eitaa logo
دانلود
میان قبله محراب ناله ها کردم به هرقنوت برای همه دعا کردم برای اینکه به وصل حبیبه ام برسم به قلب سوخته هر شب خداخدا کردم گرفته مسجد کوفه شمیم تو زهرا ببین چه محشری از عاشقی به پا کردم میان گودی محراب تا زمین خوردم عجیب یاد تو و داغ کوچه را کردم تو گیر کردی و نام مرا صدا کردی ببین به صورت خونین تورا صدا کردم عزیز من به تو گفتم که بی تو می میرم ببین به عهد چهل ساله ام وفا کردم دلم زبس نگران نگاه زینب بود دوشانه حسنین خودم رها کردم محارمند کنون دور دخترم اما اشاره جانب گودال کربلا کردم تمام شاخه گلانش به نیزه چیده شود به پیش دیده زینب گلو بریده شود سلام الله علیه اشعار سلام الله علیهم اجمعین https://eitaa.com/joinchat/890830900C1804fcdf9d
دلی که سوخت زغم شمع محفلش سازند به هم نشینی پروانه نائلش سازند دل شکسته بباید که ظرف غم گردد کسی که درد ندارد چه با دلش سازند کسی که شکر کند در مسیر سختی ها رسد به آن چه که حلال مشکل اش سازند خوشا حیای جنابی که چشم می بندد اگر به آینه رویان مقابلش سازند حسین جان! ای که به کوی تو عرش سجده برد خوشا کسی که در این مسیر سائلش سازند گدائی سر کوی تو کار هر کس نیست مگر کسی که بسوزند و قابلش سازند مس وجود محبت همین نه زر نشود که در شراره عشق تو کاملش سازند ولایت تو امان نامه همیشگی است نه صفحه ای ست که با مرگ باطلش سازند سلام الله علیه اشعار سلام الله علیهم اجمعین https://eitaa.com/joinchat/890830900C1804fcdf9d
جاده‌ی وصل علی و فاطمه هموار بود لحظه‌ی پرواز روح حیدر کرّار بود رنگ خون شد دستمال زرد بر پیشانی‌اش یعنی این که جوشش زخم سرش بسیار بود گوشه‌ی خانه به سر قرآن گرفته زینبش بر لبش امّن یجیب و ذکر استغفار بود چند باری از سر شب تا سحر از حال رفت گوییا آماده‌ی رفتن به سوی یار بود بعد زهرا روز خوش هرگز ندیده مرتضی در گلویش استخوان و بین چشمش خار بود! یک نگاهش بر حسین و زینب و عبّاس بود یک نگاه دیگرش هم بر در و دیوار بود غصّه‌ی خانه‌نشینی و غم سی ساله‌اش پیش چشمش می‌گذشت و غرق این افکار بود ماجرای کوچه و روی کبود فاطمه مثل یک دیوار خانه بر سرش آوار بود آن چه که شیر خدا را بر زمین انداخته ضربه‌ی تیغ عدو نه... تیزی مسمار بود ... آمد استقبال او با شاخه‌ی گل، همسرش روی دستش غنچه‌ی شش ماهه‌ی خون‌بار بود سلام الله علیه اشعار سلام الله علیهم اجمعین https://eitaa.com/joinchat/890830900C1804fcdf9d
شبهای قدر آمد و آقا نیامدی زیباترین ستاره ی دنیا نیامدی ما را امید وصل تو اینجا نشانده است ما آمدیم، یوسف زهرا نیامدی امشب بیا به مجلس ما هم سری بزن قدرِ گذشته رفت و به اینجا نیامدی گفتیم جمعه می رسد و می رسی، ولی جمعه گذشت و حضرت دریا نیامدی مانند طفل گم شده ای گریه می کنم خیمه نشین، از دل صحرا نیامدی مثل یتیم کوفه خرابه نشین شدم صاحب عزای مجلس مولا نیامدی سلام الله علیه اشعار سلام الله علیهم اجمعین https://eitaa.com/joinchat/890830900C1804fcdf9d
