eitaa logo
گنجینه شهدای جهان اسلام (عاشقان شهادت)
627 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.2هزار ویدیو
115 فایل
کانون فرهنگی رهپویان شهدای جهان اسلام یُحیے وَ یُمیت، و مَن ماتَ مِنَ العِشق، فَقَد ماتَ شَهید...♥️ [زنده مےڪند و مےمیراند! و ڪسے ڪه از عشق بمیرد، همانا شـہید مےمیرد...|♡ |
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از نرگس زندی
✨🌱 همیشه میگفت: ی شهید انتخاب کنید 🕊️برید دنبالش بشناسیدش باهاش ارتباط برقرار کنید شبیهش بشید حاجت بگیرید # *شهید میشید* 🕊️ ⊰᯽⊱┈┈┅┅🦋┅─┈┈⊰᯽⊱ @asganshadt ⊰᯽⊱┈┈┅┅🦋┅─┈┈⊰᯽⊱
مداحی آنلاین - چهل روزه چهل ماهه چهل ساله - کریمی.mp3
6.42M
🏴 🍃40 روزه 40 ماهه 40 ساله 🍃دل زینب کنار تو تو گوداله 🎤 اجتماع بزرگ عاشقان شهادت @asganshadt
📸 تصاویری از ارتباط تصویری حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر انقلاب اسلامی با نمایندگان مجلس شورای اسلامی ١٣٩٩/۰۴/٢٢ 💠 @asganshadt
📸 تصویری از لحظه ورود رهبرانقلاب به محل ارتباط تصویری با صحن مجلس شورای اسلامی ٩٩/۴/٢٢ 💠 @asganshadt
📸 ارائه گزارش آقای دکتر قالیباف رئیس مجلس یازدهم در جریان ارتباط تصویری با حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر انقلاب اسلامی. ۹۹/۴/۲۲ 🔺️ 💻 @asganshadt
📸 تصاویری از ارتباط تصویری حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر انقلاب اسلامی با نمایندگان مجلس شورای اسلامی ١٣٩٩/۰۴/٢٢ 💠 @asganshadt
📸 تصاویری از ارتباط تصویری حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر انقلاب اسلامی با نمایندگان مجلس شورای اسلامی ١٣٩٩/۰۴/٢٢ 💠 @asganshadt
📸 هم‌اکنون ارتباط تصویری حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر انقلاب اسلامی با نمایندگان مجلس شورای اسلامی.۹۹/۴/۲۲ 🔺️ 💻 @asganshadt
💥 مجلس یازدهم؛ امیدبخش و از قوی‌ترین و انقلابی‌ترین مجالس پس از انقلاب است🌹 ✅ رهبر انقلاب صبح امروز در ارتباط تصویری با نمایندگان مجلس شورای اسلامی: 🌺 مجلس یازدهم از قوی‌ترین و انقلابی‌ترین مجالس پس از انقلاب است. 👌 حضور «جوانان پرانگیزه، پر ایمان، پر توان، تحصیل‌کرده و کارآمد» در کنار شماری از مدیران انقلابی و دارای سوابق اجرایی، و نیز شماری از پیشکسوتان دارای سوابق نمایندگی، مجلس یازدهم را به مجلسی بسیار خوب و امیدبخش تبدیل کرده است. ✅ حساسیت نشان دادن مجلس یازدهم به مسائل انقلاب و سرعت عمل نمایندگان در تشکیل هیئت رئیسه و کمیسیون‌ها باعث خرسندی است. مهلت چهار ساله نمایندگی، فرصت خوبی برای ریل‌گذاری حرکت عمومی کشور و تأثیرگذاری فراوان در روند حل مسائل و پیشرفت و آینده ایران است. ۹۹/۴/۲۲ پ.ن: الحمدلله که با تلاش جبهه انقلاب مجلسی مورد رضایت امام خامنه ای تشکیل شد😌🌺 ╭─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╮ 🆔 @asganshadt ╰─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╯
••• جاده‌هایِ مجازی بسیار لغزنده است ..! لطفا کمربند را محکم ببندید [🌱🚫] •••
•🎈💌• فاصبـر و اَلصْبٍـرعلِاجُ ڪُلُ شَئ :) صبر ڪن!❤️ بہ مرور زمان همہ چے درست میشه @asganshadt
