eitaa logo
عسل 🌱
9.7هزار دنبال‌کننده
467 عکس
110 ویدیو
0 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2867200012C970b5042b7 فریده علی کرم نویسنده رمانهای عسل، عشق بیرنگ، پراز خالی، شقایق خانه کاغذی،بامن بمان
مشاهده در ایتا
دانلود
با من بمان💐💐💐 همینطور که فرح رو دلداری می‌دادم، یهو صدای اهنگ پیامک گوشیم بلند شد. یه نگاه انداختم، نیما بود. قلبم یه جوری شد. ته دلم یه ذره امید داشتم که شاید واقعاً پشیمون شده باشه، ولی از طرفی هم می‌ترسیدم دوباره گول حرفاش رو بخورم. حالا بیشتر حس فرح و درک میکردم فرح پرسید. کیه؟ "نیماست..." " چی نوشته؟." پیام نیما این بود: "مریم، خواهش می‌کنم یه دقیقه به حرفام گوش کن. می‌دونم اشتباه کردم، ولی به خدا اونجوری که تو فکر می‌کنی نیست." چند لحظه مکث کردم و بعد پیام بعدی‌ش اومد: "مریم، من هنگامه رو صیغه کردم، قبول دارم. ولی باور کن اونقدرها هم جدی نبود. یه اشتباه احمقانه بود. من اصلاً نمی‌خواستم تو رو ناراحت کنم." فرح با عصبانیت گفت: "چی؟ جدی نبود؟ صیغه یه دختر دیگه جدی نبود؟ این آدم چقدر پررواِ!" پیام بعدی نیما: "مریم، من همین امروز صیغه نامه رو باطل کردم. به خدا قسم. هنگامه رو هم از خونه مادرم بیرون کردم. دیگه هیچ ربطی به من نداره. تو رو خدا باور کن." دندون‌هام رو روی هم فشار دادم. نیما یه جوری حرف می‌زد که انگار هیچ تقصیری نداره، انگار یه قربانیه که تو یه موقعیت بد گیر افتاده. "مریم، تو رو خدا جواب بده. من بدون تو نمی‌تونم زندگی کنم. تو همه زندگی منی." فرح با تمسخر گفت: همه زندگیشو ادم به این روز میاندازه؟ پیام بعدی نیما: "مریم، من حاضرم هر کاری برات انجام بدم. فقط یه فرصت دیگه بهم بده. تو رو خدا..." یه نفس عمیق کشیدم و گوشیم رو خاموش کردم. "دیگه نمی‌خوام چیزی بشنوم." فرح دستم رو گرفت. "تصمیم درستی گرفتی. این آدم ارزش یه لحظه فکر کردن هم نداره." "می‌دونم... ولی سخته. دلم میخواد ببخشمش اما عقلم میگه اینکار اشتباهه." "می‌فهمم. منم همین درد و دارم. دلم زندگیمو میتواد. انگار به اون خونه و عثمان وابسته م ولی میدونم اگر برگردم یه مدت بگذره دوباره همون آش و همون کاسه ست. ما باید یه زندگی جدید بسازیم. یه زندگی که توش فقط خودمون باشیم و شادی و آرامش." لبخندی زدم. "ممنون که هستی فرح." "من همیشه هستم. حالا هم بیا یه فیلم ببینیم و این فکرهای مزخرف رو از سرمون بیرون کنیم." پذیرفتم. یه فیلم کمدی گذاشتیم و سعی کردیم بخندیم. ولی ته دلم یه غمی بود که نمی‌ذاشت کاملاً شاد باشم. می‌دونستم که نیما دست بردار نیست و باز هم پیام می‌ده و زنگ می‌زنه. باید خودمو قوی کنم تا گولشو نخورم.