نوشته." فرح گوشیش رو بهم داد. پیام‌ها پشت سر هم اومده بودن. عثمان التماس کرده بود، خواهشدکرده بود، حتی تهدید هم کرده بود. "فرح جان، غلط کردم. تو رو خدا برگرد. من بدون تو نمی‌تونم زندگی کنم." "فرح عزیزم، می‌دونم اشتباه کردم. قول می‌دم دیگه هیچ وقت اذیتت نکنم. فقط برگرد." "فرح! اگه برنگردی، خودمو می‌کشم! تو زندگی منو خراب کردی!" فرح با چشمای خیس نگاهم کرد. "مریم، نمی‌دونم چیکار کنم. از یه طرف دلم براش می‌سوزه، از یه طرف هم ازش متنفرم." "دلسوزی؟ برای کی؟ برای کسی که عذابت داده؟ برای کسی که بهت زور گفته و شخصیتت رو خورد کرده؟ "ولی... ولی اگه واقعاً تغییر کرده باشه چی؟ اگه این دفعه جدی باشه چی؟" "تغییر؟ فرح، آدم‌ها به این راحتی تغییر نمی‌کنن. اینا همش حرفه. عثمان فقط می‌خواد دوباره تو رو به دست بیاره و بعد دوباره همون آش و همون کاسه. تو لیاقتت خیلی بیشتر از اینه." فرح یه نفس عمیق کشید. "شاید حق با تو باشه. نمی‌دونم. خیلی گیج شدم." "گیج نشو. به خودت فکر کن. به آرامشت فکر کن. به اینکه دیگه لازم نیست هر روز با ترس از اینکه چی قراره بشنوی و چی قراره ببینی، از خواب بیدار شی. فرح، تو آزادی. اینو یادت نره." گوشی فرح دوباره زنگ خورد. عثمان بود. فرح نگاهی به من انداخت. "جواب نده." فرح دکمه‌ی رد تماس رو زد. گوشی رو روی میز گذاشت و چشماش رو بست. "مریم، می‌ترسم." "می‌دونم. ولی من اینجام. من پیشتم. نمی‌ذارم هیچ اتفاقی برات بیفته." فرح رو بغل کردم و موهاش رو نوازش کردم. می‌دونستم که فرح داره کم کم پشیمون میشه و انگار بدش نمیاد که عثمان و ببخشه. اما من اجازه نمیدم که با اون شرایط به زندگیش برگرده .