eitaa logo
کانال عاشقان ولایت
4.5هزار دنبال‌کننده
32.5هزار عکس
36.6هزار ویدیو
34 فایل
ارسال اخبار روز ایران و ارائه مهمترین اخبار دنیا. ارائه تحلیلهای خبری. ارائه اخرین دیدگاه مقام معظم رهبری . و.... مالک کانال: @MnochahrRozbahani ادمین : @teachamirian5784 حرفت رو بطور ناشناس بزن https://harfeto.timefriend.net/16625676551192
مشاهده در ایتا
دانلود
حاج یوسفی: _دستت درد نکنه، فعلا خداحافظ؛ میام قنادی برات میگم چی شده. خداحافظ! تماس را قطع کرد و منتظر به مردم نگاه کرد. هیچکس حرف نمیزد اما نگاه‌ها هنوز هم پر از کینه و نفرت بود. دخترک آرام از حاج یوسفی تشکر کرد ، و به درون خانه رفت. زهرا هنوز گریه میکرد. محمدصادق بُغ کرده گوشه‌ای نشسته بود. صدای مادر را میشنید که ناله میکند. وقت داروهایش بود و حتما گرسنه‌اش هم شده بود. به آشپزخانه رفت و صبحانه را آماده کرد. سفره را پهن کرد و کنار بستر مادر نشست و آرام نان خشکی که در شیر گرم ریخته بود را به خوردش میداد. بعد از آسمانی شدن ، قلب مادر هم ایستاد! یکسال بعد هم آلزایمرش شروع شد. مادر از کار افتاده، گوشه‌ی خانه در بستر بود. و تمام حقوقی که از میگرفتند خرج داروهای قلب مادر میشد. از روزی که مشغول کار شده بود، کمی آب زیر پوست زهرا و محمدصادق رفته بود؛ طفلی‌ها از همه‌ی لذت‌های دنیا محروم شده بودند و شکایت نمیکردند؛ این هم بدبختی دیگری که بر سرشان آمده بود. _آبجی مریم! صدای زهرایش بود. خواهرکش! ِ+جان آبجی؟ زهرا: _امروز میریم حرم؟ مریم به فکر رفت. مادر را به که میسپرد؟ میشد چند ساعتی تنها باشد؟ داروهایش را که میخورد، چند ساعتی میخوابید: _مامان که خوابید میریم. زهرا با شوق کودکانه‌اش دوید و از کمد کوچک کنار اتاق، لباسهایش را آورد و مقابل مریم گذاشت. مقابل گنبد که قرار گرفت، زانو زد. زهرا با آن چادر سیاهی که بر سر داشت، کنارش نشست، محمد صادق پشت‌سرشان ایستاده بود. مرد بود دیگر! داشت روی ناموسش! مرد که باشی سن و سالت مهم نیست! در هر سنی که باشی، غیرتی می‌شوی روی خواهرهایت! مرد که باشی گرگ میشوی برای دریدن گرگ‌های دنیای خواهرت! مرد که باشی شش دانگ حواست پی ناموس میدود، مهم نیست چند سالت باشد! نگاه مریم به گنبد طلای امام رضا (ع) دوخته شد در دل زمزمه کرد : " السلام علیک یا غریب الغربا! سلام آقا!سلام پناه بی‌پناه‌ها! سلام انیس جان! اذن دخول میدی؟ اذنم بده که خسته آمده‌ام سوی مرقدت! اذنم بده که شکسته پر آمده‌ام سوی گنبدت! آقای شهر بی‌سروسامان روزگار! آقای خسته‌تر ز من و همرهان من! ای صحن تو شده سامان قلب من! آقا نگاه میکنی که چگونه ؟ آقا نگاه میکنی که مرا میزنند؟ در شهر تو روی دلم میکشند؟ آقای ضامن آهو مرا ببین! آقا فقط تو مرا ببین! آقای شهر بی‌سروسامان روزگار! بنگر که چادر مادرت به سر دارم! ببین کنار نامم تو را دارم! که مرا هجمه کرده‌اند! و رسوای عالم و آدم نموده‌اند! آقای خستگی من و اهل خانه‌ام! دردانه‌ی صدیقه کبری، دلم شکست! 😭من آمدم که بستانم به دست تو! 😭ضربی زنم به طبل انوشیروانی‌ات!" صدای نقاره‌ها بلند شد. مریم چشم‌های خیسش را گرداند. لبخند بر لبش آمد! یکی دیگر گرفت! این صدای نقاره‌ها ندای شفا یافتن بود؛ شاید هم صدای ضرب طبل انوشیروان بود! " آقا! چگونه با دلم بازی میکنی؟ این همزمانی و این هم‌آوایی‌ات! آقا به من خسته اشاره میکنی؟ حقم بگیر ای تو تمنای بی‌کسان! حقم بگیر ای که نوایت مرا نشان! آقای خسته‌تر ز من و روزگار من! از روسیاهی من رو سیه گذر!" مریم که اشک میریخت، زهرا به کبوترهای روی گنبد نگاه میکرد. محمدصادق اخم کرده و برای امام، از امروز مریم میگفت، از دردهای مادر میگفت، از اشک‌ها و هق‌هق‌های زهرا میگفت! " امروز جمعه بود... جمعه‌های دلگیر! امروز جمعه بود... جمعه‌ای که بوی میداد؛ جمعه‌ای که بود میداد، بوی درد بی‌کسی! بوی درد نبود تو... تویی که منجی بشریتی! تویی که اگر بیایی دیگر زخم زبان نمیزنند! تویی که بیایی دیگر نمیزنند! تویی که بیایی دیگر یتیمی معنا ندارد؛ مگر تو پدرِ همه‌یِ امتِ پدرت، نیستی؟ مگر تو درد کل جهان نیستی؟ مگر تو مصلح کل جهان نیستی؟ پس بیا...بیا که حرفهای زیادی با تو دارم اگر بیایی! " گریه‌هایش که تمام شد، به زیارت رفت. حرم مثل همیشه شلوغ بود. حرم مثل همیشه آرام بود؛ حرم مثل همیشه آرامش بود. حرم مثل همیشه پر از حاجتمند بود... حرم مثل همیشه بود. مثل همیشه‌هایی که با پدر می‌آمد. مثل همیشه‌هایی که ویلچر را با عشق هل میداد. همیشه‌هایی که میآمد و میرفت. دلش زیارتنامه میخواست. دلش دو رکعت نماز زیارت میخواست.دلش سر بر شانه‌ی ضریح گذاشتن میخواست. دلش دو رکعت نماز بالا سر میخواست. زیارتنامه امین‌الله میخواست. دلش فقط امامش را میخواست. اینجا کسی تهمتش نمیزد! اینجا کسی..... 🥀ادامه دارد.... ❤️‍🩹 نویسنده؛ سَنیه منصوری 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 شکسته_هایم_بعد_تو قسمت ۴۱ و ۴۲ اینجا کسی تهمتش نمیزد! اینجا کسی از بالا نگاهش نمیکرد. اینجا همه یکرنگ میشدند. مثل لباس احرام مکه میشدند.