ما باید فـدا بشویم تا انقلاب بمانـد. @asganshadt
بزرگۍ میگہ↓ ماسک زدن در این شرایط براۍ مذهبۍها بـاید مثل پیراهـݩ مشکۍ پوشیدن در محـرم باشھ ! :) 😷 @asganshadt
•|وقتی‌ عاشـقِ‌خُدا بِشی؛ دیگه‌ هیچ‌گُناهی بهت‌ حال‌‌نمیده...🙃♥️|• @asganshadt
✍️ 💠 گریه یوسف را از پشت سر می‌شنیدم و می‌دیدم چشمان این رزمنده در برابر بارش اشک‌هایش می‌کند که مستقیم نگاهش کردم و بی‌پرده پرسیدم :«چی شده؟» از صراحت سوالم، مقاومتش شکست و به لکنت افتاد :«بچه‌ها عباس رو بردن درمانگاه...» گاهی تنها خوش‌خیالی می‌تواند نفسِ رفته را برگرداند که کودکانه میان حرفش پریدم :«دیدم دستش شده!» 💠 و کار عباس از یک زخم گذشته بود که نگاهش به زمین افتاد و صدایش به سختی بالا آمد :«الان که برگشت یه راکت خورد تو .» از گریه یوسف همه بیدار شده بودند، زن‌عمو پشت در آمد و پیش از آنکه چیزی بپرسد، من از در بیرون رفتم. 💠 دیگر نمی‌شنیدم رزمنده از حال عباس چه می‌گوید و زن‌عمو چطور به هم ریخته و فقط به سمت انتهای کوچه می‌دویدم. مسیر طولانی خانه تا درمانگاه را با دویدم و وقتی رسیدم دیگر نه به قدم‌هایم رمقی مانده بود نه به قلبم. دستم را به نرده ورودی درمانگاه گرفته بودم و برای پیش رفتن به پایم التماس می‌کردم که در گوشه حیاط عباسم را دیدم. 💠 تخت‌های حیاط همه پر شده و عباس را در سایه دیوار روی زمین خوابانده بودند. به‌قدری آرام بود که خیال کردم خوابش برده و خبر نداشتم دیگر به رگ‌هایش نمانده است. چند قدم بیشتر با پیکرش فاصله نداشتم، در همین فاصله با هر قدم قلبم به قفسه سینه کوبیده می‌شد و بالای سرش از افتادم. 💠 دیگر قلبم فراموش کرده بود تا بتپد و به تماشای عباس پلکی هم نمی‌زد. رگ‌هایم همه از خون خالی شده و توانی به تنم نمانده بود که پهلویش زانو زدم و با چشم خودم دیدم این گوشه، عباس من شده است. زخم دستش هنوز با چفیه پوشیده بود و دیگر این به چشمم نمی‌آمد که همان دست از بدن جدا شده و کنار پیکرش روی زمین مانده بود. 💠 سرش به تنش سالم بود، اما از شکاف پیشانی به‌قدری روی صورتش باریده بود که دلم از هم پاشیده شد. شیشه چشمم از اشک پُر شده و حتی یک قطره جرأت چکیدن نداشت که آنچه می‌دیدم نگاهم نمی‌شد. 💠 دلم می‌خواست یکبار دیگر چشمانش را ببینم که دستم را به تمنا به طرف صورتش بلند کردم. با سرانگشتم گلبرگ خون را از روی چشمانش جمع می‌کردم و زیر لب التماسش می‌کردم تا فقط یکبار دیگر نگاهم کند. با همین چشم‌های به خون نشسته، ساعتی پیش نگران جان ما را به دستم سپرد و در برابر نگاهم جان داد و همین خاطره کافی بود تا خانه خیالم زیر و رو شود. 💠 با هر دو دستم به صورتش دست می‌کشیدم و نمی‌خواستم کسی صدایم را بشنود که نفس نفس می‌زدم :«عباس من بدون تو چی کار کنم؟ من بعد از مامان و بابا فقط تو رو داشتم! تورو خدا با من حرف بزن!» دیگر دلش از این دنیا جدا شده و نگران بار غمش نبودم که پیراهن را پاره کردم و جراحت جانم را نشانش دادم :«عباس می‌دونی سر حیدر چه بلایی اومده؟ زخمی بود، کردن، الان نمیدونم زنده‌اس یا نه! هر دفعه میومدی خونه دلم می‌خواست بهت بگم با حیدر چی کار کردن، اما انقدر خسته بودی خجالت می‌کشیدم حرفی بزنم! عباس من دارم از داغ تو و حیدر دق می‌کنم!» 