#پارت525
بامنبمان💐💐💐
گوش هامو تیز کرده بودم تا ببینم دیگه چی میگن، یه صدایی از پشت سرمون اومد که باعث شد از ترس یه جیغ کوتاه بکشم.
"چی کار میکنین اینجا؟"
برگشتیم و با چهرههای خشمگین هنگامه و مادرش مواجه شدیم که درست پشت سرمون ایستاده بودن. هنگامه با نفرت به من زل زده بود.
"شما اینجا چی میخواین؟
مادر هنگامه هم با لحن تندی گفت: چ
" فالگوش وایمیستین؟"
قبل از اینکه بتونم حرفی بزنم، هنگامه جلو اومد و با لحن بدس گفت:
اینجا چی میخوای؟ فکر کردی با اومدن اینجا میتونی نیما رو دوباره به دست بیاری؟ کور خوندی! نیما مال منه!
بهتره دمتو بزاری روی کولتو از زندگی ما بری بیرون
از لحن پررو و بیادبانه هنگامه شوکه شده بودم. انگار نه انگار که اون وارد زندگی من شده بود و همه چیز رو خراب کرده بود. اون طوری حرف میزد که انگار من مقصر بودم.
تو... تو چطور میتونی اینقدر پررو باشی؟ منباید از زندگی توبرم بیرون یا تو از زندگی من؟
هنگامه پوزخندی زد و گفت: "تو خودت مقصری! اگه عرضه داشتی، نیما رو نگه میداشتی!"
بعد یه دفعه به طرفم حملهور شد میخواست منو بزنه.
با جیغ گفت
"فکر کردی خیلی زرنگی که اومدی اینجا فالگوش وایسادی؟"
قبل از اینکه هنگامه بهم نزدیک بشه. فرح هلش داد و با صدای بلندی گفت:
چه غلطی داری میکنی؟ دستت به مریم بخوره یه کاری میکنم که از زندگیت پشیمون بشی.
هنگامه که از عصبانیت صورتش سرخ شده بود، گفت:
"تو کی هستی که داری واسه من خط و نشون میکشی؟"
فرح با خونسردی جواب داد:
"من دوست مریم هستم. و اگه لازم باشه، تورو زیر پاهام له میکنم. پس بهتره که عاقل باشی و غلط اضافه نکنی والا با ناخن هام پاره پوره ت میکنمزنیکه هرجایی زندگی خراب کن.
مادر هنگامه که دید اوضاع داره خطرناک میشه، دست هنگامه رو گرفت و گفت:
"بیا بریم دخترم. ارزش نداره با اینا دهن به دهن بشیم."
هنگامه با نفرت یه نگاه دیگه به من انداخت و گفت:
اینه داری؟ یه نگاه به خودت کردی؟ بیچاره نیما چطوری تو صورتت نگاه میکنه؟