•┈┈••✾•|♥️|•✾••┈┈•
#قالالامامالصادقعلیهالسلام:
♥️|• العبد کلما ازداد للنساء حبا ازداد فی الایمان فضلا.
#امامصادقعلیهالسلامفرمود:
💕|• هر چه #محبت مرد بر زن بیشتر گردد، بر فضیلت #ایمانش افزوده می شود.
☺️😌
•┈┈••✾•|♥️|•✾••┈┈•
@asganshadt
🍃جان هر
زنده دلی
زنده به
جان دگر است✨
من همانم
که دلــ♥️ـم
زنده به یـاد
#شهـداست🕊
🌱{@asganshadt
سلام رفقا امیدوارم حال دلاتون خوب باشه و هر روز پر از حس خوب شهدایی❤️❤️
از امروز میخوایم با یه رمان با موضوع جبهه مقاوت خدمتتون باشیم و اگر هر چقدر تعداد اعضا بیشتر بشه با پارت هدیه جبران میشه😉☺️
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_اول
💠 وسعت سرسبز باغ در گرمای دلچسب غروب، تماشاخانهای بود که هر چشمی را نوازش میداد. خورشید پس از یک روز آتشبازی در این روزهای گرم آخر #بهار، رخساره در بستر آسمان کشیده و خستگی یک روز بلند بهاری را خمیازه میکشید.
دست خودم نبود که این روزها در قاب این صحنه سِحرانگیز، تنها صورت زیبای او را میدیدم! حتی بادی که از میان برگ سبز درختان و شاخه های نخل ها رد میشد، عطر #عشق او را در هوا رها میکرد و همین عطر، هر غروب دلتنگم میکرد!
💠 دلتنگ لحن گرمش، نگاه عاشقش، صدای مهربان و خنده های شیرینش! چقدر این لحظات تنگ غروب سخت میگذشت تا شب شود و او برگردد و انگار همین باد، نغمه دلتنگیام را به گوشش رسانده بود که زنگ موبایلم به صدا درآمد.
همانطور که روی حصیر کف ایوان نشسته بودم، دست دراز کردم و گوشی را از گوشه حصیر برداشتم. بعد از یک دنیا عاشقی، دیگر میدانستم اوست که خانه قلبم را دقّالباب میکند و بیآنکه شماره را ببینم، دلبرانه پاسخ دادم :«بله؟»
💠 با نگاهم همچنان در پهنه سبز و زیبای باغ میچرخیدم و در برابر چشمانم، چشمانش را تجسم میکردم تا پاسخم را بدهد که صدایی خشن، خماری عشق را از سرم پراند :«الو...»
هر آنچه در خانه خیالم ساخته بودم، شکست. نگاهم به نقطهای خیره ماند، خودم را جمع کردم و این بار با صدایی محکم پرسیدم :«بله؟»
💠 تا فرصتی که بخواهد پاسخ بدهد، به سرعت گوشی را از کنار صورتم پایین آورده و شماره را چک کردم، ناشناس بود. دوباره گوشی را کنار گوشم بردم و شنیدم با همان صدای زمخت و لحن خشن تکرار میکند :«الو... الو...»
از حالت تهاجمی صدایش، کمی ترسیدم و خواستم پاسخی بدهم که خودش با عصبانیت پرسید :«منو میشناسی؟؟؟»
💠 ذهنم را متمرکز کردم، اما واقعاً صدایش برایم آشنا نبود که مردّد پاسخ دادم :«نه!» و او بلافاصه و با صدایی بلندتر پرسید :«مگه تو نرجس نیستی؟؟؟»
از اینکه اسمم را میدانست، حدس زدم از آشنایان است اما چرا انقدر عصبانی بود که دوباره با حالتی معصومانه پاسخ دادم :«بله، من نرجسم، اما شما رو نمی شناسم!» که صدایش از آسمان خراش خشونت به زیر آمد و با خندهای نمکین نجوا کرد :«ولی من که تو رو خیلی خوب میشناسم عزیزم!» و دوباره همان خندههای شیرینش گوشم را پُر کرد.
💠 دوباره مثل روزهای اول مَحرم شدنمان دلم لرزید که او در لرزاندن دل من بهشدت مهارت داشت.