💠 دیگر باران اشک به یاری دستانم آمده بود تا نقش خون را از رویش بشویم بلکه یکبار دیگر صورتش را سیر ببینم و همین چشمان بسته و چهره برای کشتن دل من کافی بود. اجازه نمی‌داد نغمه ناله‌هایم را بشنود که صورتم را روی سینه پُر خاک و خونش فشار می‌دادم و بی‌صدا ضجه می‌زدم. 💠 بدنش هنوز گرم بود و همین گرما باعث می‌شد تا از هجوم گریه در گلو نمیرم و حس کنم دوباره در جا شده‌ام که ناله مردی سرم را بلند کرد. عمو از خانه رسیده بود، از سنگینی دست روی سینه گرفته و قدم‌هایش را دنبال خودش می‌کشید. پایین پای عباس رسید، نگاهی به پیکرش کرد و دیگر ناله‌ای برایش نمانده بود که با نفس‌هایی بریده نجوا می‌کرد. 💠 نمی‌شنیدم چه می‌گوید اما می‌دیدم با هر کلمه رنگ از صورتش می‌پَرد و تا خواستم سمتش بروم همانجا زمین خورد. پیکر پاره‌ پاره عباس، عمو که از درد به خودش می‌پیچید و درمانگاهی که جز پرستارانش وسیله‌ای برای مداوا نداشت. 💠 بیش از دو ماه درد و مراقبت از در برابر و هر لحظه شاهد تشنگی و گرسنگی ما بودن، طاقتش را تمام کرده و عباس دیگر قلبش را از هم متلاشی کرده بود. هر لحظه بین عباس و عمو که پرستاران با دست خالی می‌خواستند احیایش کنند، پَرپَر می‌زدم تا آخر عمو در برابر چشمانم پس از یک ساعت کشیدن جان داد... ✍️نویسنده: اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 🌸 @asganshadt
🌾خونِ دل💔 از دیده بارم روز و شب گشته بابایم راه وطن 🌾ای که دیگر برنمی‌گردی تو باز دل پریشان توام بابای ناز 🌷 🌷 اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 🌸 @asganshadt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 ﷽ 🌸 🔰 نماز تن‌هایی ✨نه اینکه اهل نماز جماعت و مسجد نباشد، بلکه گاهی همینطوری به قول خودش برای خنده،😂 بعضی از بچه‌های ناآشنا را دست به سر می‌کرد، ظاهراً یک بار همین کار را با یکی از دوستان طلبه کرد. ✨وقتی صدای اذان بلند شد آن طلبه به او گفت: «نمی‌آیی برویم نماز؟»🍃✨ ✨پاسخ می‌دهد: «نه، همینجا می‌خوانم» ✨آن بنده خدا هم کمی از فضایل نماز جماعت و مسجد برایش گفت. اما او هم جواب داد: «خود خدا هم در قرآن گفته:«ان‌الصلوه تنهاء...» تنها، حتی نگفته دوتایی، سه‌تایی.😳😳 ✨و او که فکر نمی‌کرد قضیه شوخی باشد یک مکثی کرد به جای اینکه ترجمه صحیح را به او بگوید، گفت:«گفته، تن‌ها» یعنی چند نفری، نه تنها و یک نفری ... 😳😳😊 ✨و بعد هردو با خنده برای اقامه نماز به حسینیه رفتند😁😁 🌹🌹🌹🌹 @asganshadt
تصویر مشهوری از محسن حججی که در آن یکی از افراد داعش پشت سر وی ایستاده‌است و با شیئی که چاقو یا سرنیزه به نظر می‌رسد، حججی را به قتلگاه می‌برد، در شبکه‌های اجتماعی بازنشر شده‌است. زهرا عباسی، همسرش در مصاحبه‌ای با جام‌جم‌آنلاین گفته‌است: به چشم‌های شوهر من نگاه کنید، اصلاً ترس در این چشم‌ها نیست، همه‌اش شجاعت است، دلیری است، محسن توی این عکس مثل کوه با صلابت است. از دید بسیاری از کاربران شبکه‌های اجتماعی، مفسران و رسانه‌ها حالت چهره و رفتار حججی در این تصویر آرام است و این عکس را نماد شجاعت و آرامش او می‌دانند، هرچند در صحنه‌های فیلمی که منتشر شده، احساس واقعی حججی کمتر قابل حدس است. همچنین از دید برخی چهرهٔ نیروی داعش در پشت سر حججی، چهرهٔ آرام وی، دود و شعله‌های آتش در پشت زمینه، صحنهٔ نبرد کربلا را در ذهن تداعی می‌کند. @asganshadt
