eitaa logo
عسل 🌱
9.9هزار دنبال‌کننده
204 عکس
142 ویدیو
0 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2867200012C970b5042b7 فریده علی کرم نویسنده رمانهای عسل، عشق بیرنگ، پراز خالی، شقایق خانه کاغذی،بامن بمان
مشاهده در ایتا
دانلود
خانه کاغذی🪴🪴🪴 مرا کنار زدو گفت برو اونور در را که گشود دستش را گرفتم ملتمسانه گفتم خواهش میکنم تمومش کن واسه چی تمومش کنم؟ زندگی منو زهرمار کرد تورو به این روز انداخت . باعث این حال خراب من شد چرا تمومش کنم؟ اولا مادرته. دوما مهمون خونمونه. مکثی کردم و گفتم توعاقل تر از این حرفهایی که من نصیحتت کنم. بخدا زدن این حرف هیچ فایده ایی نداره. من با عذاب وجدان کاری که با تو کردم چیکار کنم؟ من به دل نمیگیرم میزارم پای اینهمه خوبی که به من کردی. خیره در چشمانم ماند. سپس دستش را پشت گردنم نهاد سرم را به سینه ش چسباندو گفت منو ببخش فروغ من ازت معذرت میخوام. من که بهت گفتم من نگفتم تو باور نکردی کاش لال شده بودم و این جمله اخر را نگفته بودم. مرارها کرد دستش را از دست من کشید و از اتاق خارج شدو گفت مامان بلافاصله از اتاق خارج شدم امیر گفت واسه چی این دروغ و به من گفتی؟ عمه با تعجب گفت چی گفتم؟ رفتم از مزون نازنین مانتو خریدم نازنین گفته فروغ.... کلام امیر را بریدم ساعد دستش را گرفتم تمام وجودم ترس بود . ترس از رسوایی. دستش را کشیدم و گفتم میشه تمامش کنی؟ به ارامی رو به من گفتم تو لطفا ساکت باش . روبه عمه ادامه داد برای چی بین من و زنم این شرو انداختی؟ عمه با چشمان گرد شده به امیر خیره ماند. امیر گفت چرا اینکارو با من کردی؟ چرا باعث این حال و روز من شدی؟ ماخوب و خوشحال داشتیم زندگیمونو میکردیم زنگ زدی یه دروغ گفتی ما دعوامون شد اوقات منو تلخ کردی . شیرینی برنده شدنم و زهرمارم کردی چی عایدت شد؟ عمه به امیر خیره ماند امیر گفت من و فروغ و از وسط یه مسافرتی که داشت بهمون خوش میگذشت با اعصاب داغون برگردوندی که چی بشه؟ عمه نگاهش را از امیر گرفت و رو به عمو علی گفت پاشو بریم. امیر گفت فروغ همون اول که اومدی اینجا حرف قشنگی بهت زد . بهت گفت همینکارهارو کردی که مامانم شوهرت دادو بعد هم تحویلت نمیگرفت. عمه صدایش رالرزاندو گفت امیر.... عموعلی گفت از چی صحبت میکنید؟ امیر گفت ما خوب و خوش و خرم رفتیم اسپانیا بعد از اون هم دست زنمو گرفتم بردم دبی چهارروز اونجا خوش بودیم و خوش گذروندیم برگشتیم تهران. رفتیم خاستگاری برای مصطفی، مامان زنگ زد دو دقیقه با من حرف زد مارو انداخت به جون هم من الان فهمیدم همشو دروغ گفته . رو به عمه گفت چرا اینکارو با من کردی؟ عمه گفت من دروغ نگفتم امیر جان. اون حرف و نازنین به من نزد اعظم خانم گفت قسمم داد که به تو نگم من به خاطر حفظ ابروی اون پیرزن گفتم نازنین گفته قسمت هم دادم که به نازنین چیزی نگی چون اعظم خانم این حرف و به من زده بود. امیر کلامش را بریدو گفت اونروز اعظم خانم اونجا بود ولی تو گفتی فروغ به نازنین گفته.تو گفتی فروغ خبرچینه. دهنش لقه. زن نباید از زندگیش واسه کسی حرفی بزنه. اگر الان جلوشو نگیری بعد حریفش نمیشی . گفتی فروغ داره ابرو حیثیتمونو میبره. چهارروز دیگه جلوی فامیل و دوستهات میخواد بشینه جیک و پوکشو بگه . بابات عصبانیه میگه امیر چرا عرضه نداره دهن زنشو جمع کنه عمو علی رو به عمه گفت خجالت نمیکشی؟ دست امیر را گرفتم و از ترس ادامه دار نشدن موضوع گفتم بسه تمومش کن. گفتم تو لطفا ساکت باش کنار گوشش گفتم مادرته امیر دلش میشکنه بیچاره میشیم. به خدا من حاضرم دنیا نباشه یه بار دیگه مامانم باشه. به طرفم چرخیدو گفت دلش میشکنه؟ منم الان دلم شکسته . که چرا مادر من باید اینکارو کنه چرا نقشه میکشه زندگی منو خراب کنه؟ من مگه چه آزاری بهش رسوندم؟ سپس نگاهی توام با پشیمانی به من انداخت و گفت ما خیلی خوب و خوشحال بودیم. یادته؟ کی مارو به این روز انداخت.