گنجینه شهدای جهان اسلام (عاشقان شهادت)
@asganshadt
🌷 #طنز_جبهه4⃣9⃣
💠 یه دور تسبيحی📿😅
🔹نشسته بوديم دور هم كنار آتش🔥 و درددل میكرديم. هر كی #تسبيح داشت درآورده بود و ذكر میگفت.
🔸تسبيحهای دانه درشت و سنگين وقتی روی هم می افتادند صدای #چريقچريقشان دل آدم را آب میكرد.
🔹من هم دست كردم داخل جيبم كه ديدم تسبيحی نيست🙁. از روی عادت دستم را بردم طرف تسبيح بغل دستيم تا تسبيح📿 او را بگيرم😁 كه دستش را كشيد به سمت ديگر😕.
🔸گفتم: «تو تسبيحت را بده #يك_دور بزنيم». كه برگشت گفت: « #بنزين نداره، اخوی!» گفتم شايد شوخی میكند 😅
🔹به ديگری گفتم: «او هم گفت #پنچره».
به ديگری گفتم:«گفت موتور پياده كردم😐»
و بالاخره آخرين نفر گفت: «نه داداش✋، يكوقت میبری چپ ميكنی، حال و حوصله #دعوا و مرافه ندارم؛ تازه من حاجت دستم را به #ديار_البشری نمیدهم».
🔸همه خنديدند😂. چون عين عبارتی بود كه #خودم يادشان داده بودم. هر وقت میگفتند: تسبيح📿 يا انگشتر💍 و مهر و جانمازت را بده، اين #شعارم بود.
فهميدم خانهخرابها دارند #تلافی میكنند.😅😅
#لبخند_بزن_بسیجی😁
🌹🍃🌹🍃
@asganahadt
گنجینه شهدای جهان اسلام (عاشقان شهادت)
#پاسدار_شهید_محمد_غفاری🌷
✍به روایت از برادر شهید:
محمد اصلا آدم گوشه نشین و اهل نشستن و یک جا ماندن نبود حتی اگر یک روز می آمد همدان، آن روز را هم مدام در جنب و جوش بود.
برای مثال همین آخرین بار، شب 21 ماه مبارک آمدند همدان، با هم رفتیم گنجنامه و نشستیم چای خوردیم که شروع کرد به #نصیحت کردن من که #مواظب پدر و مادر باش. این آمدن و رفتن من به همدان فقط به خاطر پدر و مادر است اما این بار که دارم میروم ماموریت، دیگر پدر و مادر را به تو می سپارم.
عادت داشت وقتی می خواست وارد اتاق من بشود در می زد. این آخرین بار نیمه شب در زد و داخل شد و گفت: اگه میشه مقداری تنهام بزار تا توی حال خودم با شم.
من رفتم. شروع کرد به #نماز شب خواندن. برگشتم و گفتم: محمد چقدر نماز می خوانی؟ کمرت درد می گیرد، خسته میشی. گفت: امیر می خواهم توی این ماه رمضان #پاک شوم.
منزلشان را بنده رنگ کردم، وقتی در کمدش را باز کردم و دیدم تمام در کمدش را با #عکس های شهدا پر کرده است و بالایشان نوشته بود:
🌷 ای سر و پا! من بی سر و پا، خود را کنار عکس شهدا پیدا کردم.🌷
خوب که دقت کردم یک جای #خالی روی در کمدش بود، گفتم:
محمد جان عکس یکی از شهدا رو بزن اینجا،
این جای خالی قشنگ نیست.
گفت: آنجا، جای عکس #خودم است....😔
#شهید_محمد_غفاری
#یگان_ویژه_صابرین
#یادش_گرامی_با_صلوات
🌺🍃 @asganshadt 🍃🌺
گنجینه شهدای جهان اسلام (عاشقان شهادت)
@asganshadt
0⃣1⃣6⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
#راز_سه_شنبه_های_شهید_تورجی_زاده
🔰اولین روزهای سال 63 بود. نشسته بودم داخل چادر🏕 فرماندهی ، #جوان خوش سیمایی وارد شد. سلام کرد و گفت : آقای مسجدیان #نیرو نمی خواهی⁉️
گفتم : تا ببینم کی باشه😊!
🔰گفت : #محمـــد_تــورجی ، گفتم این محمد آقا کی هست❓لبخندی زد و گفت : #خودم هستم☺️.نگاهی به او کردم👀 و گفتم : چیکار بلدی؟گفت: بعضی وقت ها می خونم🎤. گفتم اشکالی نداره ، #همین_الآن بخون!
🔰همانجا نشست و کمی #مداحی کرد. سوز درونی عجیبی داشت. صدایش هم زیبا بود👌. اشعاری در مورد #حضرت_زهـــــرا(سلام الله علیها) خواند.
🔰 #علت حضورش را در این گردان سوال کردم. فهمیدم به خاطر بعضی #مسائل_سیاسی از گردان قبلی خارج شده.کمی که با او صحبت کردم👥 فهمیدم نیروی پخته و فهمیده ای است✔️.
🔰گفتم : به یک #شرط تو رو قبول می کنم . باید بی سیم چی📞 خودم باشی! قبول کرد و به #گردان ما ملحق شد.مدتی گذشت. محمد با من صحبت کرد و گفت: می خواهم #بروم بین بقیه نیروها.
🔰گفتم : باشه اما باید #مسئول دسته شوی. قبول کرد✅. این اولین باری بود که مسئولیت قبول می کرد.بچه ها خیلی دوستش داشتند💞. همیشه تعدادی از نیروها اطراف #محمـــد بودند.
🔰چند روز بعد گفتم محمـــد باید #معاون گروهان شوی.
