eitaa logo
کانال عاشقان ولایت
4.6هزار دنبال‌کننده
32.5هزار عکس
36.6هزار ویدیو
34 فایل
ارسال اخبار روز ایران و ارائه مهمترین اخبار دنیا. ارائه تحلیلهای خبری. ارائه اخرین دیدگاه مقام معظم رهبری . و.... مالک کانال: @MnochahrRozbahani ادمین : @teachamirian5784 حرفت رو بطور ناشناس بزن https://harfeto.timefriend.net/16625676551192
مشاهده در ایتا
دانلود
📚لذت زندگی یک گروه از دوستان به ملاقات استاد دانشگاهی رفتند. گفتگو خیلی زود به شکایت در مورد استرس و تنش در زندگی تبدیل شد. استاد از آشپزخانه بازگشت و به آنان قهوه در چند فنجان مختلف تعارف کرد؛ فنجان شیشه‌ای، فنجان کریستال، فنجان چینی، بعضی درخشان، تعدادی با ظاهری ساده، تعدادی معمولی و تعدادی گرانقیمت. وقتی همه آنان فنجانی در دست داشتند، استاد گفت: اگر توجه کرده باشید تمام فنجان‌های خوش‌قیافه و گران برداشته شدند در حالیکه فنجان‌های معمولی جا ماندند! هر کدام یک از شما بهترین فنجان‌ها را خواستید و آن ریشه استرس و تنش شماست! آنچه شما واقعاً می‌خواستید قهوه بود نه فنجان! اما با این وجود شما باز هم فنجان را انتخاب کردید! اگر زندگی قهوه باشد پس مشاغل، پول، موقعیت، عشق و غيره، فنجان‌ها هستند! فنجان‌ها وسیله‌هایی هستند که زندگی را فقط در خود جای داده‌اند. 📚📚 📕 روزی روزگاری پیرزن فقیری توی زباله‌ها دنبال چیزی برای خوردن می‌گشت كه چشمش به یك چراغ قدیمی افتاد. آن را برداشت و رویش دست كشید. می‌خواست ببیند اگر ارزش داشته باشد، آن را ببرد و بفروشد. در همین موقع، دود سفیدی از چراغ بیرون آمد. پیرزن چراغ را پرت كرد؛ با ترس و تعجب عقب‌عقب رفت و دید كه چند قدم آن طرف‌تر، یك غول بزرگ ظاهر شد. غول فوری تعظیم كرد و گفت: نترس پیرزن! من غول مهربان چراغ جادو هستم. مگر قصه‌های زیادی را كه برایم ساخته‌اند،‌ نشنیده‌ای؟ حالا یك آرزو كن تا آن را در یك چشم به هم زدن برایت برآورده كنم. امّا یادت باشد كه فقط یك آرزو! پیرزن كه به خاطر این خوش‌اقبالی توی پوستش نمی‌گنجید،‌ از جا پرید و با خوش‌حالی گفت‌: الهی فدات بشم مادر! امّا هنوز جمله ی بعدی را نگفته بود كه فدای غول شد و نتوانست آرزویش را به زبان بیاورد. ... و مرگ او درس عبرتی شد برای آن‌ها كه زیادی تعارف می‌كنند! ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📚📚 📚 یه روز بهلول میره تو شهر می بینه هیچکی تو شهر نیست.   میره کاخ شاه که ببینه چه خبره؟ از باغبون می پرسه: شاه کجاست؟  باغبون میگه: مردمو جمع کرده رفتن دعا کنن که بارون بیاد!  بهلول بهش میگه: چرا باغو آب نمیدی؟!  باغبون میگه به تو چه؟ مگه تو فضولی؟ من باغبونم خودم کارمو بلدم میدونم کی باغو آب بدم! بهلولم میگه: پس برو به شاه بگو خدا خودش باغبونه!! می دونه کی باغشو آب بده. شما فضولی تو کارش نکن!  این داستان خطاب به کسایی که به جای کار و تلاش امید به دعا بستن و شب تا صبح فقط دعا میکنن.   اگه بخصوص پزشکا "فقط" دل به دعا می بستن، انقد تو درمان بیماری ها پیشرفت نمی کردن، نابرده رنج گنج میسر نمی شود! ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌📚📚 📔حکایتی زیبا و خواندنی ✍ روزی مردی فقیر با مردی ثروتمند درگیر جروبحث و مشاجره شد. صدای آنها بلند شد و ناگهان مرد ثروتمند بدون هیچ مقدمه‌ای به صورت مرد فقیر سیلی ای زد. مرد فقیر که درنظر نداشت بگذارد ماجرا همینطوری تمام شود، پیش قاضی رفت. قاضی شکایت هردو را گوش کرد و نظر داد که مرد ثروتمند به تاوان سیلی به مرد فقیر یک کاسه برنج به او بدهد. مرد فقیر نزدیک قاضی رفت و سیلی صداداری به صورت او زد. قاضی فریاد کشید:خُل شده‌ای چرا این کار را کردی؟ چیز مهمی نیست. فقط دلم خواست این کار را بکنم. من از خیر آن کاسهٔ برنج گذشتم. شما می‌توانید آن را برای خودتان بردارید. 📚📚 📚 سگی به خاطر لقمه‌ای غذا کنار دروازهٔ شهر ایستاده بود که دید یک قرص نان می‌چرخد و به سوی صحرا می‌رود. سگ دنبال نان رفت و گفت: «تو غذای جسم منی و قوّت روحم. من آرزوی خوردن تو را دارم؛ تو به کجا می‌روی؟» نان پاسخ داد: «با تنی چند از بزرگان گرگان و پلنگان آشنایم و می‌خواهم به دیدن آنان بروم.» سگ گفت: «مرا نترسان که اگر به دهان شیر و نهنگ هم بروی من به دنبال تو خواهم آمد.» ۱ و اینکه: این حکایت علی‌رغم سادگی ظاهری دارای نکات عمیقی است حقیقتا که بسیاری از اعمال ما تحت تاثیر نان است. وقتی انسان گرسنه باشد، شجاعت هرکاری را پیدا خواهد کرد. 📚درباره جانوران 📕برگرفته از کتاب قصه‌های جامی ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌ http://eitaa.com/ashaganvalayat
  رﻭﺯﯼ ﭘﺴﺮﯼ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭘﺪﺭ ﺧﻮﺩ ﺳﻮﺍﺭ ﺑﺮ ﻣﺎﺷﯿﻨﯽ ﺑﻮﺩ و ﺩﺭ ﺟﺎﺩﻩ ﺍﯼ ﭘﺮﭘﯿﭻ ﻭ ﺧﻢ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺣﺮﮐﺖ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﮐﻨﺘﺮﻝ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﭘﺪﺭ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪﻩ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺗﺼﺎﺩﻑ ﺳﺨﺖ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺑﻪ ﺩﺭﻩ ﺳﻘﻮﻁ می‌کند. ﭘﺪﺭ ﺩﺭ ﺟﺎ ﻓﻮﺕ می‌کند ﺍﻣﺎ ﭘﺴﺮ ﺗﻮﺳﻂ ﻧﯿﺮﻭﻫﺎﯼ ﺍﻣﺪﺍﺩﯼ ﻧﺠﺎﺕ می‌یابد ﻭ ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ منتقل می‌شود. ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺭﯾﯿﺲ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺮﺭﺳﯽ ﻭﺿﻌﯿﺖ ﺟﺴﻤﺎﻧﯽ ﮐﻮﺩﮎ ﺑﻪ ﻣﻼﻗﺎﺕ ﺍﻭ می‌رود ﺑﻪ ﯾﮑﺒﺎﺭﻩ ﻭ ﺑﺎ ﺷﮕﻔﺘﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ ‌می‌شود ﮐﻪ ﺁﻥ ﮐﻮﺩﮎ ﭘﺴﺮ ﺧﻮﺩ ﺍﻭﺳﺖ! ﺳﻮﺍﻝ: «ﺍﮔﺮ ﭘﺪﺭ ﮐﻮﺩﮎ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ، ﭘﺲ ﺭﯾﯿﺲ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺍﺳﺖ!؟» چند ثانیه فکر کنید سپس بخوانید. ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ ﺑﻪ ﺍﻓﮑﺎﺭﯼ ﭼﻨﮓ می‌زند ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﭘﺸﺘﻮﺍﻧﻪ ﻣﻨﻄﻘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻥ ﻧﺪﺍﺭد. ﺁﯾﺎ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﻓﮑﺮﺵ ﺭﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﺭﺋﯿﺲ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﯾﮏ ﺯﻥ ﺑﺎﺷﺪ!؟ ﺍﮔﺮ ﺗﻔﮑﺮ ﻗﺎﻟﺒﯽ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺟﻨﺴﯿﺖ ﻭﺟﻮﺩ نمی‌داشت ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻝ جواب ﺩﺭﺳﺖ می‌دادیم. ﺑﻠﻪ ﺭﺋﯿﺲ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻣﺎﺩﺭ ﭘﺴﺮ ﺑﻮﺩ. ﻣﮕﺮ ﻓﻘﻂ ﻣﺮﺩ می‌تواند ﺭﺋﯿﺲ ﺑﺎﺷﺪ!؟ "ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻣﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺳﯿﺮ ﺗﻔﮑﺮﺍﺕ ﻗﺎﻟﺒﯽ ﺧﻮﺩ ﻫﺴﺘﯿﻢ. ﺗﻔﮑﺮ ﻗﺎﻟﺒﯽ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺟﻨﺴﯿﺖ ﻧﯿﺴﺖ، در ‌هر زمينه‌اى می‌تواند باشد. مراقبت تفکر قالبی خود باشیم." 📚📚📚 روزی دزدی از مارگيری مارقیمتی اش را دزديد اما آن دزد براثر گزش مار كشته شد. مارگير آن كشته را ديد و وقتی که فهميد از مار او كشته شده است گفت: من دعا ميكردم كه دزد را پيدا كنم و مارم را پس بگیرم. خوب شد که دعايم مستجاب نشد و گرنه مار مرا گزیده بود. خداوند ميفرمايد: ای بسا چيزها كه نا گوار ميشمريد، ولی برای شما خيراست و ای بسا چيزهایی كه گوارا ميشمريد ولي برای شما زیانبار است و خداوند به مصالح امور آگاه است و شما ناآگاهید 📚📚📚 📔حکایتی زیبا و خواندنی ✍ روزی مردی فقیر با مردی ثروتمند درگیر جروبحث و مشاجره شد. صدای آنها بلند شد و ناگهان مرد ثروتمند بدون هیچ مقدمه‌ای به صورت مرد فقیر سیلی ای زد. مرد فقیر که درنظر نداشت بگذارد ماجرا همینطوری تمام شود، پیش قاضی رفت. قاضی شکایت هردو را گوش کرد و نظر داد که مرد ثروتمند به تاوان سیلی به مرد فقیر یک کاسه برنج به او بدهد. مرد فقیر نزدیک قاضی رفت و سیلی صداداری به صورت او زد. قاضی فریاد کشید:خُل شده‌ای چرا این کار را کردی؟ چیز مهمی نیست. فقط دلم خواست این کار را بکنم. من از خیر آن کاسهٔ برنج گذشتم. شما می‌توانید آن را برای خودتان بردارید. 📚📚📚 💢دو ، عازم سفری شدند، يكى از آنها لاغر اندام و ضعيف بود و هر دو شب، يكبار غذا مى خورد، دوستش و هیکل بود و روزى سه بار غذا مى خورد. وقتی از كنار شهرى رد می شدند آنها را به اتهام جاسوسى دستگير کردند، در خانه اى زندانى کرده، و درب زندان را بستند و گِل گرفتند. بعد از گذشت دو هفته معلوم شد كه این دو مرد بى گناهند و جاسوس نيستند. در زندان را باز کردند و ديدند مرد قوى هیکل مُرده، اما مرد ضعيف زنده مانده است! مردم تعجب کردند كه چرا مرد چاق مرده است؟ مرد دانا و فرزانه اى به آنها گفت : اگر فرد ضعيف مى مرد باید تعجب می کردیم، زيرا مرگ قوى به این خاطر بود كه پرخوری می کرد و در مدت چهارده روز بدنش طاقت بى غذايى را نداشت و مرد، ولى مرد ضعيف غذای کمی می خورد، طبق عادت خود صبر كرد و زنده ماند.🌺 📚📚📚 کانال خبری عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید # با # با کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت دربله http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت درایتا https://eitaa.com/ashaganvalayat