اگر توفیقی از خدمت برش گردد نصیبم چه خوش میگردم و گردم فقط گِرد حبیبم مرا کاری نباشد با کسی دیگر چه خواهم کسالت میخرم بر جان که باشم با طبیبم چه شیرین شور شیدایی درون جان نشیند در آن وقتی که آید در نظر یار شبیبم خبر آمد زمین خاکیان ماوای یار است نشانی جویم و گویم به یاران من غریبم به هر سوی زمین دنبال او "مشتاق" دیدار دگر جنت نمیخواهم گریزان سوی سیبم سلام الله علیه
تکیه بر کعبه زند فرزند زهرا عاقبت شمسِ عالم لاجرم گردد هویدا عاقبت تشنگان را ده بشارت ساقی از ره می رسد تشنه داند معنی محیای محیا عاقبت صاحب دین نبی او، خصمِ خصمش ذوالفقار سنت جدش یقینا گردد احیا عاقبت او که شمشیر کجش آخر نماید مستقیم قامت و دیوار دین را تا ثریا عاقبت صد غزل بی نور مه آرای او زیبا نشد هر غزل از یمن او گردد فریبا عاقبت سلام الله علیه
گشتی مسافر عشق تا عاشقی بماند تا عازم ره عشق راه سفر بداند چون عزم پر کشیدن داری و شوق پرواز آهسته رو که یارت دل از تو بر کشاند تو شمع آستان و پروانه دور شمعی شور تو مدعی را از بزم تو براند با شوق جان سپردن برگشته نزد بابا گفتی عطش پدر جان، جان مرا ستاند وقتی صدایت آمد، آمد پدر کنارت رویش به روی رویت حالا پدر نشاند با پای خود به میدان رفتی و پر گرفتی آخر پدر به نزدت با یک عبا بخواند پر پر شده جوانم، باید از این جوانان آید کسی و او را تا خیمه ها رساند بعد از تو اف به دنیا ای اکبر غریبم دنیا نخواهد آن کس کز تو جدا بماند گر وصل تو طلب کرد قلبِ غمینِ "مشتاق" تا چشم سر نبندد قلبش رهت نداند سلام الله علیه
کی می رسد به دستم آن می که می گشاید هر قطره اش ز دل ها هر عقده ای که دارد کی می رسد زمان دیدار و پر کشیدن با یک نگاه شیرین تا آسمان رسیدن گشتم اسیر نفسم یارا رهایی ام ده در محبست دلم را بنما اسیر و بنده کهف حصین تو هستی بر درگهت نشینم گر رهنما تو هستی بیراهه برگزینم تا طلعت جبینت با غمزه جلوه گر شد دل گشته با فروغی زین جلوه بیخود از خود سلام الله علیه
حال ما را بنگر ای ماه نهان ای که هستی صاحب عصر و زمان ما تجلی عدم، هستی تویی گر نباشی عالم از هستی تهی حال ما از هجر تو گشته خراب کی شود انگور ما گردد شراب عاشقانت در بلا گشته غمین نای دل دارد نوایی آتشین شب گذشت اما نشد آخر سحر دم به دم دل ها همه آشفته تر در زمان غیبتت افسرده ایم در نبودت خسته و پژمرده ایم ای نگارِ آخرینِ چهار و ده با حضورت بگذرد شام سیه غافل از تو شاه ذره پروریم بگذر از ما تا از این غم بگذریم داغ دیرین روی دل مانده به جا یک سفر در محضرت کرب و بلا سلام الله علیه
ز همه دست کشیدم ره تو می جویم من فقط عطر گل باغ تو را می بویم حکمت از آن دو لب لعل خودت می تابد قبله ام روی تو، گیرم ز حکیمان رویم اگر از دست خودت قطره ی نابی برسد جانم از آن چه ز غیر از تو رسد می شویم گر گدایی ز گدایان بکنم ننگم باد من گدای تو و فاش این سخنم می گویم تا تویی صاحب دین و ترجمان بهر کتاب قول من قول تو و خوی تو باشد خویم هر رهی جز ره تو جانب ترکستان است من فقط راه علی و پسرش می پویم سلام الله علیه
