🔴 بیمارستان ها در استان بلوچستان پاکستان در شهرهای مچ و کویته به حالت آماده باش کامل درآمده اند .
🔺آمار کشته شدگان و مجروحان بالا گزارش شده
🔺پلیس پاکستان اعلام کرد که مردان مسلحی بزرگراه کویته مرکز بلوچستان به سیبی را در مکان های مختلف مسدود کرده اند و در حال بررسی خودروها هستند.
🔻پیشتر گروهک تروریستی ارتش آزادیبخش بلوچستان اعلام کرده بود که ۲۰ ایست بازرسی منطقه را خنثی کرده وبه دست گرفته است
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🚨نیویورک تایمز؛
🟤نیروهای نظامی آمریکا در منطقه آماده دریافت دستور حمله به مواضع ایران شده اند
🟢انتقام در چند مرحله صورت خواهد گرفت
🟡بایدن در حال بررسی شرایط و اتخاذ دستور است
🟠پهپادی که به پایگاه ما در اردن حمله کرده طبق بررسی لاشه آن شاهد ۱۳۶ می باشد
🔴جهت و نوع پیشران آن نشانگر شلیک آن از سوی نیروهای سپاه ایران در منطقه است
🟣ما تصمیم به درگیری با ایران را نداشته و نداریم ولی انتقام نیرو ها و خسارت وارده را سخت و قاطع خواهیم گرفت
🔵زیر ساختهای ایران از اهداف حمله گسترده ما خواهد بود
⚫️آسمان لبنان. سوریه. عراق کلیر شد(البته مشخص نیست به درخواست ایران یا ائتلاف امریکایی)
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
📢سخنگوی پنتاگون:
صادقانه بگوئیم ما دنبال درگیری با ایران نیستیم و در ایران هم میل نزاع با خود را نمی بینیم!
اما منتظر دستورات رئیس جمهور می مانیم و طبق دستورات عمل خواهیم کرد./وال استریت ژورنال
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🚨فوری
یگانهای عملیاتی ارتش به مرز پاکستان اعزام شدند
سخنگوی نیروهای مسلح اعلام کرد:اجاره عبور از مرز را به تروریستها نخواهیم داد
در صورت تقاضای طرف پاکستانی حاضر به عملیات مشترک علیه تروریستها هستیم
ما هم از کشته شدن ۴۰ نظامی ارتش پاکستان توسط گروههای تروریستی ارتش آزادیبخش بلوچستان پاکستان،ناراحت و خشمگین شده و آماده همکاری اطلاعاتی و رزمی با طرف پاکستانی هستیم....
🔴ارتش پاکستان:تمام راههای منتهی به شهر مچ بلوچستان توسط جبهۀ آزادی بخش بلوچ تصرف شد.
🔻جبهۀ بلوچ: تعدادی زیادی از نظامیان ارتش پاکستان را اسیر گرفته ایم.
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🚨دولت موقت پاکستان: نیروهای امنیتی ما سه حمله هماهنگ شبهنظامیان در منطقه مچ در بلوچستان کشور را با موفقیت خنثی کردند!
⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️
سخنگوی پنتاگون: ما مطمئناً به دنبال جنگ نیستیم و صادقانه بگویم، ما نمیبینیم که ایران هم بخواهد به دنبال جنگ با ایالات متحده باشد.
⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️
🚨یگانهای رزمی سپاه در مرزهای شمالغرب به حالت آماده باش در آمد
⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️
در صورت هرگونه طنش و یا اعمال زور علیه حریم امن کشور ،پاسخ درخور و در لحظه خواهیم داد./هفس
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعالیت پهپاد نظارتی نیروهای مسلح ایران بر فراز تنگه هرمز و خلیج فارس
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🚨#فوری
🔥 مقاومت اسلامی عراق از حمله پهپادی به یک هدف در فلسطین اشغالی خبر داد.
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
سرازیر شدن هواپیماهای نظامی آمریکا به خاورمیانه!
