eitaa logo
دانلود
تو ای مادر آخر کجا میروی غریب است بابا چرا میروی مگر دوش زینب عسایت نبود چرا مادرم بی عسا میروی چرا بستری گشته بیت وحی تو بیرون ز دارالشفا میروی ز شهری که ماند است بابا غریب تو ای با علی آشنا میروی به بستر نخفتی تو حتی شبی چرا خفته بر دستها میروی بگویم بگریم دگر در بقل چرا مادر از پیش ما میروی گره شد غریبی به قلب پدر تو ای خانه مشکل گشا میروی سلام الله علیها اشعار سلام الله علیهم اجمعین https://eitaa.com/joinchat/890830900C1804fcdf9d
از لاله زار توحید آتش زبانه می زد گل گشته بود پرپر، بلبل ترانه می زد در گلشن ولایت، یک نوشکفته گل بود گر می گذاشت گلچین، آن گل جوانه می زد من ایستاده بودم دیدم که مادرم را دشمن گهی به کوچه، گاهی به خانه می زد گاهی به پشت و پهلو گاهی به دست و بازو گاهی به چشم و صورت گاهی به شانه می زد گردیده بود قنفذ هم دست با مغیره او با غلاف شمشیر این تازیانه می زد وقتی که باغ می سوخت، صیاد بی مروت مرغ شکسته پر را در آشیانه می زد با چشم خویش دیدم جان دادن پدر را از ناله ای که مادر در آستانه می زد این روزها که می دید موی مرا پریشان با اشک دیده می شست با دست، شانه می زد سلام الله علیها اشعار سلام الله علیهم اجمعین https://eitaa.com/joinchat/890830900C1804fcdf9d
گوشه ی چادر تو تا که به در میگیرد مرتضی پشت سرت دست به سر میگیرد تو فقط فضه بیا فاطمه را زود ببر چون که دارد دَم در معرکه در میگیرد از همان روز که برگشتی از آن کوچه حسن زانویش را چه غریبانه به بر میگیرد دخترت گفت در این خانه که نامحرم نیست پس چرا مادرمان رُخ ز پدر میگیرد فاطمه دخترمان حال تو را میداند چند روزیست تو را زیر نظر میگیرد زودتر خوب شوی فاطمه جان خوبتر است زن همسایه سه ماه است خبر میگیرد سلام الله علیها اشعار سلام الله علیهم اجمعین https://eitaa.com/joinchat/890830900C1804fcdf9d
بخند...گریه ات آخر مرا ز پا انداخت مرا ز پا و تو را دیگر از نوا انداخت به جان من بخورد درد تو، نخور غصه غم تو لرزه به اندام مرتضی انداخت غریبگی نکن ای آشنای مرد غریب بگو چگونه تورا کوچه از صدا انداخت بگو چه کار کنم تا مرا حلال کنی؟ تورا حمایتِ از من در این بلا انداخت دو تا نشان زده با تیر خود، زمین خوردم همان کسی که تورا بین کوچه ها انداخت ببینمت! چقدر بد زده تو را نامرد که ضرب پنجه او روی گونه جا انداخت ببین نتیجه سیلی بی هوا این است ز هر کلام تو یک در میان هجا انداخت نفس کشیدی و من بند آمده نفسم لباس خونی تو از نفس مرا انداخت ز لب گزیدن تو درد سینه ات پیداست جدال دنده و سینه تو را ز پا انداخت سلام الله علیها اشعار سلام الله علیهم اجمعین https://eitaa.com/joinchat/890830900C1804fcdf9d
وقتی که حال و روز تو بهتر نمی شود در چهره ام امید میسر نمی شود با زحمتی دو دیده به من بازکن گلم آیینه از نگاه، مکدر نمی شود پرپر مزن میان قفس، ای شکسته پر این پر برای پر زدنت پر نمی شود از میخ در حکایت شرم مرا بپرس رویم سپید پیش پیمبر نمی شود بر روی زخم گونه ی خود جان مرتضی مرهم گذار، گوشه معجر نمی شود داغت عجیب پشت علی را شکسته است از پا فتاده، فاتح خیبر نمی شود باشد، حسین را به برم می کشم، برو! اما بدان، محبت مادر نمی شود با التماس گفت: مرو! پیش من بمان زهرا اشاره کرد که : دیگر نمی شود سلام الله علیها اشعار سلام الله علیهم اجمعین https://eitaa.com/joinchat/890830900C1804fcdf9d
