eitaa logo
دانلود
جايی برای كوثر و زمزم درست كن اسما برای فاطمه مرهم درست كن تابوت كوچكی كه بميرم درون آن با چند تخته چوب برايم درست كن تا داغ اين شقايق زخمی نهان شود تابوتی از لطافت شبنم درست كن مثل شروع زندگی مرتضی و من بی‌زرق و برق، ساده و محكم درست كن از جنس هيزمی كه در خانه سوخت، نه از چند چوب و تختۀ مَحْرَم درست كن طوری كه هيچ خون نچكد از كناره‌اش مثل هلال لاله كمی خم درست كن سلام الله علیها اشعار سلام الله علیهم اجمعین https://eitaa.com/joinchat/890830900C1804fcdf9d
هر نسیمی خسته از کویت خبر می‌آورد چشم تر می‌آورد، خونِ جگر می‌آورد خارها در چشم دارد، استخوان‌ها در گلو هر کسی «دیوار و در» را در نظر می‌آورد این بهار تازه دارد شاخه‌ای گل در بغل وایِ من، اینک خزان با خود تبر می‌آورد یاد تو گل کرده چون داغی به باغ جان مگر؟ هر درختی غنچه‌های شعله‌ور می‌آورد روضه‎خوان می‌برد دل را پیش از این تا کربلا ناله‌ای امّا دلم را سوی «در» می‌آورد «بارالها خانۀ همسایه‌ها را گرم کن» مادری دست دعا انگار برمی‌آورد سلام الله علیها اشعار سلام الله علیهم اجمعین https://eitaa.com/joinchat/890830900C1804fcdf9d
به علی قسم به علی قسم          که ستارهء سحرم بمان ز مدینه حرف سفر مزن          مرو یک دم از نظرم بمان همه جا انیسی و مونسم        همه کاره ام همۀ کسم شده خواهشم که تو را قسم          به وجود شعله ورم بمان به تنم توان به دلم قرار          به رخم نشست غم روزگار تو خودِ سپر خودِ ذوالفقار          به حمایتم سپرم بمان ز غم ای بهار چه خزان شدی          به جوانی ات چه کمان شدی نگران شدم نگران شدی          مرو از برم به برم بمان نگرانِ زخمِ تنت شدم          متوجهِ حسنت شدم نگرانِ بی کفنت شدم          به هوای دو پسرم بمان نکنم عبور دگر از گذر          گله دارم از درِ شعله ور  زغلاف تیغ ،  زجفای در          ز غم تو سوخت جگرم بمان توکه تکیه گاه منی مرو          نگرانِ آهِ منی مرو همۀ پناه منی مرو          تو چو سایه ای به سرم بمان گُلِ دیده ات پُرِ شبنم است          به دل علی غم عالم است که بهشتِ بی تو جهنم است          گلِ یاسُ محتضرم بمان سلام الله علیها اشعار سلام الله علیهم اجمعین https://eitaa.com/joinchat/890830900C1804fcdf9d
مردک پست که عمری نمک حیدر خورد نعره زد بر سر مادر به غرورم برخورد ایستادم به نوک پنجه ی پا اما حیف دستش از روی سرم رد شد و بر مادر خورد هرچه کردم سپر درد و بلایش گردم نشد ای وای که سیلی به رخش آخر خورد آه زینب تو ندیدی! به خدا من دیدم مادرم خورد به دیوار ولی با سر خورد سیلی محکم او چشم مرا تار نمود مادر از من دوسه تا سیلی محکمتر خورد حسن ازغصه سرش را به زمین زد، غش کرد باز زینب غم یک مرثیه ی دیگر خورد قصه ی کوچه عجیب است مهاجر اما وای از آن لحظه که زهرا لگدی از در خورد سلام الله علیها اشعار سلام الله علیهم اجمعین https://eitaa.com/joinchat/890830900C1804fcdf9d
تو ای مادر آخر کجا میروی غریب است بابا چرا میروی مگر دوش زینب عسایت نبود چرا مادرم بی عسا میروی چرا بستری گشته بیت وحی تو بیرون ز دارالشفا میروی ز شهری که ماند است بابا غریب تو ای با علی آشنا میروی به بستر نخفتی تو حتی شبی چرا خفته بر دستها میروی بگویم بگریم دگر در بقل چرا مادر از پیش ما میروی گره شد غریبی به قلب پدر تو ای خانه مشکل گشا میروی سلام الله علیها اشعار سلام الله علیهم اجمعین https://eitaa.com/joinchat/890830900C1804fcdf9d
از لاله زار توحید آتش زبانه می زد گل گشته بود پرپر، بلبل ترانه می زد در گلشن ولایت، یک نوشکفته گل بود گر می گذاشت گلچین، آن گل جوانه می زد من ایستاده بودم دیدم که مادرم را دشمن گهی به کوچه، گاهی به خانه می زد گاهی به پشت و پهلو گاهی به دست و بازو گاهی به چشم و صورت گاهی به شانه می زد گردیده بود قنفذ هم دست با مغیره او با غلاف شمشیر این تازیانه می زد وقتی که باغ می سوخت، صیاد بی مروت مرغ شکسته پر را در آشیانه می زد با چشم خویش دیدم جان دادن پدر را از ناله ای که مادر در آستانه می زد این روزها که می دید موی مرا پریشان با اشک دیده می شست با دست، شانه می زد سلام الله علیها اشعار سلام الله علیهم اجمعین https://eitaa.com/joinchat/890830900C1804fcdf9d
