غروب است و غمآوازی رسا در باد میپیچد
پریشانمویهای در گوش عشقآباد میپیچد
صدا میآید از عمق ارسباران بارانخیز
صدا در غزه، در بیروت، در بغداد میپیچد
«چرا رفتی؟ چرا؟» از چشمها اندوه میبارد
«کجا رفتی؟ کجا؟» در کوهها فریاد میپیچد
و در کابوس دره، بین مه، در ازدحام سنگ
فقط پژواکی از «ای داد، ای بیداد» میپیچد
چه رنجی میتواند کوه را از پا بیندازد؟
چه زنجیری به پای مرد طوفانزاد میپیچد؟
***
به دنبال کسی میگردم و بین شلوغیها
صدای گریهام در صحن گوهرشاد میپیچد
عجب صوت خوشی از دور میآید به استقبال
عجب عطر خوشی در خلوت میعاد میپیچد
#فاطمه_عارفنژاد
سوم خرداد ۱۴۰۳
مشهد مقدس
.
نه کمککار تو بودند و نه کردند دعایت
تازه آن وقت که رفتی دلشان رفت برایت
تازه آن وقت که رفتی دلشان یاد تو افتاد
نگران در نگران تا چه کسی هست به جایت؟
تازه آن وقت که رفتی همهجا حرف تو پیچید
که به گوش من و ما دیر اثر کرد صدایت
لالهپوشا! چه شبی بود که همصحبت فانوس
درّهها را همه گشتیم پی عطر عبایت
بغض کردیم زمستان مهآلود غمت را
گریه کردیم در آغوش غزلخاطرههایت
چقدَر مرثیه خواندیم تو را خانهبهخانه
چقدر شعرِ شهیدانه سرودیم برایت
کوه تنها کمی از راز تو را گفت به دنیا
ابر تنها نمی از اشک تو را کرد روایت
#شهید_جمهور
#فاطمه_عارفنژاد
قدمهایت شکوه ریشه را در خاک احیا کرد
نهالان را برای لمس فروردین مهیا کرد
صدایت نغمهای نو خواند در گوش قناریها
نگاهت فطرت داوودی گل را شکوفا کرد
دل چشمه به چشمت گرم شد، با اشک تو جوشید
برای رد شدن از سنگ و صخره راه پیدا کرد
گواهی میدهد قاف از بلندای غرور خود
که سیمرغی که حرفش بود، با امر تو پر وا کرد
همیشه میشد از بالابلند قلهٔ فکرت
افقهای بعید و تازه را راحت تماشا کرد
کسی پرسید روزی لشکر سربازهایت کو؟
زمان راز تو و گهوارهها را زود افشا کرد
زلال رودها را ردپای تو به دریا برد
نسیم صبحدم را شور تو طوفان الاقصی کرد
#فاطمه_عارفنژاد
شب عید است اما چهرهای از اشک، تر دارد
شب غمهای بیپایان عالم کی سحر دارد؟
شب عید است اما داغ، آذین بسته دلها را
که میهن کوچهکوچه زخمهایی شعلهور دارد
تماشا کن! چه غوغایی شده، باغ همیشهسبز
همه سرخ است از بس لالهٔ خونینجگر دارد
ولی تا قله رفتن مرد میخواهد، چه باکی هست؟
اگر این راهِ ناپیموده یک دنیا خطر دارد
همین بس که شهیدان را حسین آغوش وا کرده
همین بس که علی رنج یتیمان را خبر دارد
بگو جای مدارا نیست با گردنکشان هرگز
اگر این کاروان از هفتخان قصد گذر دارد
بگو تبریکها را میشود با فتح خیبر گفت
بگو هرکس غدیری آمده، شمشیر بردارد
دعا کن انتقام سخت را _نزدیک و کوبنده_
دعای قلبهای سوخته، بیشک اثر دارد
#فاطمه_عارفنژاد
ای بغض فروخورده! بیا اشک روان شو
ای چشم! تو هم چشمهای از این جریان شو
بیرون بزن از خیمه و با گریه درآمیز
همروضهٔ عصر دهمِ فرشچیان شو
هی سینه بزن، سینه بزن، سینه بزن، هی
دمّام به دمّام، سراپا هیجان شو
تو جامع اضداد، تو آهی و تو فریاد