در این غوغای بی آبی، که خشکیده همه گل ها به اَمر تو شدم، سقّا، منم عبد و تویی مولا شود جانم به قربانت، به قربان تن و جانت علمدارم چه غم دارم، که از دستم علم افتد مباد از دفتر عشقت، به نام من قلم افتد شود جانم به قربانت، به قربان تن و جانت خدای کعبه جز رویت، نداده قبله ای یادم نماز آخرم بود، و به سر بر سجده افتادم شود جانم به قربانت، به قربان تن و جانت ببین از بادۀ عشقت، به میدان مستی افتاده مگر دامان تو گیرد، به راهت دستی افتاده شود جانم به قربانت، به قربان تن و جانت امیر لشگرت بی دست، میان لشگری مانده بیا بنگر ز پروانه، فقط خاکستری مانده شود جانم به قربانت، به قربان تن و جانت به تو شرط وفاداری اگر بر جا نیاوردم کمک کن تا که برخیزم، به دور مادرت گردم شود جانم به قربانت، به قربان تن و جانت ببین احسان یک بانو، سرم بگرفته بر زانو به چشمِ پر ز خون دیدم، گرفته دست بر پهلو شود جانم به قربانت، به قربان تن و جانت گل ام البنین عباس، به دریا تشنه لب پا زد به دریا پا نهاد اما، لبش آتش به دریا زد شود جانم به قربانت، به قربان تن و جانت سلام الله علیه اشعار سلام الله علیهم اجمعین https://eitaa.com/joinchat/890830900C1804fcdf9d
اربعین ای کاش میلیونها نفر بالباس مشکی و چشمان تر باظهور مهدی صاحب زمان همچونان سیلی خروشان،بی امان راه را سوی مدینه واکنند روبه سوی وادی الزهراکنند لرزه اندازند برجان یهود زیرپاها له کنند آل سعود پرکنند از دسته های سینه زن گنبدالخضراء تاصحن حسن گل دهد باغ و بهار فاطمه تاشود پیدا مزار فاطمه بعداز آن بااقتداری بی نظیر میکند جلوه نگاری بی نظیر میشود درسرزمینهای حجاز پرچم جانم حسن دراحتزار اشعار مهدویت👇 @ashaaremahdaviat
به شوق وصل شما راهی بیابانم چه می شود سفر اربعین نمی دانم!! تمام راه نجف تا به کربلا با خویش حدیث وصل تو را هر عمود می خوانم نسیم صبح مشایه لطافتی دارد دعای عهدِ دم صبح و چشم گریانم دلم گرفته بهانه کجاست خیمهٔ تو شود شبی که نمایی به خیمه مهمانم گرفته خواب ز چشمم خیال دیدن تو قسم به موی پریشان تو پریشانم دوباره سورهٔ یوسف دوباره آیهٔ وصل چه عاشقانه شده آیه های قرآنم قسم به زینب و پیراهنِ در آغوشش گرفته داغ جدایی تو گریبانم زبان گرفته عقیله به گیسوان سپید دلم هوای تو را کرده ای حسین جانم تمام راه ، فقط روضه عطش خواندم بیاد تشنگی ات ای ذبیح عطشانم زچنگ گرگ لباس تو پس گرفتم من حسین غیرتی ام ای شهید عریانم کنار پیکر عریان خجالتم دادند نبود چادرم آنجا تورا بپوشانم به رغم اینهمه قرآن که روی نی خواندی چرا قبول نکردند من مسلمانم امانتی تو را جا گذاشتم در شام بیاد دفن رقیه هنوز حیرانم بدون غسل و کفن بین چادری خاکی تنش به خاک سپردم به دست لرزانم اشعار مهدویت👇 @ashaaremahdaviat