👇 باید از طایفه ی اطاعت آموخت زدن کوچه بنام کافی نیست @asganshadt
🏴 چله عشق شد آغاز، مدد ڪن این روز زِهرگونه گنه پاڪ شوم به محرم برسم زنده، ولی ڪربلا جان دهم و در حرمت خاڪ شوم ❤️🥀 👉 @asganshadt
🎞 | دختری میگفت: من همکلاسی بابک بودم خیلیییی تو نخش بودیم هممون... اما انقد باوقار بودکه همه دخترا میگفتن این نوری انقد سروسنگینه حتما خودش دوس دختر داره و عاشقشه😏 بعد من گفتم میرم ازش میپرسم تاتکلیفمون روشن بشه رفتم رو دررو پرسیدم گفتم بابک نوری شمایی دیگ بابک گفت بفرمایید گفتم چراانقد خودتو میگیری چرا محل نمیدی به دخترا میگفت بابک ی نگاه پر از تعجب و شرم بهم کرد و سریع رفت و واینستاد اصلا،بعدها ک شهیدشد همون دخترا و من فهمیدیم بابک عاشق کی بوده ک بہ دخترا و من محل نمیداد... عاشق‌حضرت‌زینب‌وشهادت🥺💔| ♥️ @asganshadt
😍 می خوایم برای شهید حججی هدیه بفرستیم!؟ پایه ای رفیق...!؟❣ پس کاری رو که برای ماه تولدته رو ، انجام بده😉☝️ @asganshadt
✍️ 💠 یک نگاهم به قامت غرق عباس بود، یک نگاهم به عمو که هنوز گوشه چشمانش اشک پیدا بود و دلم برای حیدر پر می‌زد که اگر اینجا بود، دست دلم را می‌گرفت و حالا داغ فراقش قاتل من شده بود. جهت مقام (علیه‌السلام) را پیدا نمی‌کردم، نفسی برای نمانده بود و تنها با گریه به حضرت التماس می‌کردم به فریادمان برسد. 💠 می‌دانستم عمو پیش از آمدن به بقیه آرامش داده تا خبری خوش برایشان ببرد و حالا با دو پیکری که روبرویم مانده بود، با چه دلی می‌شد به خانه برگردم؟ رنج بیماری یوسف و گرگ مرگی که هر لحظه دورش می‌چرخید برای حال حلیه کافی بود و می‌ترسیدم مصیبت عباس، نفسش را بگیرد. 💠 عباس برای زن‌عمو مثل پسر و برای زینب و زهرا برادر بود و می‌دانستم رفتن عباس و عمو با هم، تار و پود دلشان را از هم پاره می‌کند. یقین داشتم خبر حیدر جان‌شان را می‌گیرد و دل من به‌تنهایی مرد اینهمه درد نبود که بین پیکر عباس و عمو به خاک نشسته و در سیلاب اشک دست و پا می‌زدم. 💠 نه توانی به تنم مانده بود تا به خانه برگردم، نه دلم جرأت داشت چشمان حلیه و نگاه نگران دخترعموها را ببیند و تأخیرم، آن‌ها را به درمانگاه آورد. قدم‌هایشان به زمین قفل شده بود، باورشان نمی‌شد چه می‌بینند و همین حیرت نگاه‌شان جانم را به آتش کشید. 💠 دیدن عباس بی‌دست، رنگ از رخ حلیه برد و پیش از آنکه از پا بیفتد، در آغوشش کشیدم. تمام تنش می‌لرزید، با هر نفس نام عباس در گلویش می‌شکست و می‌دیدم در حال جان دادن است. زن‌عمو بین بدن عباس و عمو حیران مانده و رفتن عمو باورکردنی نبود که زینب و زهرا مات پیکرش شده و نفس‌شان بند آمده بود. 💠 زن‌عمو هر دو دستش را روی سر گرفته و با لب‌هایی که به‌سختی تکان می‌خورد (علیهاالسلام) را صدا می‌زد. حلیه بین دستانم بال و پر می‌زد، هر چه نوازشش می‌کردم نفسش برنمی‌گشت و با همان نفس بریده التماسم می‌کرد :«سه روزه ندیدمش! دلم براش تنگ شده! تورو خدا بذار ببینمش!» 