گنجینه شهدای جهان اسلام (عاشقان شهادت)
بعد از شهادتش🕊 یکی از دوستانش اومد منزلمون و تعریف می کرد از عملیاتشون که اول #محرم شروع شده بود.روز
0⃣9⃣4⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠از زبان مادر شهید:
🔰#مصطفی حدود هفت سالش بود نزدیک #محرم ،مسجد داشت آماده می شد که دسته عزاداری🏴 آماده شود.
🔰مصطفی رفت از عزاداران مسجد #خواهش کرد که سنج یا زنجیر بزنند.از #مسجد بیرونش کردند🙁، گفتند :شما بچه هستید، نظم دسته عزاداری را بهم میریزید🗯.
🔰مصطفی خیلی ناراحت شد😔
وقتی برای من تعریف کرد، گفت: #مامان من سال دیگه خودم دسته راه می ندازم✊.
🔰واقعا همین شد و سال بعد با کمک #برادر و پسر عموها و باقی دوستانش یک #دسته راه انداختند✅.
🔰از همان کودکی خوب #مدیریت می کرد.بسیار باهوش بود👌. در یادگیری بازیها سریع بود، افکار 💭طرف مقابل را متوجه می شد.
#شهید_مصطفی_صدرزاده
🌹🍃🌹🍃
@asganshadt
گنجینه شهدای جهان اسلام (عاشقان شهادت)
@asganshadt
0⃣1⃣6⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
#راز_سه_شنبه_های_شهید_تورجی_زاده
🔰اولین روزهای سال 63 بود. نشسته بودم داخل چادر🏕 فرماندهی ، #جوان خوش سیمایی وارد شد. سلام کرد و گفت : آقای مسجدیان #نیرو نمی خواهی⁉️
گفتم : تا ببینم کی باشه😊!
🔰گفت : #محمـــد_تــورجی ، گفتم این محمد آقا کی هست❓لبخندی زد و گفت : #خودم هستم☺️.نگاهی به او کردم👀 و گفتم : چیکار بلدی؟گفت: بعضی وقت ها می خونم🎤. گفتم اشکالی نداره ، #همین_الآن بخون!
🔰همانجا نشست و کمی #مداحی کرد. سوز درونی عجیبی داشت. صدایش هم زیبا بود👌. اشعاری در مورد #حضرت_زهـــــرا(سلام الله علیها) خواند.
🔰 #علت حضورش را در این گردان سوال کردم. فهمیدم به خاطر بعضی #مسائل_سیاسی از گردان قبلی خارج شده.کمی که با او صحبت کردم👥 فهمیدم نیروی پخته و فهمیده ای است✔️.
🔰گفتم : به یک #شرط تو رو قبول می کنم . باید بی سیم چی📞 خودم باشی! قبول کرد و به #گردان ما ملحق شد.مدتی گذشت. محمد با من صحبت کرد و گفت: می خواهم #بروم بین بقیه نیروها.
🔰گفتم : باشه اما باید #مسئول دسته شوی. قبول کرد✅. این اولین باری بود که مسئولیت قبول می کرد.بچه ها خیلی دوستش داشتند💞. همیشه تعدادی از نیروها اطراف #محمـــد بودند.
🔰چند روز بعد گفتم محمـــد باید #معاون گروهان شوی.
قبول نمی کرد❌، با اسرار به من گفت: به شرطی که #سه_شنبه_ها تا عصر چهارشنبه با من کاری نداشته باشی!با تعجب گفتم: چطــور🤔؟
🔰با خنده گفت😅: جان آقای مسجدی #نپرس!
قبول کردم و محمد معاون گروهان شد. #مدیریت محمد خیلی خوب بود👌. مدتی بعد دوباره محمد را صدا کردم و گفتم : باید #مسئول گروهان بشی.
🔰رفت یکی از دوستان را #واسطه کرد که من این کار را نکنم. گفتم : اگه مسئولیت نگیری باید از گردان بری😐!کمی فکر کرد💭 و گفت : قبول می کنم ، اما با همان #شرط قبلی!
🔰گفتم : صبــر کن ببینم. یعنی چی که تو باید شرط بذاری⁉️ اصلا بگو ببینم . بعضی هفته ها که نیستی #کجا_میری؟اصرار می کرد که نگوید. من هم #اصرار می کردم که باید بگویی کجا می روی.بالأخره گفت.
🔰حاجی تا زنده هستم به کسی نگو🚫، من سه شنبه ها از این جا می رم #مسجد_جمکــــران و تا عصر چهارشنبه بر می گردم.با تعجب نگاهش می کردم😧. چیزی نگفتم.
🔰 بعد ها فهمیدم مسیر 900 کیلومتری #دارخــوئیــن تا #جمکـــران را می رود و بعد از خواندنن نماز📿 امام زمـــان عجل الله تعالی فرجه الشریف بر می گرد.یکبار همراهش رفتم. نیمه های شب🌘 برای خوردن آب بلند شدم. نگاهی به محمــد انداختم.سرش به شیشه بود. مشغول خواندن #نافله بود. قطرات اشک😭 از چشمانش جااری بود.
🔰در مسیر برگشت با او صحبت می کردم. می گفت: یکبــــار #14بار ماشین🚕 عوض کردم تا به جمکران رسیدم. بعد هم #نماز را خواندم و سریع برگشتم!
✍به روایت از همرزم شهید
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده🌷
🌹🍃🌹🍃
@asganshadt
"جنگ نرم "
نه گلوله ای ،نه تیرونه ترکشی!
درجنگ نرم خمپاره ای ازآسمان بزمین نمی باردتاپیکری رابی غسل وکفن گلگون سازد.
درجنگ نرم موشکی چندتنی به قصدگهواره ی بی حفاظ کودکی معصوم، شلیک نمی شودتالبخندراازلبان زیباومعصومش بگیردوبسان پروانه درآتش کینه بسوزد!
جنگ نرم،جنگ نامحسوس ونابرابرنیامده تاتنهابرادرن وعزیزانمان رامثل هشت سال دفاع مقدس ازمابگیردیا که آبادان مان راویران وخرمشهرمان راخونین شهرسازد.
جنگ نرم آمده تاهست ونیست مان رابه یغما برد.
شهیدان برای حفظ ارزشهایی که اکنون زیرباران تیروترکش قرارگرفته،مردانه جنگیدندوبه خیل دیگریاران شهیدشان پیوستند.
نسلی قهرمان که دربرهه ای اززمان متحول شدند
زیبازیستندوزیباترشهیدشدند.
وازآن لحظه تاابد برعهدوپیمانشان باخدااستوارماندند!
ازمرگ هراسی نیست که خود یک تولداست...
ترس ازفردای قیامتی ست که مقابل شهیدی قراربگیریم وازمابپرسدبعدازما،چه برسرآرمانهای پاکمان آوردید؟!
چاره ای نیست لاجرم یک روزبایدهمه درمقابل
شان پاسخگوباشیم.
#مدیریت
#فضای مجازی
#شهیدان
#شعر،ادب وهنر
@asganshadt