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🚨پاسخ آمریکا در ساعات آتی قریبالوقوع به نظر میرسد. البته مقاومت در ساعات اخیر اصول پدافندی را به طور کامل اجرا کرده است.
🔺کاخ سفید علاقهمند به جابهجایی خطوط قرمز با هدف بازآفرینی اقتدار خود نزد مخالفان پیش از انتخابات است.
هر گونه خطای محاسباتی بایدن، فضای مقاومت برای یورش به منافع آمریکا در منطقه را دو چندان خواهد کرد.
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
. 👇تقویم نجومی سه شنبه👇
✴️ سه شنبه 👈 10 بهمن / دلو 1402
👈18رجب 1445 👈 30 ژانویه 2024
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🏴 وفات ابراهیم فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله " 10 هجری در 18 ماهگی.😭
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️ امروز روز خوب و مبارکی است و برای امور زیر خوب است :
✅مسافرت.
✅شراکت و امور شراکتی.
✅امور زراعی و کشاورزی.
✅تجارت و داد و ستد.
✅بنایی عمارت.
✅و خرید دکان و ملک خوب است
📛ولی ازدواج خیر ندارد.
🤕 بیمار امروز زود خوب شود.
🚘 مسافرت : مسافرت خوب است.
🔭 احکام نجوم .
🌗 امروز تا ظهر قمر در برج سنبله و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️ارسال کالاهای تجاری به مشتری.
✳️خرید باغ و زمین زراعی.
✳️خرید منزل و آپارتمان.
✳️امور زراعی و کشاورزی.
✳️قباله و قولنامه نوشتن.
✳️و آغاز بنایی و خشت بنا نهادن نیک است.
📛ولی برای ازدواج.
📛 و شروع معالجه مناسب نیست.
🟣نوشتن ادعیه احراز و نماز حرز و بستن آن خوب است.
👩❤️👨مباشرت. امشب شبِ چهارشنبه
مباشرت و عروسی مکروه است.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات،#اصلاح_مو(سروصورت)در این روز از ماه قمری ، باعث غم و اندوه می شود.
💉💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن.
🔴 #خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ،باعث قوت بدن می شود.
✂️ ناخن گرفتن
سه شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید بر هلاکت خود بترسد.
👕👚 دوخت و دوز.
سه شنبه برای بریدن،و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد)(خرید لباس اشکال ندارد)(کسانی که شغلشان خیاطی است میتوانند در روزهای خوب بُرش بزنند و در روزهای دیگر ان را تکمیل کنند)
✅ وقت #استخاره در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تاعشای آخر( وقت خوابیدن)
😴😴 تعبیر خواب
تعبیر خوابی که شب " چهارشنبه " دیده شود طبق ایه ی 19 سوره مبارکه "مریم "علیها السلام است.
قال انما انا رسول ربک لاهب لک غلاما...
و از معنای آن استفاده می شود که فرستاده ای از جانب فرد بزرگی نزد خواب بیننده بیاید و خبرهای دلپسند و خاطر خواه به او برسد و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه
@taghvimehamsaran
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه #یاقابض که موجب رسیدن به آرزوها میگردد .
💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_سجاد_علیه_السلام و #امام_باقر_علیه_السلام و #امام_صادق_علیه_السلام سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد .
🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
📚 منابع ما👇
تقویم همسران
تالیف:حبیب الله تقیان
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🌸﷽🌸
✍ با عرض سلام و صبح بخیر و به امید قبولی طاعات و عبادات شما بزرگواران
🌱ذکر روز سه شنبه🌱
🌺 یا ارحم الراحمین 🌺
⬅️ تاریخ: دهم بهمن ماه سال ۱۴۰۲، مصادف با هیجدهمین روز از ماه رجب سال ۱۴۴۵
⬅️ مناسبت :
🍁سالروز وفات ابراهیم فرزندپیامبر اکرم صلی الله علیه و آله (۱۰ه-ق)
🌺روزسینما
🌲السلام علیکم یا اولاد رسول الله
🌸حدیث روز🌸
🌴امام صادق(علیه السلام)فرموده اند:
✍دوستان من، در حقیقت، کسانى هستند که در برابر فرمان ما، گردن نهادند و از سنّت ما پیروى کردند و در همه کارها به ما اقتدا نمودند.💐
📚 دانشنامه قرآن و حدیث/ج۴/ص۲۰۰
✍🏼 معیار و ملاک خوبی و بدی انسانها تبعیت و عدم تبعیت از اهل بیت(ع) است، خود و مردم را با این معیار بسنجید.💐
☀️اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِيِّکَ الْفَرَجَ☀️
"بحق حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها)"
⬅️ هدیه به ارواح مطهر حضرتشان و ارواح جمیع🌹شهداء خصوصا ۹۲ شهید آموزش استان کرمان و سردار دلها صلوات💐
🤲اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💐
🌹🇮🇷🌹
🔇🔊🔉 لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید. 🦋
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
اربعین معلی عاشقان ولایت 🚩
🆔 https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان های مذهبی...🍃:
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رویای_مادرانه💖
قسمت۱۰۰
احمد با صدای گرفته ای گفت: اینقدر منو شرمنده نکن. میدونم اذیت شدی. دیگه نمیذارم تکرار بشه!
حنانه لبخندی زد و گفت: باید برم.
احمد گفت: کجا بری؟ تصادف کردی! تا صبح باید بمونی.
حنانه گفت: نمیتونم. باید برم خونه. باید الان برم. دیر شده.
احمد گفت: نگران وسایلتی؟
حنانه دست از تلاش برای بلند شدن برداشت و گفت: شما از کجا میدونید؟
احمد جواب داد: دکتر صدر رفته ترتیب بردن وسایلت به خونه رو بده. نگران هیچی نباش. از این به بعد همه چیز رو بسپار به من! دیگه نگران هیچی نباش.
حنانه گفت: دکتر صدر؟
لبخند زد: چطور پیداشون کردین؟
احمد گفت: یک ماهه دنبالت می گردم! خیلی سخت به دکتر صدر رسیدم اما من رو زود به تو رسوند.
حنانه گفت: کی آزاد شدید؟
احمد صندلی را کنار تخت حنانه گذاشت و گفت: یک ماه پیش. نمی دونی چه حالی شدم وقتی فهمیدم نیستی! تمام مدت اسارت دلم خوش بود که جات خوبه. که پدر و مادرم مواظبت هستن! تمام مدت دلم خوش بود که راحتی! اما حنانه خانم، اینکه سختی کشیدی و باز هم منتظرم بودی، باز هم به همه گفتی شوهر داری و من رو همه میشناختن، دلم رو گرم کرد. گرم شد دلم که اجازه میدی تمام این سالها رو جبران کنم. تمام روزهای از دست رفته رو برات جبران کنم. پدر مادرم منتظرن تا پیدات کنم! منتظرن بیان برام خواستگاری! منتظرن که دلم آروم بگیره! می خوام برات سنگ تموم بذارم! می خواهم همه آرزوهات رو برآورده کنم. تمام اسارت، روز های از دست رفته تو رو شمردم. روزهایی که بی علی گذروندی، روزهایی که کنارت نبودم که کمکت کنم.
حنانه سکوت کرده بود. احمد لبخندی زد و گفت: باهام حرف نمی زنی؟
حنانه گفت: خسته ام. میخوام بخوابم.
احمد بلند شد و گفت: بخواب. من بیرون نشستم. کاری داشتی صدام کن.
احمد به سمت در رفت که حنانه متعجب گفت: احمد آقا! پاتون!
احمد دستی به پایش کشید و گفت: جا موند! نه ساله که نیست!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رویای_مادرانه💖
قسمت۱۰۱
حنانه لب گزید. احمد لبخندی زد: تو پاره تنت رو دادی! تنها داراییت رو دادی! یک پا در برابر کار تو و علی، هیچی نیست. استراحت کن، من بیرون نشستم.