و چیست ؟ جرم افترا در واقع به معنای همان تهمت زدن بر دیگری است . افترا یعنی جرمی را به کسی نسبت دادن. در این حالت مجرم توانایی اثبات عناوین منتسبه را در دادگاه ندارد. در ماده ۶۹۷ و ۶۹۹ قانون مجازات اسلامی ، افترا جرم انگاشته شده و مجازاتی نیز برای ان در نظر گرفته شده است. چه زمانی شخص میتواند تحت عنوان تهمت و افترا از دیگری شکایت کند ؟ زمانی شخص می تواند تحت عنوان تهمت و افترا علیه دیگری شکایت کند که این امر از طریق ادله اثبات دعوا محرز گردد. ادله اثبات دعوا شامل موارد زیر است: اقرار متهم نزد قاضی شهادت دو شاهد که نسبت دادن عناوین مجرمانه به شخص شاکی را شنیده باشند. امارات و قرائنی که موجب علم قاضی گردد مانند متن پیامک، اظهارات ضابطین دادگستری، اظهارات مطلعین و … متاسفانه امروزه با پیشرفت تکنولوژی و استفاده از رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی مختلف، افراد زیادی به حقوق دیگران تعدی کرده و به آن‌ها تهمت و افترا می‌زنند؛ این افراد زیان‌دیده نیز ناچار خواهند بود برای بازپس‌گیری آبرو و اعتبار خود اقدام به دادخواهی و ثبت شکایت کنند. ✍... n‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ http://eitaa.com/ashaganvalayat ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✂️ ببینید با تقطیع و حذف یک کلمه چه دروغ‌هایی گفتند! 📳 میگه رئیسی آدم خوبی بود ولی سواد اقتصادی نداشت چون گفته بود رشد نقدینگی نشان‌دهنده‌ی رشد کشوره؟ # ┈┉┅━❀💌❀━┅┉ 🔇🔊🔉 لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید. در ایتا 👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj اربعین معلی عاشقان ولایت 🚩 🆔 https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen
ریحانه به وجد آمده بود. همراه مداح میخواند. با گوشیش به همسفرش پیام داد. _سورپرایزت خیلی چسبید..تاج سر. _قابلت نداشت بانوجانم مداح مدح میکرد.مولودی خواند.واسونک شیرازی خواند..... مردها همه یا دست میزدند یا شوخی میکردند.تالار را روی سرشان برده بودند... اما خانمها نشسته بودند. نه دستی، نه شادی ای.... ریحانه سورپرایزش را دیده بود.چقدر خدا را شکر میکرد، بخاطر داشتن چنین همسری. به نمازخانه تالار رفت و سجده شکر بجای آورد. سعی میکرد سردی، کنایه ها و اخم های میهمانان تاثیری روی رفتارش نداشته باشد. سخت بود خیلی سخت. ولی باید می‌توانست. یکی میگفت_ وا چرا اینو آوردن مگه اینجا مسجده؟! یکی میگفت_ خدا شانس بده ببین یوسف چکار میکنه برایش دیگری میگفت_ اصلا عروس خوشکل نیس. دلم برا یوسف میسوزه که بدبخت شد. آن یکی میگفت_ معلوم نیس چی به خورد یوسف داده.حتما جادوش کرده آن شب گذشت..... با تمام شیرینی ها و تلخی هایش.با تمام طعنه ها و حرفهای نسنجیده برخی میهمانانش. دوست داشتند زودتر زندگیشان را آغاز کنند. نگران خانه ای بودند که نداشتند. و پس‌اندازی که تمام شده بود. . . . عازم شیراز بودند...... ریحانه تمام وسایلش را در کارتون چیده بود و یوسف بسته بندی کرده بود.صبح زود قرار بود ماشین بار بیاید تا بار بزند جهیزیه ریحانه را. از همه خداحافظی میکردند.‌خانواده، دوست، همسایه و حتی فامیلهایی که ۶ماه فقط و زدند، و تاجایی که توانسته بودند با سردی، دخالت، قصد برهم زدن مراسمها داشتند.اما خب، قدرت همه شان از و جوان کمتر بود. . . . به شیراز رسیدند..... به اصرار حاج حسن دوست عمو محمد، سوئیت یک خوابه ای که در طبقه دوم چاپخانه بود، رفتند. که مدتی زندگی کنند.