برگشتهای بدون سوارت به خیمهگاه
در امتداد واقعه، در عصر اشک و آه
دلواپس کسیست نگاهت قدم قدم
گاهی اگر به پشت سرت میکنی نگاه
یالت چقدر سرخ... خیالت چقدر سرخ...
چشمت به خون نشسته چرا؟ آه ذوالجناح!
ای مرکب بهشت خدا! پس حسین کو؟
افتاده عرش روی زمین در کجای راه؟
با بادهای سرخ سماعیست خونچکان
هر سنگ روضهخوان شده بر خاک روسیاه
تنها رها به دشت... خدایا چه بیسپر!
سرها به روی نیزه... دریغا چه بیگناه!
فریاد «یا بُنَیَّ» جهان را گرفته است
بوی مدینه میوزد از سمت قتلگاه
#فاطمه_عارفنژاد
اراده کن که جهانی به شوق راه بیفتد
به سینۀ همه، آن شور دلبخواه بیفتد
پیادهها همه پا در رکاب عشق تو باشند
و سایۀ علمت بر سر سپاه بیفتد
بجوشد از دل سنگش هزار چشمۀ زمزم
نگاهتان که به هر خاک روسیاه بیفتد
کسی که روضه به روضه شکست پای غم تو
چطور باز در اندیشۀ گناه بیفتد؟
عجیب نیست که در گیرودار حنجر و خنجر
گذار اینهمه عاشق به قتلگاه بیفتد
زمان زمان غریبی عشق نیست مبادا
دوباره لشکر دشمن به اشتباه بیفتد!
#فاطمه_عارفنژاد
راه رفتم سالها، در جادهها مأوا نکردم
غیر آغوش تو هرگز مأمنی پیدا نکردم
رود رود از خود گذشتم در نبرد سنگ و صخره
هیچ کوتاهی برای دیدن دریا نکردم
سربهسر فریاد بودم در رجزگاه حوادث
جز سر سجاده و در گوش شب نجوا نکردم
اشکهایم را به روی خود نیاوردم، تو دیدی
راز را در خلوت آیینه هم افشا نکردم
مثل اهل مکه سرگرم طواف خود نماندم
مثل اهل کوفه با لبخند تو بد تا نکردم
با صداقت العجل گفتم تمام جمعهها را
پای دعوتنامهام را جز به خون امضا نکردم
دیدنت رؤیای دورم بود، اما روز موعود
چشمهایم را به تو بخشیدم و لب وا نکردم
مطمئنم امتحانها را برایم ساده کردی
مطمئنم کارهای سخت را تنها نکردم…
#فاطمه_عارفنژاد
هزار سوگ چشیدیم و داغدار شدیم
چه شد که نسل خبرهای ناگوار شدیم؟
صدای شیون بیروت در جهان پیچید
شبی که باز پر از بهت انفجار شدیم
چقدر دیر به خود آمدیم وقت وداع
چقدر زود به نادیدنت دچار شدیم
دوباره روضه به سمت نیامدن رفت… آه
دوباره خیره به یک اسب بیسوار شدیم
آهای سیبِ سر نیزه! یاد ما هم باش
ببین چطور به خون جگر انار شدیم
نگاه تو همه را برد سمت سرچشمه
تو رفتی و همه با اشک، آبشار شدیم
اگر به خاک نشستیم، از شکست نبود
که گرم خواندن آیات سجدهدار شدیم
قسم به ماه که ما پیشمرگ حضرت صبح…
قسم به سرو که قربانی بهار شدیم
#فاطمه_عارفنژاد
بایستیم و بجنگیم و دل قوی داریم
که صبحِ فتح نبودهست و نیست افسانه
#فاطمه_عارفنژاد
هممرز غم، با رنج و غربت هموطن بودن
تفسیر بیباکانهای از زیستن بودن
در راه طولانی و ناهموار تا قله
همواره سرگرم عبور از خویشتن بودن
در صلح، لبخندی وسیع و خاطری روشن
در جنگ، محکمآذرخشی نقطهزن بودن
با خطبهٔ شمشیر تا ظهر دهم رفتن
بر منبر خون و جنون صاحبسخن بودن
در کسوت استاد، در دارالفنون عشق
از کودکی، از نوجوانی اهل فن بودن
فصل نویی در صفحهٔ تاریخ وا کردن
چیزی فراتر از اساطیر کهن بودن
اینها فقط یک چشمه از دریای روحش بود
سخت است حتی یک نفس سیدحسن بودن
#فاطمه_عارفنژاد
مهاجرم، ولی انگار خانهام اینجاست
کبوترانه پر و بال و لانهام اینجاست
به هرکجا بروم باز جلد این صحنم
پرندهام، چه کنم؟ آشیانهام اینجاست
همیشه نان و نمک خوردهام از این سفره
همیشه سهمیهٔ آب و دانهام اینجاست
پناه گریهٔ شبهای تار زندگیام
به رغم لشکر غم، پشتوانهام اینجاست
به دستگیری و دلداری و خطاپوشی
کسی که دست زند روی شانهام اینجاست
اگرچه سربههوا شد درخت زیستنم
همیشه ریشهٔ سبز جوانهام اینجاست
اگر کویر، اگر شورهزار، اگر بیآب
بهشت گمشدهٔ رودخانهام اینجاست
تمام شاعریام را به قم بدهکارم
مداد و دفتر شعرم، ترانهام اینجاست
هزار شکر که همسایهایم با خورشید
هزار شکر خدایا! که خانهام اینجاست
#فاطمه_عارفنژاد
یحیی چقدر صاعقه در چشمهای توست!
