eitaa logo
عسل 🌱
10.2هزار دنبال‌کننده
210 عکس
143 ویدیو
0 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2867200012C970b5042b7 فریده علی کرم نویسنده رمانهای عسل، عشق بیرنگ، پراز خالی، شقایق خانه کاغذی،بامن بمان
مشاهده در ایتا
دانلود
خانه کاغذی🪴🪴🪴 برخاستم و به دنبال او از کافه خارج شدیم . سوار ماشین که شدیم گفت میخوای بریم پیش سینا؟ سرتایید تکان دادم . امیر حرکت کرد و من به روبرو خیره ماندم. به کمپ رسیدیم. نگاهی به ساعت انداختم و گفتم یازده شبه بیدارن؟ اگر خواب هم باشن میگم سینارو بیدار کنند. وارد محوطه شدیم. امیر پیاده شد و کمی با اقایی صحبت کرد سپس سوار ماشین شد. با ناامیدی گفتم نمیشه ببینیمش ؟ گفتم برن صداش کنند. به سالن خیره ماندم کمی بعد سینا با ان مرد جوان امدند. در صندلی عقب سوار شد به طرفش چرخیدم و گفتم سلام.‌ چهره اش باز شده بود و پوستش انگار روشن تر لبخندی زد و اوهم گفت سلام. سپس نگاهی به امیر انداخت و گفت سلام امیرخان‌ امیر هم پاسخش را داد. سپس در ماشین را باز کردو پیاده شد . نگاهم روی امیر افتاد به در سمت راننده تکیه داد. نگاهی به سینا انداختم و گفتم خوبی؟ خدارو شکر جات خوبه؟ اره خوبه امروز سوسن هم اومده بود ملاقاتم. کمی به اطراف نگاه کردو ملتمسانه گفت فروغ به امیر بگو بیست و یکروزم که تمام شد بزاره برم. کمی به او نگاه کردم و گفتم سری پیش هم بهت گفتم امیر واسه حرف من تره هم خورد نمیکنه. من اینو بگم میگه تو دخالت نکن. حالا تو بهش بگو. سینا بخدا میدونم جوابش چیه لااقل بگو بسپره بهم سیگار بیشتر بدن. دفعه بعد که اومدی بدون اینکه بفهمه یه باکس سیگار واسم میگیری؟ پوزخندی زدم و گفتم من بدون امیر جایی نمیرم. اصلا اجازه نمیده من جایی برم. نگاهی به کنسول وسط ماشین کردو گفت چند نخ از سیگارهاشو بده به من چشمانم گردشدو گفتم دیوونه شدی؟ میفهمه منو نابود میکنه از کجا میخواد بفهمه اون پولداره نخ سیگارشو نمیشمره که سپس دست دراز کردسیگار امیر را برداشتم و گفتم ترو خدا سینا واسه من شر درست نکن چه شری دونخ سیگاره ها طلا که نیست. سیگار را از او دور کردم و گفتم به خودش میگم بسپره بهت بدن نگاهش عصبی شدو گفت میگم بدش به من همزمان امیر کمی از شیشه فاصله گرفت داخل را نگاه کرد سپس به طرف ماشین امد ارام سیگار را کنار دست دنده گذاشتم. امیر رو به من گفت دیدیش؟ سرتایید تکان دادم و گفتم. امیر میشه بسپری به سینا بیشتر سیگار بدن؟ از آینه نگاهی به سینا انداخت و گفت اونو ترک کردی یه چیز دیگه بکشی؟ راهنمات میگفت قبل از دوره سیگاری نبودی. قراره پاک بشی نه گرفتار. سینا سکوت کردو کمی بعد گفت از دوره من چقدر مونده؟ راهنمات میگه اینطور که پیش رفتی باید تمدید بشه سینا با کلافگی گفت من نخوام اینجا بمونم باید کی و ببینم؟ امیر محکم گفت نخوام بمونم نداریم. باید بمونی