چه جان سختم که بعد از رفتن ِ تو باز جان دارم
ولی از تو چه پنهان، روح و جسمی ناتوان دارم
کسی از ظاهر یک کوه حالش را نمی فهمد
به ظاهر ساکتم؛ در سینهام آتشفشان دارم
پس از تو باختم خورشید خوشرنگ زمینم را
پس از تو نفرت دیرینهای از اسمان دارم
پُر از دلشوره بودم در کلاس گرم آغوشت
و باور کرده بودم پای عشقت امتحان دارم
چه حس نادری؛ با فتح الماس حضور تو
تمام لحظهها احساس میکردم "جهاندار"م
اگرچه لحظههای خوب عمر کمتری دارند
ولی نام عزیزت را همیشه بر زبان دارم
نفَسهای تو را آن روزها در شیشه پر کردم
"هوا"ی روزهای بودنت را همچنان دارم
#امید_صباغ_نو
تن من، قایق لنگر زده در طوفان است
خودم اینجا، دل من پیش تو سرگردان است
#فاضل_نظری
یک کوچه غیرت ای قَلَندر تا علی ماندهست
شمشیر بردارد هر آنکس با علی ماندهست
دیشب تمام کوچههای کوفه را گشتم
تنها علی، تنها علی، تنها علی ماندهست
ای ماهتاب آهستهتر اینجا قدم بگذار!
در جزر و مد چاه، یک دریا علی ماندهست
از خیل مردانی که میگفتند میمانیم
انگار تنها ابنملجم با علی ماندهست
ای مرد! بر تیغت مبادا خاک بنشیند
برخیز! تا برخاستن یک «یاعلی» ماندهست
#مهدی_جهاندار
تبی افتاده پی در پی به جانِ مسجد کوفه
امان از ناله هایِ بی امانِ مسجد کوفه
دلِ گلدسته دارد لحظه لحظه میشود آشوب
غم انگیز است از امشب اذانِ مسجد کوفه
أمیرالمؤمنین می ایستد جانانه در محراب
زمان می ایستد در آستانِ مسجد کوفه
نماز صبح، دارد در وجودش سخت دلشوره
کنارِ رکعت دوم میانِ مسجد کوفه
علی(ع) با جان و دل ذکرِ رکوع آخر خود را
قرائت کرد و بند آمد زبانِ مسجد کوفه
تنِ محراب لرزید و به خون آغشته شد قبله
مسافر شد امام ِ مهربانِ مسجد کوفه
نمازش را شکست آن تیغِ لاکردار در سجده
به شدّت داد ذاتش را نشانِ مسجد کوفه
امان از زانوانِ ناتوانِ حیدر کرار
امان از اشک هایِ آسمانِ مسجد کوفه
به جایِ نغمهٔ "مولایَ یامولایْ" می پیچد
نوایِ "وا علیا" در نهانِ مسجد کوفه
به ارکانِ هدایت خورد در ماهِ خدا ضربت
به این علت خدا شد روضه خوانِ مسجد کوفه!
#مرضیه_عاطفی
ساقیا در سجده هم جام شهادت میزنی
اولین مستی که میخوانی تشهد در سجود
#قاسم_صرافان
سهلتر، سادهتر از قافیهای باختیاش
ننگ بادا به تو ای دهر! که نشناختیاش
چه برایش به جز اندوه و ملال آوردی
جان او را به لبش شصت و سه سال آوردی
باغ میساخت و در سایهی آن باغ نبود
یک نفس قافلهاش در پی اطراق نبود
درد باید که بفهمیم چه گفتهست علی
که شبی با شکم سیر نخفتهست علی
از سر سفرهی اسلام چه برداشت امیر؟!
نان دندان شکنی را که نمیخورد فقیر!
آه از آن شبِ آخر که علی غمگین بود
سفرهی دخترش از شیر و نمک رنگین بود
شب آخر که فلک، باد، زمین، دریا، ماه
میشنیدند فقط از علی اِنّا لله...
باد برخاست و از دوش عبایش افتاد
مهربان شد در و دیوار! به پایش افتاد
مرو از خانه، به فریاد جهان گوش مکن
فقط امشب، فقط امشب به اذان گوش مکن
شب آخر، شب آخر، شب بی خوابیها
سینهزن در پی او دستهی مرغابیها
از قدمهای علی، ارض و سما جا میماند
قدم از شوق چنان زد که عصا جا میماند
با توأم ای شب شیون شده! بیهوده مکوش
او سراپا همه رفتن شده، بیهوده مکوش
بی شک این لحظه کم از لحظهی پیکارش نیست
دست و پاگیر مشو، کوه جلودارش نیست
زودتر میرسد از واقعه حتی مولا
تا که بیدار کند قاتل خود را مولا
تا به کی، ای شب تاریک زمین در خوابی؟!
صبح برخاسته، بیدار شو ای اعرابی!
عرش محراب شد از فُزت و ربّ الکعبه
کعبه بی تاب شد از فُزتُ و ربّ الکعبه
آه از مردم بی درد، امان از دنیا
نعمتِ داشتنت را بستان از دنیا
میرود قصهی ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق میخورَد آرام آرام
#سیدحمیدرضا_برقعی