چشمانم را نمیدید، اما از همین پشت تلفن برایش پشت چشم نازک کردم و با لحنی غرق ناز پاسخ دادم :«از همون اول که گوشی زنگ خورد، فهمیدم تویی!» با شیطنت به میان حرفم آمد و گفت :«اما بعد گول خوردی!» و فرصت نداد از رکب #عاشقانهای که خورده بودم دفاع کنم و دوباره با خنده سر به سرم گذاشت :«من همیشه تو رو گول میزنم! همون روز اولم گولت زدم که عاشقم شدی!» و همین حال و هوای عاشقیمان در گرمای #عراق، مثل شربت بود؛ شیرین و خنک!
💠 خبر داد سر کوچه رسیده و تا لحظاتی دیگر به خانه می آید که با دستپاچگی گوشی را قطع کردم تا برای دیدارش مهیا شوم.
از همان روی ایوان وارد اتاق شدم و او دستبردار نبود که دوباره پیامگیر گوشی به صدا درآمد. در لحظات نزدیک مغرب نور چندانی به داخل نمی تابید و در همان تاریکی، قفل گوشی را باز کردم که دیدم باز هم شماره غریبه است.
💠 دیگر فریب شیطنتش را نمیخوردم که با خندهای که صورتم را پُر کرده بود پیامش را باز کردم و دیدم نوشته است :«من هنوز دوستت دارم، فقط کافیه بهم بگی تو هم دوستم داری! اونوقت اگه عمو و پسرعموت تو آسمونا هم قایمت کنن، میام و با خودم میبرمت! ـ عَدنان ـ »
برای لحظاتی احساس کردم در خلائی در حال خفگی هستم که حالا من شوهر داشتم و نمیدانستم عدنان از جانم چه می خواهد؟...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم
ذکر روز :
✨لاالهالاالله الملک الحق المبین✨
🌹سلام بر همراهان عزیز 🌹
❄️ پنجشنبه ❄️
29خرداد 1399هجری شمسی
اجتماع بزرگ عاشقان شهادت💗
🔹🔹🦋🔹🔹
@asganshadt
🔹🔹🦋🔹🔹
✅حق الناس در منزل✅
استاد فاطمی نیا :
👌علت خیلی از مشکلاتی که ما تو خونه هامون داریم، درگیری ها، بداخلاقی ها، عصبانیت ها، بی حوصلگی ها، غرغرها، دل شکستن ها و ...
اینه که فرشته ها تو خونه مون نیستن.
تو خونه مون پر نمیزنن...
ذکر نمیگن.
👼👼👼
خونه ای که توش پر فرشته باشه میشه خود بهشت.
پر از لطف و صفا و شادی و یاد خدا.
حالا چیکار کنیم که فرشته ها مهمون خونه مون بشن؟
چه کارایی نکنیم که فرشته ها رو پر ندیم؟
1. حدیث کسا زیاد بخونیم.
👼👼
2. سعی کنیم نمازها تا جای ممکن اول وقت باشه.
👼👼
3. نماز قضا داشتن خیییلی اثر بدی داره.
4. چیز نجس تو خونه نگه نداریم. همه جای خونه مون همیشه پاک پاک باشه.
👼👼
5. توی خونه داد نزنیم.
حتی با صدای بلند هم حرف نزنیم.
فرشته ها از خونه ای که توش با صدای بلند صحبت بشه میرن.
👼👼
6. حرف زشت و غیبت و دروغ و مسخره کردن و اینا هم که مشخصه. 👼👼
7. سعی کنیم طهارت چشم و گوش و زبان و شکممون رو تا جای ممکن تو خونه حفظ کنیم.
👼👼
8.وقتی وارد خونه میشیم با صدای واضح سلام کنیم. حتی اگه هیچ کس نیست.
