eitaa logo
مُـرواریدهای‌خاکـــی🕊
1.1هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
744 ویدیو
40 فایل
'‌‌‌﷽' ڪو‌عشق‌ڪہ‌معمورڪندخانہ‌دل‌را؟ عمریست‌زویرانۍدل‌خانہ‌خرابم♥↻ 「بہ‌رسم𝟮𝟭خرداد𝟵𝟵🗞⿻.!」 ازدل‌مینویسیم‌و‌دلۍ‌ڪار‌میڪنیم! براۍ‌گفتن‌سخن‌هاتون‌بگوشیم⇩ @fatemeh_zahra_82 @E_N_nataj ڪپۍ:حلـالتون🌱ツ .
مشاهده در ایتا
دانلود
همیشه برای خدا بنده باشید که اگر این چنین شد بدانید عاقبت همه ی شما به خیر ختم می‌شودΓ🌿♥️!' ! ..
🕊| حاج قاسم سلیمانی فرمانده ای سرافراز سپاه قدس در جایی گفته است : سوریه برای ما خط قرمز است ، سرزمین شام معراج ما به سوی آسمان است و یقیناً گورستان آمریکایی ها خواهد شد..! هر چند احمد در مورد سوریه‌ و اتفاقات آنجا هیچ حرفی نمی‌زد ، ولی این جمله را دائم بیان می‌کرد و عاشق این گفته ی سردار بود :)♥️' 📚ملاقات‌درملکوت _شهید احمد محمد مَشلَب_
مُـرواریدهای‌خاکـــی🕊
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 #رمان #نسل_سوخته 🔥 #قسمت_صدو_شصت_وپنجم: ساعت ۱۰ دقیقه به … رسیدم خو
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 🔥 : بی تو میمیرم ضربان قلبم به شدت تند شد. تمام بدنم می لرزید، به حدی که حتی نمی تونستم، علامت سبز رنگ پاسخ رو بکشم. – بفرمایید – کجایی مهران؟ بغضم ترکید، صدای بود. از بین همهمه عزاداران – چیزی به ظهر عاشورا نمونده سرم گیج رفت، قلبم یکی در میون می زد. گوشی از دستم افتاد. دویدم سمت در، در رو باز کردم. پله ها رو یکی دو تا می پریدم. آخری ها را سر خوردم و با سر رفتم پایین. از در زدم بیرون، بدون کفش، روی اون زمین سرد و بارون زده. مثل دیوانه ها دویدم سمت خیابون اصلی. حس کربلایی رو داشتم که داشتم ازش جا می موندم و این صدا توی سرم می پیچید. – کجایی مهران؟ چیزی به ظهر عاشورا نمونده. خیابون سوت و کور بود، نه ماشینی، نه اتوبوسی. انگار آخر دنیا شده بود. دیگه نمی تونستم بایستم. دویدم، تمام مسیر رو تا حرم… رسیدم به شلوغی ها، و هنوز مردمی که بین راه و برای پیوستن به جمعیت، می رفتن بین جمعیت بودم که صدای اذان بلند شد و من هنوز، حتی به میدان توحید نرسیده بودم، چه برسه به شهدا دیگه پاهام نگهم نداشت، محکم، دو زانو رفتم روی آسفالت. اشک هام، دیگه اشک نبود، ضجه و ناله بود … بدتر از عزیز از دست داده ها موقع تدفین، گریه می کردم. چند نفر سریع زیر بغلم رو گرفتن و از بین جمعیت کشیدن بیرون. سوز سردی می اومد، ساق هر دو شلوارم خیس شده بود. من با یه پیراهن و اصلا سرمایی رو حس نمی کردم. کز کردم یه گوشه خلوت، تا توی وجود من، قیامت به پا بود. – یه عمر می خواستی به کربلا برسی. کی رسیدی؟ وقتی سر امامت رو بریدن؟ این بود داد کربلایی بودنت؟ این بود اون همه ادعا؟ تو به توحید هم نرسیدی… اون لحظات، دیگه اینها واسم اسامی خیابان نبود. میدان توحید، شهدا، حرم … برای رسیدن باید به توحید رسید و در خیل شهدا به امام ملحق شد. تمام دنیای من، روی سرم خراب شده بود. حتی حر نبودم که بعد از توبه، از راه شهدا به امامم برسم. عصر عاشورا تمام شد و روانم بدتر از کوه ها، که در قیامت، چون پنبه زده شده از هم متلاشی می شن. پام سمت حرم نمی رفت، رویی برای رفتن نداشتم. حس اونهایی رو داشتم که ظهر عاشورا، امام رو تنها گذاشتن، من تا صبح توی خیمه امام بودم. اما بعد … رفتم سمت حسینیه، چند تا از بچه ها اونجا بودن، داشتن برای حاضر می شدن. قدرتی برای حرف زدن و پاسخ به هیچ سوالی رو نداشتم. آشفته تر از کسی که عزیزی رو دفن کرده باشه، یه گوشه خودم را قایم کردم. تا آروم می شدم. دوباره وجودم آتش می گرفت. من، امامم رو تنها گذاشته بودم. ... 🥀 @aseman_del
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 🔥 : عطش همیشه تا ۱۰ روز بعد از عاشورا، توی حسینیه کوچک مون مراسم داشتیم. روز سوم بود. توی این سه روز، قوت من اشک بود. حتی زمانی که سر نماز می ایستادم. نه یک لقمه غذا، نه یک لیوان آب، هیچ کدوم از گلوم پایین نمی رفت. تا چیزی رو نزدیک دهنم می آوردم دوباره بغضم می شکست. – تو از کدوم گروهی؟ از اونهایی که نامه فدایت شوم می نویسن و نمیرن؟ از اونهایی که نامه فدایت شوم می نویسن ولی … یا از اونهایی که … روز سوم بود و هنوز این درد و آتش بین قلبم، وجودم رو می سوزوند. ظهر نشده بود، سر در گریبان، زانوهام رو توی بغلم گرفته بودم. تکیه داده به دیوار، برای خودم روضه می خوندم. روضه حسرت… که بچه ها ریختن توی حسینیه، دسته جمعی دوره ام کردن که به زور من رو ببرن بیرون. زیر دست و بغلم رو گرفته بودن. نه انرژی و قدرتی داشتم، نه شکسته می شد. توان صحبت کردن یا فریاد زدن یا حتی گفتن اینکه “ولم کنید” رو نداشتم. آخرین تلاش هام برای موندن و چشم هام سیاهی رفت. دیگه هیچ چیز نفهمیدم. چشم هام رو که باز کردم، تشنه با لب های خشک، وسط بیایان سوزانی گیر کرده بودم. به هر طرف که می دویدم جز عطش، هیچ چیز نصیبم نمی شد. زبانم بسته بود و حرکت نمی کرد. توان و امیدم رو از دست داده بودم. آخرین قدرتم رو جمع کردم و با تمام وجود فریاد زدم: – خدا … مهر زبانم شکسته بود. بی رمق به اطراف نگاه می کردم که در دور دست، هاله شخصی رو بالای یک بلندی دیدم. امید تازه ای وجودم رو پر کرد، بلند شدم و شروع به دویدن کردم. هر لحظه قدم هام تند تر می شد. سراب و خیال نبود، جوانی بالای بلندی ایستاده بود. با لبخند به چهره خراب و خسته ام نگاه کرد. – سلام … خوش آمدید … نگاه کردن به چهره اش هم وجود آشفته ام رو آرام می کرد و جملاتش، آب روی آتش بود. سلامش رو پاسخ دادم و پاهای بی حسم به زمین افتاد. – تشنه ام، خیلی … با آرامش نگاهم کرد. – تشنه آب؟ یا دیدار؟ … صورتم خیس شد، فکر می کردم چشم هام خشک شدن و دیگه اشکی باقی نمونده. – آب که نداریم، اما توی شماست … و با دست به یکی از خیمه ها اشاره کرد، تا اون لحظه، هیچ کدوم رو ندیده بودم. مرده ای بودم که جان در بدنم دمیده بود. پاهای بی جانم، جان گرفت. سراسیمه از روی تپه به پایین دویدم. از بین خیمه ها و تمام افرادی که اونجا بودن، چشم هام جز خیمه امام، هیچ چیز رو نمی دید. پشت در خیمه ایستادم، تمام وجودم شوق بود و سلام دادم. همون صدای آشنا بود، همون که گفت: حسین فاطمه ام … دستی شونه ام رو محکم تکان می داد ... 🥀 @aseman_del
تقدیم‌نگاهتون😌🍓
اگه حس کردی قلبت تبدیل به ویرانه شده؛ برایِ حسین گریه کن...