حنانه نگاهش به در ماند. درد داشت اما فکرش پیش احمد بود.
صبح دکتر آمد و حنانه را مرخص کرد. احمد برای انجام کارهای ترخیص رفت و حنانه لباسهایش را عوض کرد. صدای ضربه به در، همزمان شد با چادر سر کردن حنانه.
حنانه: بفرمایید.
احمد با لبخند وارد شد و گفت: حاضر شدید؟
حنانه چادرش را یک دستی مرتب کرد و گفت: بله حاضرم.
خواست قدمی بردارد که گچ پایش سنگینی کرد و تعادلش را از دست داد. خودش را با تخت نگه داشت که احمد سراسیمه جلو آمد: چی شد؟ خوبی؟ دستت اذیت شد؟
حنانه گفت: خوبم.
اما از صدایش درد واضح به گوش احمد رسید: صبر کن برم ویلچر بیارم.
احمد رفت و حنانه به دست از کار افتاده اش نگاه کرد. چطور به احمد می گفت؟ زهره خانم زمانی که سالم بود هم او را نمی خواست!
احمد با ویلچر و یک پرستار آمد و حنانه با کمک پرستار روی ویلچر نشست.
احمد: ماشین آوردم جلوی در که راحت سوار بشی. همه منتظرت هستن. دیشب زنگ زدم خونه. از وقتی اومدم، پدر مادرم تهران موندن. آخه چند ساله حاج آقا خودش رو بازنشست کرده و حجره ها رو داده دست شوهر خواهرام. به تلافی این سالهای که نبودم، موندن واسه دیدنم! البته من که همه این مدت در به در پیدا کردن تو بودم، زیاد ندیدمشون. راستی می دونی کلی خواهر زاده دارم؟ باید ببینیشون. بعد عقد نظرت چیه بریم کاشان چند وقت؟ اونجا یک جشن میگیرم و به همه میگیم که بالاخره لیلی خانم رو پیدا کردم! موافقی؟
حنانه سرش را چرخاند و متعجب به احمد نگاه کرد: تو این سن؟ زشته احمد آقا!
احمد خندید: مگه ما دل نداریم؟ چرا زشت باشه؟ اتفاقا خیلی هم خوبه! بهت قول داده بودم با عزت و احترام بیارمت تو خونه ام! قول داده بودم مراسم بگیرم!
حنانه اعتراض کرد: اون موقع هم زشت بود!
احمد در جلو را باز کرد و گفت: میتونی تنهایی یا برم پرستار رو صدا کنم؟ زشت اینه که تو به آرزوهات نرسی!
حنانه بلند شد و روی صندلی ماشین نشست. احمد هم پشت فرمان نشست و گفت: اول میبرمت خونه بعد میرم پیش صاحبخونه ات. چند ماه کرایه عقب افتاده داری؟
حنانه سر به زیر انداخت و خجالت زده لب گزید.
احمد مهربان گفت: خجالت چرا؟ می خوای اول بریم خونه ازت خواستگاری کنم و عاقد بیارم عقد کنیم، بعد برم کرایه خونه ات رو بدم؟
حنانه بیشتر خجالت کشید: چند ماهی دستم خالی بود.
احمد گفت: منو بیشتر شرمنده نکن.
دم در بانک ماشین را نگه داشت و گرفت: مبلغ بدهی چقدره؟ باید برم از بانک پول بردارم.
حاج مرتضی جواب می دهد: داماد اونقدر پیر شده که باید الان پسرشو زن میداد!
احمد کت و شلوارش را پوشیده بود. همان که برای خواستگاری علی پوشیده بود. کمی برایش گشاد شده بود اما هنوز به او می آمد. دسته گل و شیرینی در دست داشت و برخلاف دقایقی قبل، استرس داشت و عرق کرده بود.