با چه نیت به کربلا برویم؟ به نیابت ز نجم و ختم حجج با چه عزمی به کربلا برویم؟ به هوای دعا برای فرج با چه ذکری به کربلا برویم؟ نغمه ی العجل اباصالح با چه شوری به کربلا برویم؟ با تمنای منجی مصلح با چه وضعی به کربلا برویم؟ تشنه و خسته و غبار آلود با چه حالی به کربلا برویم؟ آرزومند مهدی موعود با چه دردی به کربلا برویم؟ داغ هجران حضرت جانان با چه حُزنی به کربلا برویم؟ با غم غیبت امام زمان با چه حسّی به کربلا برویم؟ مثل در آب رفتنِ ماهی با چه قلبی به کربلا برویم؟ با دلی مَملُو از فرج خواهی با چه جمعی به کربلا برویم؟ بی قراران غربت مهدی با چه یاری به کربلا برویم؟ با دعاگوی حضرت مهدی با چه فکری به کربلا برویم؟ اینکه مهدی شود ز ما مسرور با چه قصدی به کربلا برویم؟ تحت قبه ، دعا برای ظهور اشعار مهدویت👇 @ashaaremahdaviat
یوسف زهرا در این کنعان کسی بیدار نیست خوابمان برده ست…در اینجا کسی هشیار نیست تو دعامان می کنی,ما بی محلی می کنیم هیچ کس انگار مشتاق تو ای دلدار نیست بی قراری از غم هجر تو کار عاشق است من که عاشق نیستم,وقتی که حالم زار نیست آخرش می میرم و رویت ندیده می روم ظاهرا این نوکر تو لایق دیدار نیست زحمتت دادم,برایت درد سر بودم ببخش در میان نوکرانت مثل من سربار نیست باز هم بار گناهانم مرا زد بر زمین توبه و بد قولی من که همین یکبار نیست من فقیر و رو سیاهم,بی نوایم…بی کسم هم نشینی کریمان با فقیران عار نیست این دل ویرانه را آباد کن یابن الحسن بهر این ویرانه دل غیر از شما معمار نیست دست من در محضرت خالیست می دانم ولی مطمئنم با کریمان کارها دشوار نیست من که سر تا پا گناهم….غیر گریه بر حسین مرهمی بر زخم های این دل بیمار نیست زینب و دروازه ی ساعات و یک شهر شلوغ یک مسلمان در میان این همه اغیار نیست بین بازار از روی ناقه صدا زد یا أخا جای خواهرهای تو در بین این بازار نیست اشعار مهدویت👇 @ashaaremahdaviat
حیف از تو که گل باشی و من خار تو باشم بگذار که از دور گرفتار تو باشم من مایه ندارم که خریدار تو گردم باشد که گدای سر بازار تو باشم گر راه ندارم به حریمت نظری کن تا معتکف سایه دیوار تو باشم با آنکه تو را عاشقم از خود نپسندم تو یار به من باشی و من عار تو باشم دستی، که به جز دامن لطف تو نگیرم چشمی، که فقط طالب دیدار تو باشم زخمم به جگر زن که دوایی نپذیرد دردی به دلم بخش که بیمار تو باشم از همچو تویی پاک تر از گل همه حیف است تا همچو منی عبد خطاکار تو باشم سوزم به درون ریز که پیوسته بسوزم خوابم ببر از دیده که بیدار تو باشم آن رتبه ندارم که نهی پای به چشمم بگذار که خاک ره زوار تو باشم من میثمم و چوبه دارم به سر دوش بگذار که دلباخته ی دار تو باشم اشعار مهدویت👇 @ashaaremahdaviat
کسی که بی تو سَرِ صحبتِ جهانش نیست تحمّل غم هجر تو، در توانش نیست کسی که سوخته از انتظار، می داند دل از فراق تو جسمی بود، که جانش نیست کسی که روی تو را دید یک نظر، چون خضر چگونه آرزوی عمر جاودانش نیست؟! کسی که درک کند دولت حضور تو را نیاز گوشه چشمی به دیگرانش نیست نه التفات به طوبی کند، نه میل بهشت که بی حضور تو، حاجت به این و آنش نیست به خاک پای تو سوگند، ای همیشه بهار! گلی که بوی تو دارد، غمِ خزانش نیست بهار زندگی ام در خزان نشست بیا «بهار نیست به باغی که باغبانش نیست» کنارِ تربتِ زهرا تو گریه کن! که کسی به جز تو با خبر از قبر بی نشانش نیست بیا و پرده ز راز شهادتش، بردار پسر که بی خبر از مادرِ جوانش نیست اشعار مهدویت👇 @ashaaremahdaviat
