فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 مخبر: در برخی دولتها اگر یک موشک پرتاب میشد جیغ دولتیها درمیآمد اما در دولت شهید رئیسی اینگونه نبود
#خداحافط_برای_همیشه_شیرخاورمیانه
🔹 کانال خبری عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
#همیشه_باخبرباما
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت دربله
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت درایتا
https://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش
http://splus.ir/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 مخبر: آذر ۱۴۰۱ دشمن در دو جبهه ارز و بلوکهشدن پولهای ما فشار میآورد و بسیاری از توافقات ما با کشورهای خارجی ظرف ۲۴ ساعت با فشار دشمن لغو میشد
#خداحافط_برای_همیشه_شیرخاورمیانه
🔹 کانال خبری عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
#همیشه_باخبرباما
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت دربله
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت درایتا
https://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش
http://splus.ir/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پناهیان: دولت رئیسی ترس برخیها از مذهبیها را از بین برد
🔹با روی کار آمدن رئیسی، ترسی که برخی از حزباللهیها و مذهبیها داشتند ریخت هر چند دروغهای زیادی علیه او ساخته میشد.
🔸گاهی خداوند با خون شهید، تهمتها را آشکار میکند و رئیسی هم چنین سرنوشتی الهی داشت.
#خداحافط_برای_همیشه_شیرخاورمیانه
🔹 کانال خبری عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
#همیشه_باخبرباما
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت دربله
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت درایتا
https://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش
http://splus.ir/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پاسخ شهید آل هاشم به توهمات اردوغان
#خداحافط_برای_همیشه_شیرخاورمیانه
🔹 کانال خبری عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
#همیشه_باخبرباما
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت دربله
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت درایتا
https://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش
http://splus.ir/ashaganvalayat
☑️ هفت سر اژدها پیش از آنکه پیکر رئیس جمهور دفن شود، فعال شدند
❌سرطان اصلاحات و احمدینژاد ظاهراً بهاری سرحلقه.
اینها کسانی هستند که از سال ۱۳۹۶ تا کنون برای رسیدن به امیال دنیوی، قدرت و منابع کشور و ملت، به مدیران و مسئولین انقلابی و ولایی و جهادی همچون رئیس جمهور شهید رئیسی چه تهمتها، تمسخرها و توهینها که نکردند
⛔باید مراقب باشیم تا؛
‼️آنها که طبق اعترافاتشان در اوایل انقلاب مستاجر در شهرستان ها بودند.ولی اکنون شاه نشینهای شمال تهران هستند.
‼️آنها که روزی شاید الاغ و شتر سوار بودند، ولی حالا هواپیمای شخصی و ماشینهای خارجی و..
‼️آنها که شاید روزی آرزوی شنا در استخر و حوض محله دور افتاده داشتند، ولی اکنون شنای در استخر فرح و شنای در سد لتیان را تجربه کردند آنهم بر خلاف سایر مردم در روزهای تاسوعا و عاشورای حسینی
مجددا بر ما مسلط نشوند
📌بر هر ایرانی با شرف واجبه اینو نشر بده، تا اون دنیا شرمنده آیت الله رئیسی شهید خادم الرضا نباشه.
‼️هفت سر اژدها دست به کار شدن، اشرافیون، کاخ نشینان، لیبرالها و...
⚠️ مواظب باشید، فریب ترفندهای رسانهای و عملیات روانی اونها را نخورید، اینها روز را شب و شب را روز جلوه میدهند.
#خداحافط_برای_همیشه_شیرخاورمیانه
🔹 کانال خبری عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
#همیشه_باخبرباما
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت دربله
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت درایتا
https://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش
http://splus.ir/ashaganvalayat
26.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 پیام تصویری جدید قسام در مورد تیپ زرهی ۴۰۱ دشمن
🔸گردانهای قسام شاخه نظامی حماس در پیامی خطاب به نیروهای تیپ زرهی ۴۰۱ ارتش رژیم صهیونیستی گفت:
🔸«نظامیان جنایتکار تیپ زرهی ۴۰۱
هنوز رد کفشهای سربازان قسام در چهره شما نمایان است»
🔸قسام در این ویدیو اشاره کرده که سباستین ایون فرمانده عملیات تیپ ۴۰۱، نریا زیسک فرمانده گروهان زرهی گردان هبکوعیم ۵۲، یائیر زلوف فرمانده گروهانی در تیپ ۴۰۱، دیوید شکوری جانشین فرمانده گردان مهندسی ۶۰۱ و کفیر اسحاق برنکو یکی دیگر از فرماندهان گردان هبکوعیم ۵۲ را در نبردهای نوار غزه کشته است.
🔸قسام در پایان تاکید کرد: قاتلان زنان و کودکان، پس به چه میبالید!!
#طوفان_الاقصی
#خداحافط_برای_همیشه_شیرخاورمیانه
🔹 کانال خبری عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
#همیشه_باخبرباما
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت دربله
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت درایتا
https://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش
http://splus.ir/ashaganvalayat
🔺حملۀ مقاومت عراق به هدف حیاتی در ایلات
🔹گروه مقاومت اسلامی عراق در بیانیهای اعلام کرد که با استفاده از پهپاد یک هدف حیاتی در بندر اشغالی ایلات را هدف قرار داده است.
#خداحافط_برای_همیشه_شیرخاورمیانه
🔹 کانال خبری عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
#همیشه_باخبرباما
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت دربله
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت درایتا
https://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش
http://splus.ir/ashaganvalayat
🔺رفح دوباره هدف حمله صهیونیستها قرار گرفت
🔹ارتش رژیم صهیونیستی در ادامه گردنکشی بر جهانیان و نقض حکم الزامآور دیوان دادگستری بینالمللی، به مناطق مختلفی از شهر «رفح» حمله کرد.