غمدیده و دلشاد، هم این باش و هم آن شو
سرسبز جوانه بزن از جای تبرها
لبخند به لب آور و با زخم جوان شو
تا خانهٔ خورشید ببر قافلهها را
در شب، شب تاریک زمین، ماهنشان شو
صیقل بده حرفی که به دل داشتهای را
با خطبهٔ شمشیر جلاخورده بیان شو
خون باش درون رگ خشکیدهٔ تاریخ
در سینهٔ آزادهترینها ضربان شو
ای کوه که قسمت شده دلسوخته باشی
آمادهٔ دوران جدید فوران شو
#فاطمه_عارفنژاد
#مقاومت | #ایران 🇮🇷
صدا شدی و صدایت هزار واحه سفر کرد
هزار معرکه دید و هزار کوفه خطر کرد
صدا شدی و صدا از گلو بریده برآمد
صدا شدی و صدا در سکوت تیغ اثر کرد
به نیزه تکیه زد، از راه مستقیم سخن گفت
سوار باد شد، از کوچههای فتنه گذر کرد
صدات خیمه به خیمه، صدات خانه به خانه
گذشت و سینهزنان را برای روضه خبر کرد
صدات بیرق هل من معین به بام شفق زد
صدات یکتنه شب را به خون کشاند و سحر کرد
صدات در همهجا، در تمام پهنهٔ تاریخ
درون بتکدهها چرخ خورد و کار تبر کرد
به داد کوخنشیان رسید و سنگ بنا شد
بنای کاخ ستم را به لحظه زیر و زبر کرد
و هرکجا که شهیدی… صدات در جریان بود
و هرکجا که یزیدی… صدات سینه سپر کرد
و هرکجا که به بنبست خورد راه تکامل
صدات معجزهٔ تازهای برای بشر کرد
صدا شدی و صدایت هزار حنجره جوشید
صدا شدی و صدایت هزار واحه سفر کرد
#فاطمه_عارفنژاد
برخیز! میخواهم که شوری راستین باشی
با گریهها، با بیقراریها عجین باشی
وقتی که گفتم عاشقم، شاهد اگر کم بود
باید دلیل محکمم در آستین باشی
میدانم از اول نبودی عاقل اما باز
دیوانهجان! ای کاش مجنونتر از این باشی
پژواکی از تنهایی او در خیالِ کوه
سرخانعکاسی آسمانی در زمین باشی
یک آهِ سوزان، یک غمِ آتشفشان در باد
یک شعله از آن ماجرای آتشین باشی
یک پنجره رو به تماشاگاه عاشورا
یک پرده از نقاشی روح الامین باشی
مات غزلهایی که جاماندند در صحرا
محو رباعیهایی از امّ البنین باشی
شادی نمیآید به چشمانت پس از روضه
شاید تمام عمر خود باید حزین باشی
میخواهم از عطر شهادت پر شود دفتر
باید گلی صدبرگ در میدان مین باشی
ای شعر! ای اسب اصیل پارسی! باید
هروقت لازم شد برای جنگ، زین باشی
من خواب دیدم میدوم با تو به سوی او
با شوق اینکه پاسخ هل من معین باشی…
#فاطمه_عارفنژاد
کیست این رودی که اقیانوس دارد در صدایش
هفت دریا را به وجد آورده موج و ماجرایش
از افقهای سراسر ابر باکی نیست او را
میشود پیدا کنی خورشید را در چشمهایش
گام برمیدارد و با روح کوهستان هماهنگ
میرود تا قلههای بکر دنیا ردپایش
از قنوتش بغض آهوهای بسیاری گذشته
نسبتی دارد غم پروانهها با ربنایش
هم شهید است و شهیدان هر زمان همعهد اویند
هم غریب است و غریبان جهانند آشنایش
لب به نفرین کردن فرعونیان وا کرده اما
از قلم ننداخته آسیهها را در دعایش
بتکده در خواب، میبیند تبر دستش گرفته
نیل یاد حضرت موسی میافتد با عصایش
غیر انگشتر که خواند «ان معی ربی»اش را
هیچکس درکی ندارد سِرّ او را با خدایش
ترسی از تهدید و امیدی به دشمن؟! هیچ و هرگز!