💠 و همین دیدن عباس دلم را زیر و رو کرده بود و می‌دیدم از همین فاصله چه دلی از حلیه می‌شکافد که چشمانش را با شانه‌ام می‌پوشاندم تا کمتر ببیند. هر روز شهر شاهد بود که یا در خاکریز به خاک و خون کشیده می‌شدند یا از نبود غذا و دارو بی‌صدا جان می‌دادند، اما عمو پناه مردم بود و عباس یل شهر که همه گرد ما نشسته و گریه می‌کردند. 💠 می‌دانستم این روزِ روشن‌مان است و می‌ترسیدم از شب‌هایی که در گرما و تاریکی مطلق خانه باید وحشت خمپاره‌باران را بدون حضور هیچ مردی تحمل کنیم. شب که شد ما زن‌ها دور اتاق کِز کرده و دیگر در میان نبود که از منتهای جان‌مان ناله می‌زدیم و گریه می‌کردیم. 💠 در سرتاسر شهر یک چراغ روشن نبود، از شدت تاریکی، شهر و آسمان شب یکی شده و ما در این تاریکی در تنگنای غم و گرما و گرسنگی با مرگ زندگی می‌کردیم. همه برای عباس و عمو عزاداری می‌کردند، اما من با اینهمه درد، از تب سرنوشت حیدر هم می‌سوختم و باز هم باید شکایت این راز سر به مهر را تنها به درگاه می‌بردم. 💠 آب آلوده چاه هم حریفم شده و بدنم دیگر استقامتش تمام شده بود که لحظه‌ای از آتش تب خیس عرق می‌شدم و لحظه‌ای دیگر در گرمای ۴۵ درجه طوری می‌لرزیدم که استخوان‌هایم یخ می‌زد. زن‌عمو همه را جمع می‌کرد تا دعای بخوانیم و این توسل‌ها آخرین حلقه ما در برابر داعش بود تا چند روز بعد که دو هلی‌کوپتر بلاخره توانستند خود را به شهر برسانند. 💠 حالا مردم بیش از غذا به دارو نیاز داشتند؛ حسابش از دستم رفته بود چند مجروح و بیمار مثل عمو درد کشیدند و غریبانه جان دادند. دیگر حتی شیرخشکی که هلی‌کوپترها آورده بودند به کار یوسف نمی‌آمد و حالش طوری به هم می‌خورد که یک قطره از گلوی نازکش پایین نمی‌رفت. 💠 حلیه یوسف را در آغوشش گرفته بود، دور خانه می‌چرخید و کاری از دستش برنمی‌آمد که ناامیدانه ضجه می‌زد تا فرشته نجاتش رسید. خبر آوردند فرماندهان تصمیم گرفته‌اند هلی‌کوپترها در مسیر بازگشت بیماران بدحال را به ببرند و یوسف و حلیه می‌توانستند بروند. 💠 حلیه دیگر قدم‌هایش قوت نداشت، یوسف را در آغوش کشیدم و تب و لرز همه توانم را برده بود که تا رسیدن به هلی‌کوپتر هزار بار جان کندم. زودتر از حلیه پای هلی‌کوپتر رسیدم و شنیدم با خلبان بحث می‌کرد :«اگه داعش هلی‌کوپترها رو بزنه، تکلیف اینهمه زن و بچه که داری با خودت می‌بری، چی میشه؟»... ✍️نویسنده:
❖ ...غربــــــــت یـــــــــار ...❖ ____________________ ____________________ غریب یعنی چه⁉️ برای غریب سه معنی ذکر شده است: 1⃣کسی که از وطنش دور است. 2⃣فردتنهایی که هیچکدام از خانواده و دوستانش نزد او نیستند. 3⃣کسی که یار و یاوری ندارد. 🔹همه ی معصومین (ع) غریب هستند؛ 🔹اما بین آنها سه امام به صفت غریب توصیف شده اند: □ امام حسین علیه السلام □ امام رضا علیه السلام □ امام زمان علیه السلام 😔از بین سه امام غریب هم حضرت مهدی صاحب الزمان (عجل الله) به خاطر طولانی بودن دوران غربت؛ زندگی مخفیانه؛ کمی یاران و تقسیم میراثش درحالی که زنده هستند؛ از همه غریب تر هستند. 🔹تا جایی که امیرالمؤمنین (ع) فرموده اند: مهدی (علیه السلام)؛ آواره، رانده شده و بی کس و تنهاست. ____________________ 📚📙بحار الانوار؛ ج۸، ص۱۲ @asganshadt