هدایت شده از مبلغین مهدویت
صلی الله علیک یا ولی العصر ادرکنا و ارشدنا و لا تهلکنا 🔻از قدیم الایام یکی از راه های تبلیغ برای حضرات معصومین "صلوات الله علیهم اجمعین" استفاده از هنر شعر بوده و در حال حاضر هم می توان از این هنر برای ترویج نام مبارک امام زمان سلام الله علیه و معارف مهدویت بهره زیادی برد. ان شاءالله بعد از اتمام ماه صفر در خدمت شاعر و خادم اهل بیت، برادر بزرگوار کربلایی قاسم نعمتی خواهیم بود و جلسات آموزشی اشعار مهدویت را آغاز خواهیم کرد. جهت ثبت نام برای به آی دی زیر مراجعه بفرمایید👇 @Alfath14 مبلغین مهدویت👇 @moballeghinemahdaviat
چشم آلوده کجا، دیدن دلدار کجا دل سرگشته کجا وصف رخ یار کجا قصۀ عشق من و زلف تو دیدن دارد نرگس مست کجا همدمی خار کجا سرّ عاشق شدنم لطف طبیبانه توست ور نه عشق تو کجا این دل بیمار کجا منّتی بود نهادی که خریدی ما را رو سیه برده کجا میل خریدار کجا هر کسی را که پسندی بشود خادم تو خدمت شاه کجا نوکر سربار کجا کاش در نافله ات نام مرا هم ببری که دعای تو کجا عبد گنهکار کجا مِهر من گر که فتد در دل تو می فهمم شهد دیدار کجا دوریِ از یار کجا به خدا چون دل زهرا نگران است دلم یک شه تشنه لب و لشگر بسیار کجا کاش زینب نرسد کوفه بدون تو حسین زینب خسته کجا کوچه و بازار کجا یاد گیسوی رقیه جگرم می سوزد دست عباس کجا پنجۀ اغیار کجا اشعار مهدویت👇 @ashaaremahdaviat
اي زنده دلان ظهور نزديك است هنگام ظهور نور نزديك است آن ماه به چاه رفته باز آيد قائم به اقامه نماز آيد او كيست همان كه عدل ميزان است کوبنده كل دين ستيزان است او كيست همانكه سخت مي تازد تا كفر نفاق را براندازد اي امت سر فراز مرگ آگاه خون خواه حسين ميرسد از راه مهدي نظري به ما عنايت كن ما را به صراط خود هدايت كن ای مرهم زخم بال جانبازان در هم شکننده زبان بازان از ذکر لب تو کام می گیرم با یاد تو التیام می گیرم مهدی اگر از منتظرانت بودیم چون دیده نرگس نگرانت بودیم با این همه رو سیاهی و سنگ دلی ای کاش که از همسفرانت بودیم اشعار مهدویت👇 @ashaaremahdaviat
تسلیت ای حجّت ثانی عشر یابن الحسن زود بود از بهر تو داغ پدر یابن الحسن قلب بابت از شرار زهر دشمن آب شد سوخت جسم و جانش از پا تا به سر یابن الحسن کودک شش ساله بودی بر پدر خواندی نماز ریختی از چشم خود خون جگر یابن الحسن زود گرد بی کسی بر ماه رخسارت نشست زود کردی جامۀ ماتم به بر یابن الحسن قرن ها چشم تو گریان است بر جدّت حسین لحظه لحظه ریختی اشک بصر یابن الحسن طفل بودی پیش چشمت چشم بابا بسته شد تو نگه کردی و او زد بال و پر یابن الحسن مخفی از چشم همه، چشم تو بر بابا گریست سوختی چون شمع سوزان تا سحر یابن الحسن قرن ها فریاد زهرا مادرت آید به گوش از مدینه بین آن دیوار و در یابن الحسن یوسف زهرا بیا با ما بگو آخر چرا تربت زهراست مخفی از نظر یابن الحسن ای سرشک چارده معصوم از چشمت روان ای زده هجر تو بر دل ها شرر یابن الحسن روز«میثم» تیره تر می باشد از شام فراق تا شود خورشید رویت جلوه گر یابن الحسن اشعار مهدویت👇 @ashaaremahdaviat