ناقص است آن کس که از فیضِ جنون کامل نشد در چنین فصلِ بهاری هر که عاقل ماند ماند..:)
خيلي‌ازماهابايددرس‌سکوت بخوانيم‌که‌چه‌وقت‌ساکت‌باشيم ، چقدرحرف‌بزنيم‌وچطورحرف بزنيم ...!🌿(: آیـت‌اللّٰـہ‌جَـوادۍ‌آمـݪیΓ🌿♥️!'
[سلاماً علي لونِ الحُزنِ في عينيكِ]..💙'
•سلام بر رنگ غمی که 
در چشمانت موج می‌زند!
مُـرواریدهای‌خاکـــی🕊
- :)🌱' . .
نشستم کنارش گفت: پاشو برو گفتم: چرا..؟! گفت: برو دنبالِ حرف‌های زمین مانده رهبر شهید فقط گریہ کن نمی‌خواهد رهرو می‌خواهد من بہ عشق لبخند حضرت‌آقا رفتم جلو..:)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ ⛔️ شبهه: شورش مردم مشهد مقابل صیغه خانه ها با سردادن شعار عرب گمشو بیرون جهت اعتراض به سرازیر شدن زائرین هوسران عرب به این شهر❗️ ❇️پاسخ: 1⃣این کلیپ که حاضران در آن شعار "عرب برو گمشو" سر می دهند، در مشهد ضبط نشده و ارتباطی با موضوع ادعا شده ندارد! هیچ گزارش رسمی از برپایی چنین تجمعی در مشهد موجود نیست! 🔶http://www.aparat.com/v/MNdDE 2⃣ پس از 3 حادثه مهم سال 94 در عربستان، تجمعات اعتراضی مقابل مراکز دیپلماتیک این کشور در تهران و مشهد انجام شد که این کلیپ متعلق به تجمع مقابل سفارت عربستان در تهران، در مورد حادثه فرودگاه جده در 22 فروردین امسال است. 3⃣کاور دوربین خبرنگار و چترهای حاضرین در تجمع، نشانه بارندگی در محیط است که با شرایط جوی تجمع 22 فروردین مطابقت دارد؛ تجمع حادثه منا در هوای آفتابی برگزار شد. 4⃣در بخشی از کلیپ، نمای پشت حاضرین نمایش داده می شود که ساختمان نیمه کاره چند طبقه، درختان، ستون برق و... دقیقا با همین وضعیت و هوای بارانی در تصاویر این روز ثبت شده اند! حتی برخی افراد حاضر در کلیپ در سایر عکسها نیز قابل مشاهده اند! 5⃣وقوع معضلات اخلاقی پنهان همواره امکان دارد، اما ادعای وجود مراکز رسمی و علنی در این باره در کشور و خصوصا مشهد صحت ندارد! شایعات اخیر برپایه گزارش مبهم و غیر مستند یک نشریه انگلیسی منتشر می شوند.