ناله کم کن تا نبینی بر لبانم آه را غصه ی تو داده بر من این غمِ جانکاه را میکنی این خانه را خود رو براه و میبری از دو پای حیدرت بانو توانِ راه را خوب میدانم چه دردی در وجودت میکشی زانکه دیدم دودِ بر در...خونِ بر درگاه را با پرِ چادر مپوشان صورتت از روی من تا ببینم محرمم آن چهره ی چون ماه را رو به درگاه خدا کن دست خود بالا ببر کن دعایی حالِ این قوم بدِ گمراه را گر که میخواهی نمیرم جان زهرا قطع کن گریه های جانگداز و ناله ی ناگاه را میروی تو میرود سنگ صبورِ خانه ام میروم تا پر کنم از غصه هایم چاه را سلام الله علیها اشعار سلام الله علیهم اجمعین https://eitaa.com/joinchat/890830900C1804fcdf9d
هر زمان کردم نظر دیدم که بیداری چرا؟ پیشِ رویم چادر از رو بر نمیداری چرا؟ کس نمیگوید سلامم...کس نمیگوید جواب بین این غمها تو قفلِ غم به لب داری چرا؟ رنگِ رخسارت خبر از روزگارت می دهد کارِ خانه پس چرا لبخندِ اجباری چرا؟ هر چه پرسیدم ز حالت زود گفتی بهترم پس بگو دستت ز پهلو بَر نمیداری چرا؟ ردِّ خونی پشتِ در روی زمین بینم... ولی خیره با چشمان کم سو سوی مسماری چرا؟ یارِ هجده ساله ام رنگت چنان صد ساله هاست دست بر زانو خمیده سمت دیواری چرا؟ این دعایت را شنیدم مرگ میکردی طلب نوبهارِ خانه ام از عمر بیزاری چرا؟ ای همه پشت و پناهم عزم رفتن کرده ای؟ قصدِ این داری که از من دست برداری ؟ چرا؟ صبح تا شب کارِ خانه نیمه ی شب گرمِ آه هر زمان کردم نظر دیدم که بیداری چرا؟ سلام الله علیها اشعار سلام الله علیهم اجمعین https://eitaa.com/joinchat/890830900C1804fcdf9d
این قدربین رفتن وماندن نمان بمان پیرم مکن ز بارغمت ای جوان بمان خورشیدمن به جانب مغرب روان مشو قدری دگر به خاطراین آسمان بمان مهمان نه بهار علی پا مکش ز باغ نیلوفر امانتی باغبان بمان ای دل شکسته آه تو ما را شکسته است ای پرشکسته پر مکش از آشیان بمان دیگر محل به عرض سلامم نمی دهند ای هم نشین این دل بی همزبان بمان راضی مشو دگر به زمین خوردنم مرو بازی نکن تو با دل این پهلوان بمان روی مرا اگر به زمین می زنی بزن اما بیا بخاطراین کودکان بمان در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست اینقدر بین رفتن وماندن نمان بمان سلام الله علیها اشعار سلام الله علیهم اجمعین https://eitaa.com/joinchat/890830900C1804fcdf9d
مثل شمع سحری آب شدی از گریه از خودت بی خبری آب شدی از گریه بسترت خیس شد از اشک بیا گریه نکن ناله ها از نفس انداخت تو را گریه نکن دل من از نفس سوخته ات آگاه است مثل اینکه شب بی مادریم در راه است لحظه ها سخت تر از سخت به تو میگذرند زخم ها گرچه که مخفی ست ولی جلوه گرند زهره خانه حیدر چه شده خاموشی؟ ساکتی مادر من یا نکند بی هوشی؟ مثل تنهایی بابا چقدر تنهایی دور کن از سر خود فکر سفر تنهایی طرحی از قامت چون کوه تو باقی مانده سایه ای از تن مجروح تو باقی مانده دور از چشم هراسان حسن گریه نکن این چنین ناله جانسوز نزن گریه نکن بعد از آن کوچه باریک بهم ریخته ای از همان لحظه تاریک بهم ریخته ای سلام الله علیها اشعار سلام الله علیهم اجمعین https://eitaa.com/joinchat/890830900C1804fcdf9d