با همه‌ی لحن خوش‌آوائیم در به‌در کوچه‌ی تنهایی‌ام ای دو سه تا کوچه زما دورتر نغمه‌ی تو از همه پرشورتر کاش که این فاصله را کم کنی محنت این قافله را کم کنی کاش که همسایه‌ی ما می‌شدی مایه‌ی آسایه‌ی ما می‌شدی هر که به دیدار تو نائل شود یک‌شبه حلّال مسائل شود دوش مرا حال خوشی دست داد سینه‌ی ما را عطشی دست داد نام تو بردم، لبم آتش گرفت شعله به دامان سیاوش گرفت نام تو آرامه‌ی جان من است نامه‌ی تو خطّ امان من است ای نگهت خواستگه آفتاب بر من ظلمت‌زده یک شب بتاب پرده برانداز ز چشم ترم تا بتوانم به رخت بنگرم ای نفست یار و مددکار ما کی و کجا وعده‌ی دیدار ما    اشعار مهدویت👇 @ashaaremahdaviat
دل مستمندم ای جان به لبت نیاز دارد به هوای دیدن تو هوس حجاز دارد به مکّه آمدم ای عشق تا تو را بینم تویی که نقطه‌ی عطفی به اوج آیینم کدام گوشه‌ی مشعر، کدام کنج منا به شوق وصل تو در انتظار بنشینم روا مباد که بر بنده‌ات نظر نکنی روا مباد که ارباب جز تو بگزینم چو رو کنی به رهت، درد و رنج نشناسیم ز لطف روی تو دست از ترنج نشناسیم    اشعار مهدویت👇 @ashaaremahdaviat
می برم نام تو را تا ببری نام مرا پر کن از جام لب خویش همه جام مرا خاک هم گاه گداری بدهد طعم عسل بوسه از خاک رهت کرده عوض کام مرا خاطرم نیست چه شد بر تو گرفتار شدم پهن کردی سر گیسوی خودت دام مرا هر نفس بی تو شده مردن تدریجی من رنگ و بویی بده این گردش ایام مرا اگر این سر به سر راه تو افتد زیباست به شهادت بنما ختم سرانجام مرا نذر کردم که دگر سمت گناهی نروم شرطش این است حمایت کنی اقدام مرا دل من ظرف بلوری ست پر از خون جگر کنج میخانه مبین گریۀ آرام مرا به خدا کرببلایی شدنم دست شماست جان عباس فراموش مکن نام مرا به پریشانی گیسوی سر ام بنین دیگر امضا بنما برگۀ اعزام مرا روضه خوان گفت حسین بوی حرم شد احساس وعدۀ ما سحری پای ضریح عباس اشعار مهدویت👇 @ashaaremahdaviat
این هفته هم گذشت تو اما نیامدی خورشید خانواده زهرا نیامدی از جاده همیشه چشم انتظارها ‏ای آخرین مسافر دنیا نیامدی صبحی کنار جاده تو را منتظر شدیم ‏اما غروب آمد و آقا نیامدی از ناز چشم‌های تو اصلا بعید نیست ‏شاید که آمدی گذر ما نیامدی امروزمان که رفت چه خاکی به سرکنیم ‏آقای من اگر زد و فردا نیامدی فرصت بهانه ای است که پاکیزه تر شویم تا روبرویمان نشدی تا نیامدی یابن الحسن بیای قنوتم وظیفه است دیگر به ما چه آمده ای یا نیامدی اشعار مهدویت👇 @ashaaremahdaviat