کنار حاج مرتضی نشست. حاج مرتضی گفت: حنانه جان! دخترم! این پسر من رو می شناسی. تازه از اسارت برگشته و اومده طلب دلی که ده سال پیش پیشت جا گذاشته! رد می کنی این همه عشق رو یا قبولش می کنی؟ حنانه جان می دونم ما بهت بد کردیم اما احمد تقصیری نداشت. گناه ما رو گردن احمد ننویس! اجازه بده جبران کنیم برات. چه احمد رو بخوای چه نخوای، دختر منی و رو تخم چشمم جا داری! می برمت کاشون و نمی ذارم دیگه احمد بیاد سراغت. فکر نکن چون پدر و مادر و پسرت نیستن، پشتت خالیه و مجبوری با احمد باشی! اگه دوستش داری هم قدمش شو. ماشالله اینقدر خانم و دنیا دیده هستی که بفهمی ازدواج یک تعهد همیشگیه! اگه احمد آشنای قلبته، اجازه بده هم مسیرت بشه بابا جان!
حنانه نگاهی به زهره خانم می کند. زهره دست هایش را می گیرد و می گوید: به حرف های حاجی فکر کن. اما زیاد احمدم رو منتظر نذار! البته اول به من بگو که زنگ بزنم خواهراش بیان. چون اگه به خودش بگی، مهلت نمیده دخترام برسن!
حنانه لبخند خجلی می زند.
زهره خانم می گوید: خب ما میریم، تو استراحت کن.
احمد بلند میشود و دسته گل را به سمت حنانه می گیرد. حنانه استکان چایی را که زهره خانم دستش داده بود را روی میز کنار تخت می گذارد و دست راستش را برای گرفتن گل بلند می کند. نگاه احمد به دست چپ حنانه می افتد. رد بخیه ها و انگشتانی که حالت و لاغری بیش از حدشان معلوم است کار نمی کند. مات می شود و زانو می زند: دستت! دستت چی شده؟
زهره خانم و حاج مرتضی که دم در اتاق بودند بر می گردند و نگاهی به حنانه بغض کرده می کنند و احمد حیران!
حنانه با همان بغض می گوید: می خواستم بهتون بگم اما نشد. بخدا می خواستم بگم.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رویای_مادرانه💖
قسمت۱۰۴
احمد اخم کرد: میگم چی شده، تو قسم می خوری که می خواستی بگی؟ نکنه فکر کردی این برام مهمه؟بعد پای مصنوعی دراز شده اش را نشان می دهد و می گوید: این رو ببین! من نگران خودتم حنانه خانم!
حاج مرتضی دست همسرش را می گیرد و از اتاق بیرون می برد: بذار حرفاشونو بزنن. تو هم زنگ بزن دخترا حرکت کنن. نگاهشون داد می زنن که عاشقن!
حنانه بغض می کند: چاقو افتاد رو دستم. بیمارستان دور بود،رفتیم درمونگاه. بخیه زدن خون ریزی بند اومد. اما بعدا فهمیدم که عصب آسیب دیده بود و باید جراحی می شد. هزینه ها هم بالا بود خب! دیگه اینجوری شد. عادت کردم دیگه!
احمد با درد گفت: خدا!
و سرش را روی تخت گذاشت و بی صدا اشک ریخت. تا کجا می توانست دوام بیاورد؟ تا کجا درد های حنانه را بشنود و معذرت بخواهد و بگوید جبران می کنم؟
زیر لب گفت: این رو چطور جبران کنم؟مگه جبران میشه؟
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رویای مادرانه💖
قسمت۱۰۵
زهره خانم کت و دامن طلایی رنگی که برای حنانه خریده بود را روی تخت گذاشت. سر و صدای زیادی از بیرون می آمد. با آمدن خواهر های احمد، خانه شلوغ و پر هیاهو شده بود. هر چند از چهره شان مشخص بود اصلا راضی نیستند از این عروس انتخابی، اما مخالفتی نکرده و تبریک گفتند.
