#داستاندنبالهدار
#پناهم_بده🌿
#قسمتدهم
الهام که داشت حرص مي خورد، خودکار رو از دستم کشيد و رو به لیلا گفت: آی دستت بشکنه ليلا! چرا خودکار رو آوردی آخه؟
به سمتم برگشت و گفت: ميگم تو آدم نيستی، باور نمی کنی!
روش رو ازم گرفت و کتابش رو باز کرد. خانوم در رو زد و با سلام و لبخند هميشگيش، وارد کلاس شد.
***
يک هفته ای از ماجرا میگذره الهام به خاطر من، رضايت نامه رو نداد. به مامان و بابا هم کارم رو توضيح دادم که چيزی نگفتن. نصف بيشتر کلاس رفته بودن و من و الهام کنار هم نشسته بوديم و حرف مي زديم که دوباره زينب به در حمله کرد. چند تا برگه دستش بود و فریاد کشید: بچه ها، بچه ها! و اينک زينب اکبری باز هم دوباره و با خبرهای ويژه تشريف آورد.
لبم رو کج کردم... الهام گفت:
زود بفرما ببينيم خبر ويژه ات چيه؟
بلند خنديد و گفت: فقط مخصوص سوگل عرفانی عزيزه...
دست هاشو به هم کوبوند و گفت: به افتخارش!
زيرلب " خل " ای بهش گفتم و بلند تر گفتم: چی مخصوص منه زينب؟
شروع کرد به قدم زدن توی کلاس و گفت: مدير گفت اين برگه ها[ برگه ها رو بالا آورد و ادامه داد ] براي نامه ای برای امام زمانه.
خب اين چه ربطی به من داره...
سوالم رو بلند پرسيدم زینب گفت: خب خنگ خدا! تو خوب می نويسی دیگه. بيا اين برگه رو بگير، جايزهاش هم نصف نصف کاکا برادر!
برگه رو روی ميز گذاشت و جار زد: کس ديگه ای از اين برگه ها نمی خواد؟ اگه برنده بشيد، جايزش باحاله ها! الهام و چند نفر ديگه، برگه رو گرفتن و توی کيفشون گذاشتن. نگاهي به برگه انداختم.
بزرگ ترين مسابقهی نامهای برای امام زمان
نفس عميقي کشيدم و برگه رو توی کيفم گذاشتم. الهام پرسيد:
سوگل! ميگم به نظرت جايزه اش چيه؟
شونه اي بالا انداختم و گفتم:
نمیدونم والا.
الهام بيشتر بهم نزدیک شد و گفت:
خدا کنه آيفون ايکس بدن!
چشم هام کم مونده بود از حدقه در بياد که ادامه داد: ها! چيه؟ مسابقه به اين بزرگي، يک آيفون ايکس که از ارزش هاشون کم نمیکنه!
دستم رو گذاشتم روی شونه اش و گفتم:
الهام جان! خیلی صابون نزن
نهايتا يک لوح تقدير میدن بهت.
خيلي توقعت بالاست.
چشم غره ای رفت و گفت:
آره، راست میگی. پس من نمینويسم.
- چرا؟
آخه مگه تو به خاطر جايزه برگه رو گرفتي؟
- نه په، واسه خير و ثوابش گرفتم!
آخه مگه مريضم دوازده خط، همين طور برای خودم بنويسم؟
- نه، ولی خب يک دلنوشتهی ساده ست. به نظرم ننويسی، ضرر میکنی. بازم خوددانی. خنده ای کرد و گفت: ای ناقلا !
چشمک زدم و گفتم: ما اينيم ديگه.
دوتایی خنديديم...
---------------------------------------------------------------------------------