هر کوچه و هر خانه‌ای از عطر، چو باغی‌ست در سینه هر اهل دل و دلشده داغی‌ست آویخته بر سر درِ هر خانه چراغی‌ست بر هر لبی از موعد و موعود، سراغی‌ست از شوق، همه رو به سوی میکده دارند یاری ز سفر، سوی وطن آمده دارند   کی یار سفر کرده ما از سفر آید بعد از شبِ دیجورِ محبان، سحر آید از باب صفا، قبله ما کی به در آید بی‌بال و پران را پر و بالی دگر آید کی پرده گشاید ز رخ آن روی گشاده کز رخ کند از اسب، دو صد شاه، پیاده...   تو در پی خود، قافله در قافله داری در سلسله زلف، دو صد سلسله داری با آن‌که خود از منتظرانت گله داری سوگند به آن اشک که در نافله داری با یک نگه خود مس ما را تو طلا کن آن چشم که روی تو ببیند تو عطا کن   ای گمشده مردم عالم به کجایی؟ کی از مه رخساره خود پرده گشایی؟ ما ریزه‌خوریم و تو ولی‌نعمت مایی هر جمعه همه چشم به راهیم بیایی یک پرتو از آن چاردهم لمعه نیامد بیش از ده و یک قرن شد، آن جمعه نیامد...   بشکسته ببین سنگ گنه بال و پر از ما کس نیست در این قافله، وامانده‌تر از ما ما بی‌خبریم از تو و تو باخبر از ما ما منتظِر و خونْ دلت ای منتظَر از ما ما شب‌زده‌ایم و تو همان صبح سپیدی تنها تو پناهی، تو نویدی، تو امیدی   عشق ابدی و ازلی با تو بیاید شادی ز جهان رفته، ولی با تو بیاید آرامش بین‌المللی با تو بیاید ای عِدلِ علی! عَدلِ علی با تو بیاید عمری‌ست که در بوتهٔ عشقت به‌گدازیم هر کس به کسی نازد و ما هم به تو نازیم   هرچند که ما بهره‌ور از فیض حضوریم داریم حضور تو و مشتاق ظهوریم نزدیک تو بر مایی و ماییم که دوریم با دیدهٔ آلوده چه بینیم؟ که کوریم در کوه و بیابان ز چه رو دربه دری تو؟ هم منتظِر مایی و هم منتظَری تو... اشعار مهدویت👇 @ashaaremahdaviat
به چشم روشنی شام تار منتظرم به صبح -آن قسم آشکار- منتظرم بیا که عید بیاید به خانه ی دل ما حضور سبز تو را ای بهار منتظرم اگرچه دیر شده با گذشت این همه سال به حکم مطلق پروردگار منتظرم تورا نخواستم آنگونه ای که باید خواست شبیه مردم اهل شعار منتظرم زمانه می گذرد نا امید؛ اما من به رغم خستگی روزگار، منتظرم هنوز آمدنت آرزوی عقربه هاست به دیرپایی این انتظار منتظرم تو را ندارم و از هرکسی ندارترم کجاست آن کرم بی شمار؟ منتظرم میان روضه هوای مدینه پیچیده به خاک چادر آن بی مزار منتظرم   اشعار مهدویت👇 @ashaaremahdaviat
دلگیرم از زمانه بیا مهربان من بر لب رسیده از غم ایّام جان من دنیا مرا به بند اسارت کشیده است رنگ قفس شده همه ی آسمان من عمرم به سر شد و نشدم آنچه خواستی باران شرم می چکد از دیدگان من عشّاق را به رنج و بلا آزموده اند ای وای اگر «فراق» بود امتحان من دستی بگیر تا نرود نوکری ز دست هجران تو ببین که بریده امان من در عالم خیال شدم با تو همسفر تعبیر شد اگر سحری، داستان من ... شبگرد فاطمه، شب جمعه برای تو شب های چارشنبه ی هفته از آن من «یک شب به خاطر سفر کربلای تو یک شب به خاطر سفر جمکران من» با خود ببر مرا سحر جمعه کربلا تا تلّ زینبیه شوی روضه خوان من با یک نگه برای دلم فتح باب کن گردم فدائی تو، امام زمان من اشعار مهدویت👇 @ashaaremahdaviat