زهره خانم به حنانه گفت: بذار کمکت کنم این لباس ها رو بپوشی. الاناست عاقد برسه. بچه ام دل تو دلش نیست! انشالله دیگه همش به خوشی باشید.
به حنانه کمک کرد تا لباس عوض کند. موهایش را شانه کرد و مرتب بست. روسری اش را که سر کرد، او را محکم در آغوش گرفت گفت: منو حلال کن حنانه! باهات بد کردم اما منم مادرم، دنبال خوشبختی بچه ام بودم. حلالم کن.
دست بی حرکت حنانه را در دست گرفت و گریه کرد. حنانه دستش را بیرون کشید و هر دو دست را دور زهره خانم انداخت. او را در آغوش کشید و گفت: مادر بودن سخته! ده ساله علی نیست اما تو سینه من پر از عشق علیه! پر از دلتنگی برای بغل کردنش هستم! گاهی تو خونه دنبالش می گردم! مادر بودن سخته و من درکتون می کنم.
زهره خانم صورت حنانه را بوسید: خوشحالم که عضوی از ما شدی! خوشحالم که زنده ام و شادی احمد رو میبینم! زود بله نگی ها! بذار عاقد سه بار بخونه، زیر لفظیت رو بگیر بعد بهش جواب مثبت بده! یکم براش ناز کن!
بعد خندید. حنانه دلش کمی گرم تر شد و گفت: با این دست و پای شکسته؟
زهره خانم مادرانه گفت: از همین دست و پای شکسته ات هم استفاده کن بذار نگرانی کنه برات! احمد خیلی مهربونه!بذار مهربونیش رو خرجت کنه!
حنانه مبلغ را گفت و احمد گفت: پس بشین تا بیام.
هنوز دقایقی نگذشته بود که در طرف حنانه باز شد و حنانه ترسیده به لبخند احمد نگاه کرد. احمد آب هویچ را دست حنانه داد با یک بسته کلوچه و گفت: اینو بخور تا ضعف نکردی!
رفت و حنانه به توجهات احمد لبخند زد.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رویای_مادرانه💖
قسمت۱۰۲
احمد که سوار شد، نفس عمیقی کشید و گفت: خیلی شلوغ بود. ببخشید اذیت شدی. باید می بردمت خونه استراحت کنی، بعد میرفتم دنبال کارها!
حنانه گفت: نه. اینجوری راحت ترم.
احمد ماشین را حرکت داد و گفت: بخاطر مادرمه؟
حنانه گفت: ده سال گذشته. الان هم شرایط خوبی ندارم برای دیدنشون!
احمد لبخند از ته دلی زد: با همین شرایط قراره بشینید پای سفره عقد!
حنانه به بیرون نگاه کرد و تمام مسیر در سکوت گذشت. این نامحرم بودن، عجیب بود.
حنانه گفت: همینجاست.
احمد ماشین را نگه داشت و گفت: الان بر می گردم.
احمد رفت و مدتی با صاحبخانه حرف زد. پول را داد و با مرد دست داد. هر چند اخم های احمد در هم بود.
مرد مقابل شیشه ایستاد و گفت: شرمنده آبجی اما روز اول طی کرده بودم که اعصاب دویدن دنبال کرایه رو ندارم. خداروشکر شوهرتم اومد. چشمت روشن! ما رو حلال کن. شما مستاجر خوبی بودی!
حنانه خواست جواب بدهد که احمد ماشین را استارت زد و جواب داد: اگه مستاجر خوبی بود نباید اینکارو باهاش می کردی! حتی شده به حرمت پسر شهیدش!
مرد سرش را پایین انداخت: ما هم گرفتاریم!
احمد ماشین را حرکت داد. زیر لب با خودش غر می زد. نزدیک خانه که شدند کنار گل فروشی ایستاد. دسته گلی خرید و روی پای حنانه گذاشت بعد جلوتر کنار شیرینی فروشی ایستاد و جعبه ای شیرینی خرید و روی صندلی عقب گذاشت. مقابل خانه که پارک کرد گفت: صبر کن زنگ بزنم مامان بیاد کمکت کنه.