چهارتا ذکر قرآنی آرامش بخش که توی زندگیت معجزه ها میکنه:
1-حسبنا الله و نعم الوکیل (برای وقتایی که ترس و اضطراب داری)
2-لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین (وقتی خیلی ناراحتی و دلت گرفته)
3-افوض امری الی الله ان الله بصیربالعباد (برا وقتایی که میخوای خدا مکر و حیله دیگران رو در حق تو خنثی کنه)
4-ماشاالله لا حول ولا قوه الا بالله (برا وقتایی که طالب زیبایی در دنیا هستی)
ارسال برای دیگران صدقه جاریه است
🌸🌸🌸@asganshadt🌸🌸🌸
هدایت شده از حفظ مجازی مهدیون ( بانوان )
❤️مرکز حفظ مجازی مهدیون ❤️
🌱برگزاری کلاس های خصوصی مجازی ویژه حفظ و تثبیت قرآن زیر نظر مربان مجرب حفظ قران کریم
▫️برنامه ریزی و حفظ با توجه به توان و شرایط شما
▫️فرصتی عالی برای مادران یا افراد شاغل
▫️قابلیت انتخاب مقدار حفظ با توجه به توان شما در هر هفته
▫️انتخاب حفظ از روزی نصف صفحه تا ۱۲ ص در هفته با توجه به شرایط شما
▫️انتخاب محدوده ی تثبیت و مقدار تثبیت در هر هفته برای حافظان قران کریم
▫️قابلیت انتخاب روزهای کلاس
▫️پشتیانی صد در صد تو سط مربیان مجرب
▫️اموزش صفر تا صد نحوه حفظ کردن برای افراد مبتدی
▫️تخفیف ۱۰ درصدی شهریه ماه بعد در صورت کسب نمره بالای ۹۰ در هر ماه
▫️تخفیف ۱۰ درصدی شهریه ماه بعد در صورت معرفی ما به دوستانتون
▫️عدم محدودیت سنی برای افراد علاقمند
▫️قابلیت انتخاب محدوده حفظ با توجه به سلیقه شما
▫️حفظ سوره های کاربردی (یس ، الرحمن ، ملک ، واقعه ......)
▫️با قیمتی باور نکردنی جهت گسترش حفظ قران بین تمامی مردمان ایران زمین
▫️آیدی ثبت نام
@poshtiban_mahdion
@hefz_tasbit_mahdion
گنجینه شهدای جهان اسلام (عاشقان شهادت)
❤️مرکز حفظ مجازی مهدیون ❤️ 🌱برگزاری کلاس های خصوصی مجازی ویژه حفظ و تثبیت قرآن زیر نظر
کانالی برای دوستداران حفظ قران
😊😊😊😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب جمعه است هوایت نکنم میمیرم💔
#امام_حسین_علیه_السلام
حاجی میفرماید:باید تلاش کرد یک رابطه عاطفی بزرگی با امام حسین(ع) برقرار کرد.
اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 👇
@asganshadt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از رفـاقت تــاشـہادت
😭😭😭😭
اجتماع بزرگ عاشقان شهادت ❤️
@asganshadt
۞﴾﷽﴿۞
#مهدے_جان❤️
دلنگرانی ام
بابٺ تأخیر تو نیسٺ !
میدانم می آیی....
یوسف زهرا(س)💚
دلم شورمیزند
برای خودم … !
براے ثانیہ اے ڪہ
قرارمیشود بیایی
ومن هنوز با تو
قرن ها، فاصلہ دارم ...
#اللهمعجــللولیڪالفــــرج 💚
تعجیل در فرج و سلامتی آقا امام زمان علیه السلام #صلوات
💕اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💕
اجتماع بزرگ عاشقان شهادت👇
☘☘🦋☘☘
@asganshadt
☘☘🦋☘☘
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_دوم
💠 در تاریکی و تنهایی اتاق، خشکم زده و خیره به نام عدنان، هرآنچه از او در خاطرم مانده بود، روی سرم خراب شد.
حدود یک ماه پیش، در همین باغ، در همین خانه برای نخستین بار بود که او را میدیدم.
💠 وقتی از همین اتاق قدم به ایوان گذاشتم تا برای میهمان عمو چای ببرم که نگاه خیره و ناپاکش چشمانم را پُر کرد، طوری که نگاهم از #خجالت پشت پلکهایم پنهان شد. کنار عمو ایستاده و پول پیش خرید بار انگور را حساب میکرد.
عمو همیشه از روستاهای اطراف #آمِرلی مشتری داشت و مرتب در باغ رفت و آمد میکردند اما این جوان را تا آن روز ندیده بودم.