جان علی! جانم فدایت کَلِّمینِی کُشتی مرا با گریه هایت کَلِّمینِی حرفی بزن، آهی بکش، بیچاره ام کرد این اشک های بی صدایت کَلِّمینِی بسته ست جان من به پلک نیمه جانت می میرد آخر مرتضایت کَلِّمینِی از غصه هایت با علی هم درد دل کن ای در صبوری بی نهایت کَلِّمینِی روضه بخوان امشب بخوان از داغ محسن با من بگو از آن حکایت کَلِّمینِی از ماجرای کوچه که چیزی نگفتی تا دق نکرده مجتبایت کَلِّمینِی پلکي بزن تا قلبهامان جان بگيرد جان شهید کربلایت کَلِّمینِی نيمه نگاهي کن به حال زينبين و بردار دست از این دعایت کَلِّمینِی ذکر شب و روزت شده «عَجِّل وَفاتِی» آوای جانسوزت شده «عَجِّل وَفاتِی» سلام الله علیها اشعار سلام الله علیهم اجمعین https://eitaa.com/joinchat/890830900C1804fcdf9d
🔻اشعار منسوب به امیرالمومنین که بعد از شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها خطاب به ایشان می فرماید: نفسی علی زفراتها محبوسةٌ یا لـیتها خـرجـت مـع الزَّفَـراتِ لا خیرَ بعدکِ فی الحیاةِ و إنّما أبکی مخافةَ تـطـولَ حـیاتی جان من با ناله هایم در سینه ام حبس شده. ای کاش جانم با ناله هایم از سینه ام خارج می شد! پس از تو خیری در زندگی در دنیا نیست. گریه می کنم من از ترس اینکه زندگی من در دنیا طولانی شود. حـبـیـبٌ لـیـس یعـدلـهُ حـبیب و ما لسواهُ فی قلبی نصیب حبیبٌ غاب عن عینی و جسمی و عن قـلبی حبیبـی لایغـیبُ حبیب من چنان دوستی است که در شایستگی هیچ دوستی همتای او نیست و برای غیر او در دل من هیچ بهره ای نیست. حبیب من از چشم و جسم من پنهان شده، امّا از دل من، حبیب من پنهان نمی شود و نخواهد شد. مالی وقفتُ علی القبورِ مُسلِّماً قبرَ الحـبیبِ فلم یَرُدَّ جوابی أحـبیبُ مالـکَ لاتــردّ جـوابـنا أنسیتَ بعـدی خُـلَّةَ الأحبابِ چه چیزی است برای من که توقف کرده ام بر کنار قبرها، در حالتی که بر قبر حبیبم سلام می کنم و او جواب مرا نمی گوید. ای حبیب تو را چه می شود که جواب مارا نمی گویی؟ آیا فراموش کرده ای پس از من دوستی با دوستان را؟ 🔻 و خود امیرالمومنین از طرف فاطمه (سلام الله علیهما)می فرماید: قال الحبیبُ فکیف لی بجوابکم و أنـا رهـین جـنـادلٍ و تـرابِ أَکَلَ التراب محاسنی فَنَسِیتُکُم و حَجِبتُ عن أهلی و عن أترابی دوست می گوید چگونه برای من میسّر است جواب شما را بگویم و حال آنکه در گرو سنگریزه ها و خاک می باشم؟ خاک نیکی های مرا خورده، پس فراموش کردم شما راو از چشم های کسان و اولاد خود مستور و نا پیدا شدم. فعلیکمُ منّی السلام تقطَّعَت عنّی و عنـکـم خَـلَّةَ الأحـبابِ پس بر شما باد سلام (یعنی با شما وداع می کنم). بریده شد از میان من و از شما، دوستی با دوستان. سلام الله علیها اشعار سلام الله علیهم اجمعین https://eitaa.com/joinchat/890830900C1804fcdf9d
شاید او یوسف ذریۀ طاها می‌شد روشنی‌بخشِ دل و دیدۀ بابا می‌شد شاید او در دل گهواره زبان وا می‌کرد همدم فاطمه ـ فِی المَهدِ صَبِيّا ـ می‌شد شاید او از همۀ اهل جهان دل می‌بُرد مثل پیغمبرمان خوش قد و بالا می‌شد شاید او در سَکَنات و وَجَنات و حَسَنات اَشبهُ النّاس به صدیقۀ کبری می‌شد شاید او مثل اباالفضل میان صفین ذوالفقار علی عالی اعلی می‌شد شاید او مشک به دوش از وسط نخلستان از حرم با رجزی راهی دریا می‌شد شاید... امّا چه بگویم که چه شد در آتش کاش او پاسخ این شاید و امّا می‌شد سلام الله علیه اشعار سلام الله علیهم اجمعین https://eitaa.com/joinchat/890830900C1804fcdf9d