قبول نمی کرد❌، با اسرار به من گفت: به شرطی که #سه_شنبه_ها تا عصر چهارشنبه با من کاری نداشته باشی!با تعجب گفتم: چطــور🤔؟
🔰با خنده گفت😅: جان آقای مسجدی #نپرس!
قبول کردم و محمد معاون گروهان شد. #مدیریت محمد خیلی خوب بود👌. مدتی بعد دوباره محمد را صدا کردم و گفتم : باید #مسئول گروهان بشی.
🔰رفت یکی از دوستان را #واسطه کرد که من این کار را نکنم. گفتم : اگه مسئولیت نگیری باید از گردان بری😐!کمی فکر کرد💭 و گفت : قبول می کنم ، اما با همان #شرط قبلی!
🔰گفتم : صبــر کن ببینم. یعنی چی که تو باید شرط بذاری⁉️ اصلا بگو ببینم . بعضی هفته ها که نیستی #کجا_میری؟اصرار می کرد که نگوید. من هم #اصرار می کردم که باید بگویی کجا می روی.بالأخره گفت.
🔰حاجی تا زنده هستم به کسی نگو🚫، من سه شنبه ها از این جا می رم #مسجد_جمکــــران و تا عصر چهارشنبه بر می گردم.با تعجب نگاهش می کردم😧. چیزی نگفتم.
🔰 بعد ها فهمیدم مسیر 900 کیلومتری #دارخــوئیــن تا #جمکـــران را می رود و بعد از خواندنن نماز📿 امام زمـــان عجل الله تعالی فرجه الشریف بر می گرد.یکبار همراهش رفتم. نیمه های شب🌘 برای خوردن آب بلند شدم. نگاهی به محمــد انداختم.سرش به شیشه بود. مشغول خواندن #نافله بود. قطرات اشک😭 از چشمانش جااری بود.
🔰در مسیر برگشت با او صحبت می کردم. می گفت: یکبــــار #14بار ماشین🚕 عوض کردم تا به جمکران رسیدم. بعد هم #نماز را خواندم و سریع برگشتم!
✍به روایت از همرزم شهید
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده🌷
🌹🍃🌹🍃
@asganshadt
🌹🍃🌹
📜#بـرگـےازخـاطـرات_افـلاڪـیان
یه #نوجوان 16 ساله بود از محله های پایین شهر تهران...
چون بابا نداشت خیلی بد #تربیت شده بود
خودش میگفت:
خیلی بیراهه می رفتم !
تا اینکه یه نوار #روضه ی #حضرت_زهرا(س) زیر و روش کرد...
بلند شد اومد #جبهه!
یه روز به فرماندمون گفت من از بچگی حرم #امام_رضا (ع) نرفتم...
می ترسم #شهید بشم و #حرم آقا رو نبینم!
یک 48 ساعته به من #مرخصی بدین برم حرم #امام_رضا(ع) زیارت کنم و برگردم...
اجازه گرفت و رفت مشهد؛
دو ساعت توی حرم #زیارت کرد و برگشت جبهه!
توی #وصیت_نامه اش نوشته بود :
در راه برگشت از حرم #امام_رضا(ع) توی ماشین خواب #حضرت رو دیدم...
آقا بهم فرمود حمید!
اگر همین طور ادامه بدی؛
#خودم میام می برمت...
یه #قبری برای خودش اطراف پادگان کنده بود!
نیمه شبا تا #سحر میخوابید داخل قبر گریه میکرد میگفت یا امام رضا #منتظر وعده ام...
#آقاجان_چشم_به_راهم_نزار💔🙏
توی وصیت نامه #ساعت شهادت، #روزِ شهادت و #مکان شهادتش رو هم نوشته بود!!
#شهید که شد دیدیم حرفاش درست بوده
دقیقا توی #روز، #ساعت و #مکانی شهید شد
که تو وصیت نامه اش نوشته بود...
🍃🌷#شـهیـدحمـیدمـحمـودی🍃🌷
اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 🌷👇
@asganshadt
مادر بزرگوار #شهید_یوسف_داورپناه
من #مظلوم_ترین_مادرشهید هستم.
منافقین من و فرزندانم را اسیر کردند
من #تنها مادر شهیدم که منافقین بچه ام را جلویم سر بریدند شکم بچه ام را پاره کردند و #جگرش را دراوردند.
با ساتور بدن فرزندم را قطعه قطعه کردند💔 و من 24 ساعت با این بدن تنها ماندم و #خودم با دستم قبر کندم و کفن کردم و #دفن_کردم.
♨️بابت اقتدار و امنیت مان به چه کسانی بدهکاریم
اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 👇
@asganshadt
🌷حضرت زهرا سلام ا... علیها گفتند: فردا #خودم عملیات را #فرماندهی میکنم🌷
❣روز قبل از شهادتش به اتفاق جمعی از دوستانش منطقهای را گرفته بودند و دو #شهید هم داده بودند.
❣دوستان انصار که همراهش بودند گفتند بعد از عملیات و گرفتن روستا خوابید و روز بعد با چهره #بشاش گفت: دیشب مادرم #حضرت_زهرا(سلام الله علیها) را در خواب دیدم که گفت شب گذشته که #عملیات کردید، لحظه لحظه آن را دیدم. اما عملیات فردا را خودم فرماندهی میکنم. عملیات انجام شد و منطقه مهمی را هم در سوریه #آزاد کردند.
راوی: سردار علیاصغر گرجیزاده فرمانده حفاظت سپاه
#شهید_سیدمصطفی_موسوی🌷
#شهید_مدافع_حرم_فاطمیون
اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 🌈
@asganshadt 🌈