حنانه گفت: گفتید خونه عصا دارید. اگه بیارید خودم میام.
احمد گفت: مطمئنی؟
حنانه گفت: مادرتون هم سنی ازشون گذشته، سختشون میشه!
احمد ناگهان گفت: الان میگم آقا جون بیاد. من نامحرم شدم بهت، بابام که محرمته!
حنانه دوباره مخالفت کرد که احمد گفت: بذار کمکت کنیم! بذار جبران کنیم! اون عصا ها رو باید برات اندازه کنم. راه رفتن باهاشون سخته یکم. باید تمرین کنی!
رفت و زنگ آیفن را زد. حنانه که حاج مرتضی را دید خجالت کشید.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رویای_مادرانه💖
قسمت۱۰۳
حاج مرتضی در را باز کرد و کمی خم شد. دستش را به سمت حنانه دراز کرد و گفت: سلام بابا جان! خوش اومدی دخترم! بذار کمکت کنم.
حنانه نگاهی به محاسن سپید حاج مرتضی کرد و گفت: سلام. ممنون! ببخشید اسباب زحمت شدم.
حاج مرتضی دست راست حنانه را گرفت و گفت: تو رحمتی برای ما! بزرگترین نعمت زندگی پسرمی!
به حنانه در پیاده شدن کمک کرد. هر چند دنده های آسیب دیده اش با هر حرکتی عذابش می داد اما سعی می کرد ناله نکند. آرام آرام با حاج مرتضی حرکت کردند و سوار آسانسور شدند. احمد در های ماشین را قفل کرد با دسته گل و شیرینی و کیسه داروهای حنانه خود را به آسانسور رساند: بدون من داشتید می رفتید؟
حاج مرتضی خندید: من همه حواسم به دختر گلمه! تو خودت حواست به خودت باشه.
احمد لبخندش باز هم عمیق تر شد: بدبختی اینه که منم همه حواسم به دختر شماست!
حاج مرتضی بلند و مردانه خندید: یک وقت خجالت نکشی جلوی من! مثلا پدرتم! من جلوی خدا بیامرز آقا جونم جرات نداشتم شما رو بغل کنم! چه برسه از این حرفا درباره زهره بزنم!
احمد گفت: منم تا ده سال پیش از این جرات ها نداشتم. اما دیدم عمرم رفته! وقت واسه جبران کمه آقا جون!
حاج مرتضی به حنانه کمک کرد تا از آسانسور پیاده شود و زهره خانم که دم در ایستاده بود به استقبالشان آمد: خوش اومدی عزیزم. چکار کردی با خودت؟ بیا بریم داخل استراحت کن.
حنانه را به اتاقی راهنمایی کرد. همان اتاقی که ده سال پیش، احمد برایش آماده کرده بود تا استراحت کند. تقدیر او عجیب بود.
زهره خانم سینی چای را آورد و کنار تخت حنانه نشست. حاج مرتضی هم آمد و روی زمین نشست.
زهره خانم گفت: خیلی خوشحالم که احمد پیدات کرد. حالا که برگشتی، امیدوارم این پسر رو ببینیم. این یک ماهه که اصلا خونه نبود!
حاج مرتضی گفت: گله نکن خانم. میدونی احمد پشت در دل تو دلش نیست.
زهره خانم لبخندی زد: راست میگه حاجی! قرار بود بیایم خواستگاریت اما با این شرایط احمد می خواد زودتر کار ها انجام بشه که تو خونه راحت باشی! اجازه میدی بیاد؟
حنانه شرمگین سرش را پایین انداخت و حاج مرتضی گفت: انشالله خیره! احمد بیا!
زهره خانم با ورود احمد خندید و گفت: همه عروس رو صدا می کنن، ما داماد رو!
صدای در زدن آمد و زهره خانم گفت: بله؟
صدای احمد آمد: مامان! بی زحمت این رو بدید حنانه خانم.
