روحالله خیلی دقت میکرد که درطبیعت #آشغال نریزد.
یکبار وسط اتوبان داد زد: نگه دار
به سختی ماشین را زدم کنار و باتعجب پرسیدم چی شده؟
باناراحتی گفت: همین الان پیاده شو آشغال پستهای که انداختی بیرون رو بردار.
پوست پسته انقدرکوچک بود که به چشم من نمیآمد اما برای روحالله همان آشغال کوچک هم ناخوشایند بود که بیرون ریخته شود.
به سختی راضی اش کردم که بیخیال آن آشغال کوچک بشود.
#شهید_روح_الله_قربانی
گنجینه شهدای جهان اسلام (عاشقان شهادت)
جاده🛣 زندگی ام! #بدجور به پیچ و خم افتاده!! 😔 دلمــ❤️ محتاجِ نیم نگاهی از شماست. #ای_شهید اجابت ک
1⃣5⃣6⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💢ماه رمضان سال ۷۷ #مصطفے هنوز بہ سن تڪلیف نرسیده بود🚫 براے #سحرے بلند شدیم اما مصطفے را بیدار نڪردم.
💢خودش موقع #اذان بیدار شد، وقتي دید اذان مے گویند .بغض ڪرد😢 و با ناراحتے گفت: « #چرا منو بیدار نڪردید⁉️»
💢دستے روے موهایش ڪشیدم و گفتم: «عزیزم شما هنوز به #سن_تڪلیف نرسیدے »
اخم هایش را درهم ڪشید😠 و با دلخورےگفت:
💢«از این بہ بعد هر ڪسے بہ سن تڪلیف رسیده بره نون بخره🍞، #آشغال ها رو بذاره دم در،من #بچہ_ام و هنور بہ سن تڪلیف نرسیدم 😒»
💢ناگفتہ نماند ڪہ آن روز، بدون سحرے #روزه گرفت، براے من هم درس شد ڪہ تمام ماه رمضان براے #سحر بیدارش ڪنم☺️ .
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@asganshadt
🔸عبدالحسین، اول در سبزی فروشی🌿 کار می کرد و مدتی هم در شیر فروشی بود. اما #زود از آنجا بیرون آمد
🔹مےگفت: سبزی فروش #آشغال تحویل مردم می دهد و شیرفروش آب💧 قاطی شیر میکند و می فروشد!
🔸خیلیها به او گفتند که اگر این کارها را نکنی #رشد نمی کنی! و او هم می گفت: نمیخواهم رشد کنم😕
🔹یک روز صبح از خانه بیرون رفت.
و شب که برگشت، متر #بنّایی و کمی
وسایل خریده بود صبح رفت برای کار بنّایی
🔸وقتی آمد خیلی خوشحال بود! ده تومان #مزد گرفته بود! به بچه نان🍞 که می داد، میگفت: از صبح تا الان #زحمت کشیده ام! بخور! #نان_حلال_است. بالاخره هم بنّا شد.
📚کتاب: خاکهای نرم کوشک
#شهید_عبدالحسین_برونسی🌷
اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 🌸
@asganshadt
هدایت شده از گنجینه شهدای جهان اسلام (عاشقان شهادت)
🔸عبدالحسین، اول در سبزی فروشی🌿 کار می کرد و مدتی هم در شیر فروشی بود. اما #زود از آنجا بیرون آمد
🔹مےگفت: سبزی فروش #آشغال تحویل مردم می دهد و شیرفروش آب💧 قاطی شیر میکند و می فروشد!
🔸خیلیها به او گفتند که اگر این کارها را نکنی #رشد نمی کنی! و او هم می گفت: نمیخواهم رشد کنم😕
🔹یک روز صبح از خانه بیرون رفت.
و شب که برگشت، متر #بنّایی و کمی
وسایل خریده بود صبح رفت برای کار بنّایی
🔸وقتی آمد خیلی خوشحال بود! ده تومان #مزد گرفته بود! به بچه نان🍞 که می داد، میگفت: از صبح تا الان #زحمت کشیده ام! بخور! #نان_حلال_است. بالاخره هم بنّا شد.
📚کتاب: خاکهای نرم کوشک
#شهید_عبدالحسین_برونسی🌷
اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 🌸
@asganshadt