از خدا و با خدا بوده همه خوفورجایش
چون امانت را به دست صاحبش باید رساندن
بار یک تاریخ غم را میبرد بر شانههایش
کاش باران باشد و گل باشد و آیینهروزی
من هم «ای ایران» بخوانم در شب شعری برایش
#فاطمه_عارفنژاد
#ای_ایران | #پرچمدار
غم خوردم و غم خوردم و غم خوردم و… سیرم
از زندگی دلخستهام، از مرگ دلگیرم
باری نداده باغ زیتونم به جز اندوه
برگی نمانده در نهالستان انجیرم
روزی هزاران بار _بی ارفاق_ میگریم
روزی هزاران بار _بی اغراق_ میمیرم
آنسو جوانم ارباً اربا میرود از دست
اینسو تلظی میکند نوزادِ بیشیرم
تیغ عطش میبُرّد اما کُند و با سختی
مشتاق مرگی تیزتر با ترکش و تیرم
غمسرنوشتم سرخ… پیشانینوشتم سرخ…
روز ازل با خون رقم خوردهست تقدیرم
همصحبت پیغمبران بودم تمام عمر
کی روح شیطان میتواند کرد تسخیرم؟
فردا که اسمم شد «شهید تازهٔ غزه»
زل میزنی از صفحهٔ گوشی به تصویرم
#فاطمه_عارفنژاد
#فلسطین | #غزه
ابتدا هیچ بود و چیزی کم!
صفحه یک وعدهگاه خالی بود
بی هیاهو، سفید روی سفید
طرح خورشید؟ خوشخیالی بود
بوم، بی حرف و رنگها خاموش
کاری از نور برنمیآمد
تازگی را کسی نمیدانست
دور تکرار، سر نمیآمد
در میان هرآنکه آمد و رفت
تو دل بوم را تکان دادی
با غزلرنگهای سُکرآمیز
به قلمموی مُرده جان دادی
سبز، نیلی، سیاه، زرد، بنفش
بومِ ساکت، پر از صدا شد و بعد…
در کنار نگارهای زخمی
قلم قرمزت رها شد و بعد…
هرچه گل کاشت عشق، پرپر شد
عمر نقاش با جنون سر شد
خیمه، خون، زینِ واژگون، صحرا
صحنه یک روضهٔ مصور شد
شیههای دور، شیونی نزدیک
اسبِ تنها به سر دوید، آمد
رنگها روی بوم اشک شدند
تا غروب دهم پدید آمد
این تو بودی _ غرورِ نقاشان!_
که رسیدی عطش عطش لب آب
ثبت کردی شبیه معجزهای
گریههای رقیه را در قاب
صحنه روشن شبیه روز ولی
پشتِ آن عصر، قرنها شب بود
چشم در چشم بیسواریِ اسب
آن غمِ ایستاده زینب بود
تابلو آیه بود و آیینه
فاش میکرد راز دیدن را
ترجمانی پر از دقایق داشت
رنجِ از یار دل بریدن را
#فاطمه_عارفنژاد
#عصر_عاشورا | #محمود_فرشچیان
🔹مهر بیاندازه🔹
باران میآمد با دعای دستهایت
در دشت میرویید گل از ردّ پایت
هوهو زنان باد از حریمت ذکر میچید
میشد تنفس کرد «او» را در هوایت
بر آب و آتش اخم و لبخند تو حاکم
از عرش تا فرش آفرینش خاک پایت
هفت آسمان با چرخش تسبیحت آرام
افلاکیان تسلیم بی چون و چرایت
بیگانه بودی با نگاه بغض و کینه
ای آنکه چشمان غریبان آشنایت
شبهای غمناک مدینه عید میشد
با رؤیت ماه از هلال خندههایت
پیغمبران، مؤمن به قرآنت از آغاز
ادیان، مسلمانِ شکوه ربنایت
وقت دعا داوود را مبهوت میکرد
آهنگ شورانگیز و شیرین صدایت
تنها پناه گریههای بیکساناند
آنان که جاشان دادهای تحت کسایت
ثابت شده با مهر بیاندازۀ تو
حدّی ندارد مهربانی خدایت
#فاطمه_عارفنژاد