زهره خانم کمی لای در را باز کرد تا به داخل اتاق دید نداشته باشد. بعد با دیدن بقچه ای دست احمد پرسید: این چیه؟
احمد گفت: حنانه خانم گفت این رو از خونه براش بیارم.
زهره خانم بقچه را گرفت و در را بست. به حنانه گفت: این رو می خواستی؟
حنانه بقچه را گرفت و روی تخت نشست و خواست بازش کند که زهره خانم کمکش کرد. از این که این زن با این سن و سال، کمک دست او شده بود خجالت زده بود، اما به خواست احمد می گذاشت جبران کنند. هر چند خودش لازم نمی دید اما انگار وجدان آنها به این نیاز داشت و حنانه دریغش نکرد.
به چادری که احمد برایش خریده بود نگاه کرد و آن را از بقچه در آورد: این رو احمد آقا ده سال پیش برام خریده بود.
لبخند روی لب هر دو بود و زهره خانم گفت: برای همین گفتی چادر نمی خوای؟
حنانه با ذوق چادر را نگاه می کرد: خیلی قشنگه آخه!
زهره خانم هم که ذوق حنانه را دید گفت: سلیقه احمد قشنگه! حالا سرت کن بریم بیرون تا شاه داماد ما از دوریت، آب قند لازم نشده!
حنانه که بیرون آمد، زهره خانم کِل کشید و دختر هایش پشت سرش ادامه دادند. احمد خجالت زده و عرق ریزان ایستاد. نگاهش را به حنانه نمی داد. این نگاه با همه شوق و اشتیاقی که داشت، نگرانش می کرد نکند گناه باشد.
راضیه گفت: داداش اون یقه ای که تو پاره کردی برای حنانه جان، به این خجالتت نمیادا!
بعد به حنانه نگاه کرد و ادامه داد: خونه پر از آدم بود. کلی مهمون داشتیم. همه از اومدن آقا شاد بودن که یکهو از در اومد تو داد و بیداد که حنانه کو! حالا ملت همه خشک شدن این چی میگه هی می گه زنم کو! حنانه کو!
احمد غرید: راضیه!
راضیه گفت: مگه دروغ میگم!
مرضیه گفت: پدر عشق بسوزه!
سفره عقد زیبایی برایشان چیده بودند. انگار نه انگار همه دیشب، دیر وقت رسیده بودند. پر از شادی و انرژی تمام امروز را مشغول مهیا کردن مراسم عقد بودند. احمد حتی یک روز را نمی خواست از دست بدهد.
عاقد عقد را خواند. صدای صلوات در خانه پیچید. احمد به عاقد گفت برای حنانه استامر بیاورد، اما حنانه گفت: امضا می کنم!
احمد آرام گفت: انگار این سالها اتفاقات خوب هم برات داشته.
و با کمی مکث، آرام تر گفت: عزیزم.
حنانه خجالت کشید و سرخ شد. احمد دست چپ آسیب دیده حنانه را گرفت و حلقه ای درون انگشتش گذاشت. دستش هیچ زیبایی نداشت. از کار افتادگی آن باعث از بین رفتن عضله و چروک شدن پوست شده بود. احمد همان دست را بوسید و درون دستش نگه داشت.
وقتی می خواستند به آنها تبریک بگویند، نگذاشت حنانه بلند شود و فقط وقتی پدر و مادرش جلو آمدند خودش بلند شد.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🚨فوری
بزرگترین پایگاههای نظامی پاکستان در مچ بلوچستان به تصرف ارتش آزادی بخش بلوچ (تروریستهای پاکستان)افتاد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ اژهای: گاهی یک شب زندانرفتن مسیر زندگی افراد را تغییر میدهد
🔹وقتی برای کسی قرار کفالت صادر میشود یعنی جرم او سنگین نیست. یعنی الان اگر او کفیل معرفی کند آزاد میشود؛ خُب چرا برخی همکاران ما کاری نمیکنند که فرد تا زمانِ یافتن کفیل زندان نرود؟
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در سروش
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