رمان های مذهبی...🍃:
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
از_روزی_که_رفتی
قسمت ۸۵ و ۸۶
ارمیا: _میخوام بدونم چی باعث شد از جونش و زنش و بچهش بگذره و بره؟
آیه لب باز کرد:
_ #ایمانش! حس اینکه از جا موندههای کربلاست... بیتاب بود، همهی روزاش شده بود عاشورا، همهی شباش شده بود عاشورا! از هتک حرمت حرم
وحشت داشت، یه روز گریه میکرد و میگفت
دوباره به حرم امام حسین (ع) جسارت شده! بعد از هزار و چهارصد سال دوباره حرمت حرم رو شکستن، میگفت میخوام بشم دستای ابالفضلالعباس (ع) ؛ میگفت میخوام بشم علی اکبر؛ حرم عمهم رو به خاک و خون کشیدن؛
گریه میکرد که بذارم بره، پاهاش زنجیر من بود... رهاش که کردم پر کشید!
آخه گریههای سر نمازش جگرمو آتیش میزد. آخه هر بار سوریه اتفاقی میافتاد به خودش میگفت بیغیرت! مهدی بوی یاس گرفته بود... مهدی دیدنیها رو دیده بود و شنیده بود. اون صدای «هل من ناصر ینصرنی» رو شنیده بود. دیگه چی میخواید؟
ارمیا: _خودشو مدیون چی میدونست که رفت؟
حاج علی: _مدیون سیلی صورت مادرش، مدیون فرق شکافته شدهی پدرش، مدیون جگر پاره پارهی نور چشم پیامبر؛ مدیون هفتاد و دو سر به نیزه رفته؛ مدیون شهدای دشت نینوا، مدیون قرآن روی نیزهها!
ارمیا: _پس چرا مردم اون زمان نفهمیدن؟
حاج علی: _چون شکمهاشون از #حرام پر شده بود. که اگر شکمت از حرام پر نباشه، #شنیدن صداش حتی بعد از قرنها هم زیاد سخت نیست!
ارمیا: _از کجا بفهمم کدوم راه، راه حقه؟
حاج علی: _به صدای درونت گوش بده! کدوم رو فطرتت میپذیره؟ اسلامی که کودک 6 ماهه روی دست پدر پرپر میکنه یا اسلامی که مرحم میشه روی زخم یتیمها؟ اسلام دفاع از مظلوم شبیه اسلام امام حسین
علیهالسلامه یا اسلامی که جلوی چشمای بچهها سر میبُره؟
ارمیا: _شاید اونا هم خودشون رو حق میدونن! شاید اونا هم دلیل دارن که افتادن دنبال گرفتن حقشون! مگه نمیگن حضرت زهرا (س) هم دنبال فدک رفت؟ اونا هم شاید طلب دارن؛ امام حسین (ع) هم رفت دنبال حکومت، حاجی دفاع از کشور یه چیزه اما آدمایی که به ما ربط ندارن یه طرف دیگه، اصلا تو کتابهاتون نوشته سوریه آزاد نمیشه؛ چرا الکی بریم بجنگیم!
حاج علی: _فدک حق بود که ضایع شد. فدک حق امامت بود و خلافت، اصلا خلافت و امامت جدا از هم نبود، از هم جدا کردنش؛ حق رو از حقدارش گرفتن، فدک یعنی حکومت مطلق امیرالمومنین، حکومت امام حسین(ع).
ارمیا: _اینکه شد موروثی و شاهنشاهی! مردم باید انتخاب کنن!
حاج علی: _اونا آفریده شدن برای هدایت بشر! اونا #بالاترین_علم رو برای
هدایت بشر دارن، تو اگه بخوای یک نقاشی بکشی وقتی یه طرحی جلوته که از همه طرف بهش اشراف داری بهتر رسمش میکنی یا وقتی که فقط یک نقطه کوچیک از اون رو بینی؟ اونا
مُشرف به همه
هستن، به همهی حق و باطلها؛ به همهی هستها و نیستها، به همهی دروغها و راستیها شاید سوریه آزاد نشه، اما مهم تلاش ما برای #کمک به مظلومه مهم تلاش ما برای #حفظ حریم ولایته، امام حسین (ع) #میدونست اونجا همهی مردها کشته و زنها اسیر میشن. رفت تا به #هدف_بزرگترش برسه؛ از #عزیزترین چیزها و کسانش گذشت برای ما اسلام رو نگهداره، اصلا بحث #تکلیف و #وظیفهست؛ نتیجهش به ما ربطی نداره؛ البته اگر نتیجه ظاهری منظور باشه، ما مامور به وظیفهایم نه نتیجه!
ارمیا: _من گم شدم توی این دنیا حاجی، هیچکسی به دادم نمیرسه!
حاج علی: _نگاه کن! #چهارده چراغ روشنای دنیات هستن و چهارده دست به سمتت دراز شدن، تمام غرق شدههای این دنیا اگه اراده کنن و دست دراز کنن بیبرو برگرد قبولشون میکنن و نجاتشون میدن. خدا توبه کارا رو دوست داره.
آیه در سکوت نگاهشان میکرد.
"چه میکنی سیدمهدی؟ یارکشی میکنی؟ مگر یاد کودکیهایت کردهای که یار جمع میکنی برای بازیای که برایمان ساختهای؟"
*********
سال نو که آمد، احساسات جدید در قلبها روییده بود.
صدرا دنبال بهانه بود برای پیدا کردن فرصتی برای بودن با زن و فرزندش.
محبوبه خانم هم از افسردگی درآمده و مهدی بهانهی خندههایش شده بود؛ انگار سینا بار
دیگر به خانهاش آمده بود...
شب کنار هم جمع شده و تلویزیون میدیدند که محبوبه خانم حرفی را وسط کشید:
_میدونم رسمش اینجوری نیست و لیاقت رها بیشتر از این حرفهاست؛ اما شرایطی پیش اومد که هرچند اشتباه بود اما گذشت و الان تو این شرایط قرار گرفتیم. هنوز هم ما عزاداریم و هم شما، اما میدونم که باید از یه جایی شروع بشه، رها جان مادر، پسرم دوستت داره؛ قبولش میکنی؟ اگه نه هر وقت که بخوای میتونی ازش جدا شی! اگه قبول کنی و عروسم بمونی منت سرمون گذاشتی و مدیونت هستیم. حق توئه که زندگیتو انتخاب کنی، اگه جوابت مثبت باشه بعد از سالگرد سینا.....
نویسنده؛ سَنیه منصوری
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
از_روزی_که_رفتی
قسمت ۸۷ و ۸۸