eitaa logo
به وقت شاعری
397 دنبال‌کننده
441 عکس
439 ویدیو
0 فایل
عشق حسین"ع" خوب ترین انتخاب بود مدیر کانال: طلبه ای که شعر شعارش است تا شعائر را احیا کند @Jalali_1378 ادمین تبادل👇👇 @hrpb1371 🚫اشعار فقط فوروارد شود😗
مشاهده در ایتا
دانلود
اربعین حسینی تسلیت باد
جامانده‌ایم و قدرت آهی نمانده است از کوه صبر، جز پرِ کاهی نمانده است لشکر کشیده بغض در این جبههٔ غزل جز خاکریز اشک، پناهی نمانده است یک خاطر تکیده و یک انتظار پیر از ما به‌غیر عمر تباهی نمانده است از ما به‌غیر حسرت دل، اشک بی‌امان از ما به‌غیر روی سیاهی نمانده است گردن بگیر باز مرا ای پناه محض راهی برای غرق‌ِگناهی نمانده است هفت‌آسمان به‌وسعت دلتنگی من است این دل مقصر است و گواهی نمانده است ای راه عشق، ای اتوبوس کنار مرز جایی برای چشم‌به‌راهی نمانده است؟ ای دل بیا به بال غزل هم‌سفر شویم مرز خیال وا شده راهی نمانده است
اراده کن که جهانی به شوق راه بیفتد به سینۀ همه، آن شور دل‌بخواه بیفتد پیاده‌ها همه پا در رکاب عشق تو باشند و سایۀ علمت بر سر سپاه بیفتد بجوشد از دل سنگش هزار چشمۀ زمزم نگاهتان که به هر خاک روسیاه بیفتد کسی که روضه به روضه شکست پای غم تو چطور باز در اندیشۀ گناه بیفتد؟ عجیب نیست که در گیرودار حنجر و خنجر گذار این‌همه عاشق به قتلگاه بیفتد زمان زمان غریبی عشق نیست مبادا دوباره لشکر دشمن به اشتباه بیفتد!
نـه فـقـط از تـو اگـر دل بـکَنـم می میرم سایـه ات نـیـز بـیـفـتـد به تنـم می میرم بین جـان من و پیراهن من فرقی نیـست هـر یکی را کـه بـرایـت بـکَـنـم می میرم بـرق چـشمـان تـو از دور مـرا می گـیـرد مـن اگـر دسـت بـه زلفـت بزنم می میرم بـازی مـاهی و گـربـه است نظر بـازی مـا مثل یک تنگ شبی می شکنم می میرم روحِ برخاسته از من، تهِ این کوچه بایست بیش از ایـن دور شوی از بـدنـم می میرم
یک اربعین گذشت و شرابم نپخته ماند سـاقـی ببخش، این‌ همـه دادیم زحمتت
کی می‌آیی ای بهار من برای دیدنم دارد از در می‌رسد پاییز، اینجا که منم...
هله نومید نباشی که تو را یار براند گرت امروز براند نه که فردات بخواند؟ در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جا ز پس صبر، تو را او به سر صدر نشاند و اگر بر تو ببندد همه ره‌ها و گذرها ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند
من که مشتاقم به جان برگشته مژگان تو را کی توانم برکشید از سینه پیکان تو را گر بدینسان نرگس مست تو ساغر می‌دهد هوشیاری مشکل است البته مستان تو را وعده فردای زاهد قسمت امروز نیست بهر حور از دست نتوان داد دامان تو را جز سر زلف پریشانت نمی‌بینم کسی کاو به خاطر آورد خاطر پریشان تو را ای دریغ از تیغ ابرویت که خون غیر ریخت سالها بیهوده رفتم خاک میدان تو را هرگز از جیب فلک سر بر نیارد آفتاب صبح‌دم بیند اگر چاک گریبان تو را دامن آفاق را پر عنبر سارا کنند گر بر افشانند زلف عنبر افشان تو را چشم گریان مرا از گریه نتوان منع کرد تا به کام دل نبوسم لعل خندان تو را آه سوزان را فروغی اندکی آهسته تر ترسم آسیبی رسد شمع شبستان تو را