eitaa logo
کانال عاشقان ولایت
3.8هزار دنبال‌کننده
35.4هزار عکس
41.3هزار ویدیو
36 فایل
ارسال اخبار روز ایران و ارائه مهمترین اخبار دنیا. ارائه تحلیلهای خبری. ارائه اخرین دیدگاه مقام معظم رهبری . و.... مالک کانال: @MnochahrRozbahani ادمین : @teachamirian5784 حرفت رو بطور ناشناس بزن https://harfeto.timefriend.net/16625676551192
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال عاشقان ولایت
. #داستان_زیبا #تهمت_ناروا #قسمت_دوم اون چی داره میگه در مورد چی صحبت میکنه بابام با عصبانیت گف
🌸🍃به من گفت تا نباشد چیزکی نگویند چیزی حتما چیزی بود بابام خیلی صحبت کرد باهاش فک کرد قانع شد ولی نشد روزگار بد من شروع شد داداشم علی هرروز به یه بهانه ای منو میگرف زیر کتک ومیگف تو همونی که دایی گف اذیت وازارش تمومی نداشت دیگه نمیزاشت از خونه برم بیرون حساس شده بود دیگه تحمل نداشتم بعد از هر سری کتک میرفتم اتاق درو میبستم میفتادم سجده اه میکشیدم واز خدا میپرسیدم چرا؟؟؟ شروع کردم به ناله ونفرین هر روز با بدنی کبود وبا چشای خیس فقط دایی وزن دایی ونفرین میکردم مگفتم خدایا اینقد درد بکشن بعد از من حلالیت بخوان من حلالشون کنم ولی بگم چرا اخه چرا من چرا دروغ چرا تهمت اخه چرا؟؟؟؟فقط دوس داشتم دلیلشو بدونم چرا بامن اینکارو کردن چرا من که اینهمه دوسشون داشتم چرا بهم تهمت زدند،،، این کتک ها وبدبینی ها تا چهارده سالگی ادامه داشت وناله ونفرین من به دایی تا اینکه یه روز تو اتاق بودم تنها خیلی خسته داغون چند بار تصمیم گرفتم تا بایکی دوس شم حداقل اش نخورده دهن سوخته نباشم ولی غیرتم اجازه نداد تو خون من خیانت نبود صدای باباموشنیدم به مادرم میگف: این مرگ موش وبرای موش های انباری گرفتم خیلی مراقب باش بچه دسشون نخوره خیلی خطرناکه حتی یه قطره اش مرگ اوره ؟؟؟؟ یهو تصمیم گرفتم خود کشی کنم واز دست داداشم علی راحت شم دیگه تحمل حرفهاشو نداشتم اسممو گذاشته بود همونی که داییی گف زجر او بود هیچکی خونه نبود رفتم به طرف مرگ موش هیچ ترسی از مرگ نداشتم یه لیوان چایی ریختم یه قاشق ریختم تو چایی بعد دوقاشق با خودم گفتم بزار زیاد بخورم تا صددرصد بمیرم چهار قاشقش کردم هم زدم وکشیدم سرم همه رو یه جا خوردم وسریع رفتم اتاق خواب کناری خوابیدم گفتم بخوابم وتو خواب بمیرم ادامه دارد ان شاءالله... فقط_باایدی_زیرموردرضایت_است. 🆔@ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
✨✨✨✨ ✨🌙⭐️ ✨⭐️ ✨ ✨✨✨ ✨✨✨ ⚜ضرب‌المثل"فواره چون بلند شود سرنگون شود." گفته‌اند که خاندان برمک، خاندانی ایرانی بودند که در دربار عباسیان نفوذ فراوان داشتند و تعدادی ازآنها وزرای خلفای عباسی بودند. جعفر برمکی حتی با هارون‌الرشید دوستی فوق‌العاده نزدیک داشت… روزی که به باغی رفته بودند، هارون هوس سیب کرد… و به جعفر گفت برایم سیب بچین. جعفر دور و بر رو نگاه کرد و چیزی که بتواند زیر پایش بگذارد و بالا برود، پیدا نکرد… هارون گفت بیا پا روی شونه‌ی من بگذار و بالا برو. جعفر این کار را کرد و سیبی چید و با هارون خوردند و خوششان آمد… هارون به باغبان گفت برای پرورش این باغ قشنگ از من چیزی بخواه… باغبان که از برمکیان بود گفت قربان می‌خواهم که دست‌خطی به من بدهید که من از خاندان برمک نیستم… همه تعجب کردند اما به هر حال هارون این دست‌خط را به باغبان داد… بعدها که هارون از نفوذ برمکیان در حکومتش خیلی ترسیده بود و بر اثر سعایت بعضی از آدمهای حسود دستور قلع و قمع برمکیان را صادر کرد و همه ی آنها را کشتند و زمانی که برای کشتن باغبان رفتند، باغبان دست‌خط خلیفه را نشان داد و گفت من برمکی نیستم. این مسئله به گوش هارون رسید و از باغبان پرسید چطور آن روز چنین چیزی را پیش بینی کردی و این دست‌خط را از من گرفتی؟ باغبان گفت من در این باغ چیزهای مفیدی یاد گرفته‌ام از جمله این که می‌بینم وقتی آبفشان را باز می‌کنم قطرات آب رو به بالا می‌روند و وقتی به اوج خودشان می‌رسند سقوط می‌کنند و به زمین میفتند… بنابراین وقتی دیدم جعفر پا روی شانه‌ی شما گذاشت متوجه شدم که به نقطه ی اوجش رسیده و دیر نیست که سقوط کند و وقتی هم چیزی سقوط می‌کند هر چه بزرگتر باشد خسارت بیشتری وارد می‌آورد و فهمیدم که اگر جعفر سقوط کند ما را هم با خودش به نابودی می‌کشاند … بنابراین دست‌خط گرفتم که برمکی نیستم. 🆔@ashaganvalayat روزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاک های پایین کوه بود. از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل می شوی؟ مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من به عشق وصال او می خواهم این کوه را جابجا کنم. حضرت سلیمان فرمود: تو اگر عمر نوح هم داشته باشی نمی توانی این کار را انجام بدهی. مورچه گفت: ... "تمام سعی ام را می کنم...!" حضرت سلیمان که بسیار از همت و پشتکار مورچه خوشش آمده بود، برای او کوه را جابجا کرد. مورچه رو به آسمان کرد و گفت: خدایی را شکر می گویم که در راه عشق، پیامبری را به خدمت موری در می آورد... چه بهتر که هرگز نومیدی را در حریم خود راه ندهیم و در هر تلاشی تمام سعی مان را بکنیم، چون پیامبری همیشه در همین نزدیکیست... 🆔@ashaganvalayat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