💠 مردی لاغر و قدبلند، با صورتی بهشدت سبزه که زیر خط باریکی از ریش و سبیل، تیرهتر به نظر میرسید. چشمان گودرفتهاش مثل دو تیلّه کوچک سیاه برق میزد و احساس میکردم با همین نگاه شرّش برایم چشمک میزند.
از #شرمی که همه وجودم را پوشانده بود، چند قدمی عقبتر ایستادم و سینی را جلو بردم تا عمو از دستم بگیرد. سرم همچنان پایین بود، اما سنگینی حضورش آزارم میداد که هنوز عمو سینی را از دستم نگرفته، از تله نگاه تیزش گریختم.
💠 از چهارسالگی که پدر و مادرم به جرم #تشیّع و به اتهام شرکت در تظاهراتی علیه #صدام اعدام شدند، من و برادرم عباس در این خانه بزرگ شده و عمو و زنعمو برایمان عین پدر و مادر بودند. روی همین حساب بود که تا به اتاق برگشتم، زنعمو مادرانه نگاهم کرد و حرف دلم را خواند :«چیه نور چشمم؟ چرا رنگت پریده؟»
رنگ صورتم را نمیدیدم اما از پنجه چشمانی که لحظاتی پیش پرده صورتم را پاره کرده بود، خوب میفهمیدم حالم به هم ریخته است. زن عمو همچنان منتظر پاسخی نگاهم میکرد که چند قدمی جلوتر رفتم. کنارش نشستم و با صدایی گرفته اعتراض کردم :«این کیه امروز اومده؟»
💠 زنعمو همانطورکه به پشتی تکیه زده بود، گردن کشید تا از پنجرههای قدی اتاق، داخل حیاط را ببیند و همزمان پاسخ داد :«پسر ابوسیفِ، مث اینکه باباش مریض شده این میاد واسه حساب کتاب.» و فهمید علت حال خرابم در همین پاسخ پنهان شده که با هوشمندی پیشنهاد داد :«نهار رو خودم براشون میبرم عزیزم!»
خجالت میکشیدم اعتراف کنم که در سکوتم فرو رفتم اما خوب میدانستم زیبایی این دختر #ترکمن شیعه، افسار چشمانش را آن هم مقابل عمویم، اینچنین پاره کرده است.
💠 تلخی نگاه تندش تا شب با من بود تا چند روز بعد که دوباره به سراغم آمد. صبح زود برای جمع کردن لباسها به حیاط پشتی رفتم، در وزش شدید باد و گرد و خاکی که تقریباً چشمم را بسته بود، لباسها را در بغلم گرفتم و بهسرعت به سمت ساختمان برگشتم که مقابم ظاهر شد.
لب پله ایوان به ظاهر به انتظار عمو نشسته بود و تا مرا دید با نگاهی که نمیتوانست کنترلش کند، بلند شد. شال کوچکم سر و صورتم را به درستی نمیپوشاند که من اصلاً انتظار دیدن #نامحرمی را در این صبح زود در حیاطمان نداشتم.
💠 دستانی که پر از لباس بود، بادی که شالم را بیشتر به هم میزد و چشمان هیزی که فرصت تماشایم را لحظه ای از دست نمیداد.
با لبخندی زشت سلام کرد و من فقط به دنبال حفظ #حیا و #حجابم بودم که با یک دست تلاش میکردم خودم را پشت لباسهای در آغوشم پنهان کنم و با دست دیگر شالم را از هر طرف میکشیدم تا سر و صورتم را بیشتر بپوشاند.
💠 آشکارا مقابل پله ایوان ایستاده بود تا راهم را سد کرده و معطلم کند و بیپروا براندازم میکرد. در خانه خودمان اسیر هرزگی این مرد #اجنبی شده بودم، نه میتوانستم کنارش بزنم نه رویش را داشتم که صدایم را بلند کنم.
دیگر چارهای نداشتم، به سرعت چرخیدم و با قدمهایی که از هم پیشی میگرفتند تا حیاط پشتی تقریباً دویدم و باورم نمیشد دنبالم بیاید!