گوشه ی چادر تو تا که به در میگیرد مرتضی پشت سرت دست به سر میگیرد تو فقط فضه بیا فاطمه را زود ببر چون که دارد دَم در معرکه در میگیرد از همان روز که برگشتی از آن کوچه حسن زانویش را چه غریبانه به بر میگیرد دخترت گفت در این خانه که نامحرم نیست پس چرا مادرمان رُخ ز پدر میگیرد فاطمه دخترمان حال تو را میداند چند روزیست تو را زیر نظر میگیرد زودتر خوب شوی فاطمه جان خوبتر است زن همسایه سه ماه است خبر میگیرد سلام الله علیها اشعار سلام الله علیهم اجمعین https://eitaa.com/joinchat/890830900C1804fcdf9d
بخند...گریه ات آخر مرا ز پا انداخت مرا ز پا و تو را دیگر از نوا انداخت به جان من بخورد درد تو، نخور غصه غم تو لرزه به اندام مرتضی انداخت غریبگی نکن ای آشنای مرد غریب بگو چگونه تورا کوچه از صدا انداخت بگو چه کار کنم تا مرا حلال کنی؟ تورا حمایتِ از من در این بلا انداخت دو تا نشان زده با تیر خود، زمین خوردم همان کسی که تورا بین کوچه ها انداخت ببینمت! چقدر بد زده تو را نامرد که ضرب پنجه او روی گونه جا انداخت ببین نتیجه سیلی بی هوا این است ز هر کلام تو یک در میان هجا انداخت نفس کشیدی و من بند آمده نفسم لباس خونی تو از نفس مرا انداخت ز لب گزیدن تو درد سینه ات پیداست جدال دنده و سینه تو را ز پا انداخت سلام الله علیها اشعار سلام الله علیهم اجمعین https://eitaa.com/joinchat/890830900C1804fcdf9d
وقتی که حال و روز تو بهتر نمی شود در چهره ام امید میسر نمی شود با زحمتی دو دیده به من بازکن گلم آیینه از نگاه، مکدر نمی شود پرپر مزن میان قفس، ای شکسته پر این پر برای پر زدنت پر نمی شود از میخ در حکایت شرم مرا بپرس رویم سپید پیش پیمبر نمی شود بر روی زخم گونه ی خود جان مرتضی مرهم گذار، گوشه معجر نمی شود داغت عجیب پشت علی را شکسته است از پا فتاده، فاتح خیبر نمی شود باشد، حسین را به برم می کشم، برو! اما بدان، محبت مادر نمی شود با التماس گفت: مرو! پیش من بمان زهرا اشاره کرد که : دیگر نمی شود سلام الله علیها اشعار سلام الله علیهم اجمعین https://eitaa.com/joinchat/890830900C1804fcdf9d
ناله کم کن تا نبینی بر لبانم آه را غصه ی تو داده بر من این غمِ جانکاه را میکنی این خانه را خود رو براه و میبری از دو پای حیدرت بانو توانِ راه را خوب میدانم چه دردی در وجودت میکشی زانکه دیدم دودِ بر در...خونِ بر درگاه را با پرِ چادر مپوشان صورتت از روی من تا ببینم محرمم آن چهره ی چون ماه را رو به درگاه خدا کن دست خود بالا ببر کن دعایی حالِ این قوم بدِ گمراه را گر که میخواهی نمیرم جان زهرا قطع کن گریه های جانگداز و ناله ی ناگاه را میروی تو میرود سنگ صبورِ خانه ام میروم تا پر کنم از غصه هایم چاه را سلام الله علیها اشعار سلام الله علیهم اجمعین https://eitaa.com/joinchat/890830900C1804fcdf9d
هر زمان کردم نظر دیدم که بیداری چرا؟ پیشِ رویم چادر از رو بر نمیداری چرا؟ کس نمیگوید سلامم...کس نمیگوید جواب بین این غمها تو قفلِ غم به لب داری چرا؟ رنگِ رخسارت خبر از روزگارت می دهد کارِ خانه پس چرا لبخندِ اجباری چرا؟ هر چه پرسیدم ز حالت زود گفتی بهترم پس بگو دستت ز پهلو بَر نمیداری چرا؟ ردِّ خونی پشتِ در روی زمین بینم... ولی خیره با چشمان کم سو سوی مسماری چرا؟ یارِ هجده ساله ام رنگت چنان صد ساله هاست دست بر زانو خمیده سمت دیواری چرا؟ این دعایت را شنیدم مرگ میکردی طلب نوبهارِ خانه ام از عمر بیزاری چرا؟ ای همه پشت و پناهم عزم رفتن کرده ای؟ قصدِ این داری که از من دست برداری ؟ چرا؟ صبح تا شب کارِ خانه نیمه ی شب گرمِ آه هر زمان کردم نظر دیدم که بیداری چرا؟ سلام الله علیها اشعار سلام الله علیهم اجمعین https://eitaa.com/joinchat/890830900C1804fcdf9d