طوفان فقط چکیدهای از ماجرای توست
«بگذار کربلا بشود» گفتی و گذشت
دنیا هنوز خیره به بغض صدای توست
یحیی! به آرزوت رسیدی؟ مبارک است!
من ماندهام که عید شده یا عزای توست
ای سرو سربلند! به افتادنت خوشند
امروز، روز جشن تبرها برای توست
معمار فتح هفتم اکتبر! مرگ کو؟!
این سنگ قبر نیست، که سنگ بنای توست
کِی با عبور موج فراموش میشوی؟
ساحل همیشه در قرق ردپای توست
آغوش باز کن وطنت را به سعی زخم!
غزه _همان که خواستهای_ کربلای توست
حالا بجنگ زندهتر از سالهای قبل…
یحیی! هنوز اسلحه در دستهای توست
با تو حماسهتر به غزل فکر میکنم
شعرم در انتهای خودش، ابتدای توست
#فاطمه_عارفنژاد
#فلسطین | #شهید_یحیی_سنوار
فرزند زمانیم، نه دیریم، نه زودیم
از روز ازل معتکف معرکه بودیم
گرد خفقان از افق دید گرفتیم
زنگار غم از چهرهٔ آیینه زدودیم
یک شهر به وجد آمده در فصل تماشا
از منظرهٔ پنجرههایی که گشودیم
در خانهٔ انسانیت امروز ستونیم
در خیمهٔ حقانیت امروز عمودیم
ای عشق! ببین صفحه پر از جوهر خون شد
هربار برایت غزلی تازه سرودیم
باری تو هم از غربت ما بگذر و بگذار
تاریخ بگوید که چه کردیم و که بودیم
#فاطمه_عارفنژاد
نگاه میکنی و آه… ناگهان رفتهست
همین که پلک بههم میزنی، زمان رفتهست
خیال خاک به گل قد نمیدهد دیگر
که باغ از نفس افتاده، باغبان رفتهست
نبوده طاقت ماندن که آن اجابت محض
به رغم زمزمههای «بمان! بمان!» رفتهست
از آن تراکم تاریکِ کهنه، در دل شب
خدای من! چه بر آن روشنِ جوان رفتهست؟
غروب کرده و گنجشکها نمیخوانند
چه جای حوصله؟ جان از تن جهان رفتهست
چقدر اشک که بی او چکیده روی زمین
چقدر آه که با او به آسمان رفتهست
عبور کرده و پشت سرش به سمت بهشت
هزار قافله غربت دوان دوان رفتهست
اگر به مصلحتی، روضهها نشد مکشوف
نگو که خاطرهٔ کوچه یادمان رفتهست
دویدهایم که شاید به کربلا برسیم
دریغ اگر که بگویند کاروان رفتهست…
#فاطمه_عارفنژاد
شعری بخوان که زمزمهٔ غنچهها شود
فالی بزن که بخت گل سرخ وا شود
بشکن سکوت برفی ده را به خندهای
باید دوباره کوچه سراسر صدا شود
از پشت پرده رد شو که با شوق دیدنت
راز نگاه پنجرهها برملا شود
یلداست! دانهدانه به هر خانه سر بزن
تا محفل انار برایت بهپا شود
حرف از کم و زیاد جهان شد، اراده کن
یکباره جای شادی و غم جابهجا شود
عطر تو میوزد همهجا و بعید نیست
گلدان یاس هم به جنون مبتلا شود
مهتاب شیشه شیشه سرک میکشد که کاش
با چشمهای روشن تو آشنا شود
شاید به یمن پاقدمت سالهای سال
هر عاشقی مسافر این روستا شود
کاشی به کاشیاش غزلی سبزآبی است
روزی اگر به یاد تو مسجد بنا شود
#فاطمه_عارفنژاد
رسیدند از غروبِ جاده مهمانهای بسیاری
ببین! جمعاند اطرافت پریشانهای بسیاری
هوا بوی جدایی میدهد در موسم دیدار
افق ابریست، در راهند بارانهای بسیاری
تو خویشاوندی دیرینهای با رودها داری
به دریای تو میریزند جریانهای بسیاری
نگاهت چلچراغ مسجد و دیر و کلیسا بود
به تو روشن شده چشم شبستانهای بسیاری
از آن روزی که شهر آمادهٔ تشییع زخمت شد
چراغانِ غمت مانده خیابانهای بسیاری
تو ای تا بوده و هست آشنا با سبزِ فروردین!
گذشت از باغِ ما بی تو زمستانهای بسیاری
چرا گلدان شکست و گلترینها سرخ پوشیدند؟
چرا در خون خود غرقاند ریحانهای بسیاری؟
به شوق آسمان از غزه تا بیروت، تا کرمان
کبوتر میشوند اینروزها جانهای بسیاری
بگو با دشمنان از اقتدار آه مظلومان
کماکان پیش رو دارند طوفانهای بسیاری…
#فاطمه_عارفنژاد
#حاجقاسم
#شهدای_کرمان