تا یوسف وامی بگیرد.و تلاشی کندو بتواند رهن کند خانه ای را. ریحانه همه جهیزیه اش را گوشه اتاق چید. یوسف تخت را بست. یخچال، اجاق گاز، ماشین لباسشویی و تلویزیون را راه انداخت. . . . نیمی از مهر گذشته بود...... یوسف هرچه کرد وام جور نشد.تمام تلاشش را کرده بود. حس شرمندگی تمام وجودش را پر کرده بود.چند روزی فقط بدنبال وام بود.‌ کم کم پس انداز این مدت هم تمام میشد.کار در چاپخانه درآمد زیادی نداشت که تا آخر ماه نیاز مالی نداشته باشد.به هر دری میزد نمیشد.نمیدانست چه کند.حمایت پدر و مادرش را که نداشت. از قرض کردن هم خوشش نمی آمد. بعد از دانشکده به خانه نرفت.فقط قدم میزد...... خدایا پول خونه رو از کجا جور کنم..؟! یا مولا خودت بدادم برس.!! همه چیم شمایید. پشتوانه ام شمایید. چکار کنم...؟؟ قدم میزد و درددل میکرد داد میزد.ولی با سکوتی محض وعمیق. باصدای زنگ گوشی اش، تماس را برقرار کرد. ریحانه_ یوسفم کجایی.؟! خوبی؟! نگرانتم..! قلبت درد نمیکنه!؟ _خوبم. چیزی میخای بخرم برا خونه؟ _هیچی نمیخام. از غم صدات معلومه خوب نیستی! طوری شده..!؟ سوار ماشین شد. به مقصد خانه حرکت کرد. _چیزی نیس..! دارم میام. _فقط مراقب خودت باش یوسف تماس را که قطع کرد، شیشه را پایین داد. پاییز بود اما سردی هوا را حس نمیکرد. آرنجش را روی پنجره گذاشت.با پشت انگشتانش روی لبهایش ضرب میزد... چکار کنم... قرض نه.. خدایا قرض نه.. خدایا فرجی کن.. 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 حرمت_عشق قسمت ۶۸ و ۶۹ از اول مهر، هر روز ٧صبح تا ٣ظهر دانشگاه بود.٣تا ٧شب مسافرکشی میکرد.٧ تا ١٠ شب چاپخانه بود.گاهی هم تا صبح می ماند، نماز صبح را میخواند. تا ٧صبح میخوابید و بعد به دانشکده میرفت. ماه مهر به پایان رسید...... دانشکده بود. اذان ظهر به افق معبود پخش شد. به نمازخانه رفت. در سجده‌ نماز تصمیمی گرفت... باید توسلاتش را از سر میگرفت. به حضرت زهرای اطهر بخواند حدیث کسا را.به سالار شهیدان.ع. هر روز بخواند زیارت عاشورا را.به امام حی و زنده بعد نماز صبح بخواند دعای عهد را. ۳ چله همزمان باهم. تا به لطف و کرم این خاندان عزیز، گره از مشکلش باز شود. چه خوب همسری داشت، بانویی که به محض رسیدن به شیراز دنبال کار رفت.... همه جا سابقه کاری میخواستند، معرفی نامه، پارتی، رشوه،تا کاری با درآمد کافی داشته باشی. اما در نهایت در کارگاه خیاطی مشغول بود. خداراشکر کرد. غنیمت بود. فکرش باعث شده بود مسیر طولانی تری انتخاب کند. بدون اینکه حواسش باشد که این مسیر یکساعت دیرتر به خانه میرسید. نمیخواست کسی بفهمد مشکلش چیست. به هیچکس نگفت، به علی و به پدر و مادرش و حتی به همدمش.... نفهمید چطور به خانه رسید.... کِی سلام کرد، جواب نگرانی ریحانه را که دیر به خانه رسیده بود، و اصلا چای خورده بود یا نه.مدام درفکر بود... هرچه همسرش میپرسید. طفره میرفت. هرچه سوال میکرد. او را میپیچاند. به حاج حسن تماس گرفت که امروز چاپخانه نیاید، اما فردا جبران میکند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢آقای به این صراحت نظام را در مرگ متهم کرد و زد !! شهید آوینی : در این مملکت همه آزاد هستند جز بچه حزب اللهی ها 🔹 کانال خبری عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت دربله http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت درایتا https://eitaa.com/ashaganvalayat کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش http://splus.ir/ashaganvalayat