💠 دسته لباسها را روی طناب ریختم و همانطور که پشتم به صورت نحسش بود، خودم را با بند رخت و لباسها مشغول کردم بلکه دست از سرم بردارد، اما دستبردار نبود که صدای چندشآورش را شنیدم :«من عدنان هستم، پسر ابوسیف. تو دختر ابوعلی هستی؟»
دلم میخواست با همین دستانم که از عصبانیت گُر گرفته بود، آتشش بزنم و نمیتوانستم که همه خشمم را با مچاله کردن لباسهای روی طناب خالی میکردم و او همچنان زبان میریخت :«امروز که داشتم میومدم اینجا، همش تو فکرت بودم! آخه دیشب خوابت رو می دیدم!»
💠 شدت طپش قلبم را دیگر نه در قفسه سینه که در همه بدنم احساس میکردم و این کابوس تمامی نداشت که با نجاستی که از چاه دهانش بیرون میریخت، حالم را به هم زد :«دیشب تو خوابم خیلی قشنگ بودی، اما امروز که دوباره دیدمت، از تو خوابم قشنگتری!»
نزدیک شدنش را از پشت سر بهوضوح حس میکردم که نفسم در سینه بند آمد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
💞 #پویش_حجاب
🗓 سه شنبه 3 تیر99
🌷مصادف با تولد حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها از ساعت 11تا 20 به صورت مجازی برگزار میشود.
🔶هیئت دعای عهد (پیروان عترت) بروجرد
🔹لینک کانال:
@heyatiyan313
🔹لینک گروه:
http://eitaa.com/joinchat/374538262C9107c3baee
پوستر | سردار شهید سلیمانی: خداوندا مرا پاکیزه بپذیر
◽️ یادداشت حاج قاسم، ساعتی پیش از شهادت🌷
#کانال_عاشقان_شهادت
#تلنگرانه
#سردار_دلها
اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 🌸
@asganshadt
همسر شهید حمید سیاهکالیمرادی در پی شهادت مظلومانه شهید «محسن حججی» دلنوشتهای را نوشت که در ادامه میخوانید:
«بعد از شهادت، هربار وارد فرودگاه دمشق میشوم، قلبم پاره میشود. خیلیها آمدهاند دنبال همسرانشان برای دیدار اما من تنها با یک چمدان اشک میریزم؛ تمام مسیر تاریک فرودگاه تا اسکان را اشک میریزم. بویت را فقط در سوریه احساس میکنم. قلبم هیچ وقت دروغ نمیگوید. تو اینجایی مطمئنم. انگار روحت خیال بازگشت ندارد. کفتر جلد حرم بیبی شدهای. من فقط در اینجا میتوانم نفس بکشم.
هوای اینجا با همه جا فرق دارد. عطر شهدا همه جا هست. حق داشتی که دلت نمیخواست بیایی. من هم پاگیر اینجا شدهام. به سمت دربهای حرم نگاه میکنم، منتظرم بیایی دنبالم. بیایی و بگویی ماموریت تمام شد، برویم. ولی من که میدانم تا قدس آزاد نشود، حتی روحت به خانه نمیآید.
عجب ماموریتی است. بازگشت برای من سخت است و نفسم به اینجا بند شده است. جز بیبی کسی ما را درک نمیکند. در سوریه همه دار و ندار و زندگی من جا مانده است. تو رفتی پیش ثارالله و من فقط پشت سرت آب ریختم و دعا کردم. این روزها که حرم هستم، شهیدی به شما ملحق شده است. شهیدی که شهادتش قلبمان را پاره کرد. اسارتش، کبودی پهلویش و حلقوم بریدهاش، ما را این شهادت کشت. آسمان سوریه غم دارد، خاک آلود و قرمز است. انگار که دل آسمان هم در حال انفجار است. سوریه خاکش هم سرخ است. حکمتش چیست!
زمین هم مثل خون خاکش سرخ است. از طرف همه ما خاکیان زمین، به آن عرشنشین آسمانی سلام برسان. خوشا بر حال شما ...شهادت بر همه شما گوارا ...
سوریه خاک عجیبی دارد...جاذبه اش انسان را می کشد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به یادشهیدبزرگوار
شهیدحمیدسیاهکالی
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
اجتماع بزرگ عاشقان شهادت🌹🌹🌹
@asganshadt
•|💫💕|•
#شـہـیدانهـ💚
- دلم برات میسوزه
+چرا؟!!
- چون برات شهادت مینویسم ؛
با گناهات خط میزنے🥀
@asganshadt