🔹الجزیره: مناطق مسکونی در غرب رفح توسط توپخانه و جنگندههای صهیونیستها هدف قرار گرفتند.
#خداحافط_برای_همیشه_شیرخاورمیانه
🔹 کانال خبری عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
#همیشه_باخبرباما
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت دربله
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت درایتا
https://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش
http://splus.ir/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺تولد گورخر ایرانی در پارک ملی کویر سمنان
#خداحافط_برای_همیشه_شیرخاورمیانه
🔹 کانال خبری عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
#همیشه_باخبرباما
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت دربله
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت درایتا
https://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش
http://splus.ir/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 مهمترین اقدامات رئیسی که تجارت ایران را تقویت کرد
🔹شهید سیدابراهیم رئیسی در ۳۴ ماه دوران ریاست خود در دولت سیزدهم در راستای توسعه روابط تجاری و تقویت مراودات با کشورهای همسایه و سایر کشورها اقدامات زیادی انجام داد.
#خداحافط_برای_همیشه_شیرخاورمیانه
🔹 کانال خبری عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
#همیشه_باخبرباما
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت دربله
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت درایتا
https://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش
http://splus.ir/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 نقاشی شنی شهید جمهور آیت الله رئیسی
#خداحافط_برای_همیشه_شیرخاورمیانه
🔹 کانال خبری عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
#همیشه_باخبرباما
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت دربله
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت درایتا
https://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش
http://splus.ir/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 مردم اندونزی برای شهید رئیسی مراسم یادبود برگزار کردند
#خداحافط_برای_همیشه_شیرخاورمیانه
🔹 کانال خبری عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
#همیشه_باخبرباما
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت دربله
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت درایتا
https://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش
http://splus.ir/ashaganvalayat
◽️ما اجازه نخواهیم داد که دشمن شاد شود؛ ما حتما تولید کشور را ارتقا خواهیم داد و رشد تولید را در کشور به آنجا خواهیم رساند که مردم آرامش پیدا کنند و شما پیش روی خودتان کارنامه درخشان صنعت فولاد را ببینید....
📍بیانات شهید آیتالله سید ابراهیم رئیسی در بازدید از فولاد مبارکه
🔺و امروز در ادامه این مسیر در پایان اردیبهشت ۱۴۰۳؛ تلاش غیورمردان جبهه صنعت کشورمان با ثبت رکوردهای ماهانه تولید به شرح زیر به ثبت رسید:
✅ ۱. آهن سازی: تولید آهن اسفنجی در واحدهای احیا مستقیم با مجموع ۸۲۸ هزار و ۵۰۰ تن؛ همچنین تولید ۵۲۸هزار ۴۷۰ تن در واحد احیا مستقیم یک
✅ ۲. فولادسازی و ریختهگری مداوم به میزان ۸۲۴ هزار و ۴۰۰ تن فولاد خام
✅ ۳. نورد گرم به میزان ۵۱۵ هزار و ۶۰ تن ورق گرم
✅ ۴. احیا مستقیم سبا به میزان ۱۴۴ هزار و ۹۱ تن آهن اسفنجی
#خداحافط_برای_همیشه_شیرخاورمیانه
🔹 کانال خبری عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
#همیشه_باخبرباما
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت دربله
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت درایتا
https://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش
http://splus.ir/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 دستورالعمل فروش اینترنتی نان به نانواییها ابلاغ شد
🔹براساس این مصوبه که به تصویب کارگروه تنظیم بازار رسیده، امکان فروش غیرحضوری نان با رعایت نوبتدهی فراهم شده است.
#خداحافط_برای_همیشه_شیرخاورمیانه
🔹 کانال خبری عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
#همیشه_باخبرباما
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت دربله
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت درایتا
https://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش
http://splus.ir/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 رئیس بانک مرکزی: منفیبودنِ بورس جای بحث دارد
🔹آیا این موضوع مثلا به انتشار اوراق ۳۰ درصدی در اسفند ربط دارد؟ خُب بازار سرمایه ماههاست منفی است.
🔹ما هدفمان کمک به بورس است و نمیخواهیم سیاستهای بانک مرکزی مخل بازار سرمایه باشد.
🔹سیاستهای تثبیتی ما منجر به کاهش تورم و تثبیت میشود اما بازار سرمایه باید ورود کند و مجموع عوامل تاثیرگذار بر تغییراتش را ببینید.
#خداحافط_برای_همیشه_شیرخاورمیانه
🔹 کانال خبری عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
#همیشه_باخبرباما
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت دربله
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت درایتا
https://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش
http://splus.ir/ashaganvalayat
🔺تلاش نتانیاهو برای توجیه جنایت در رفح
🔹نتانیاهو: دیروز در رفح اشتباهی فاجعهبار روی داد که ما دربارۀ آن تحقیق میکنیم.
🔹دیروز جنگندههای رژیم صهیونیستی در رفح چادرهای آوارگان را بمباران کردند.
#خداحافط_برای_همیشه_شیرخاورمیانه
🔹 کانال خبری عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
#همیشه_باخبرباما
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت دربله
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت درایتا
https://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش
http://splus.ir/ashaganvalayat
🔺اوباش عامل درگیری در بیمارستان خاتم الانبیاء زاهدان دستگیر شدند
🔹جانشین انتظامی سیستان و بلوچستان گفت: تعدادی از اراذل و اوباش
عامل درگیری در بیمارستان خاتم الانبیا(ص) زاهدان دستگیر شدند.
#خداحافط_برای_همیشه_شیرخاورمیانه
🔹 کانال خبری عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
#همیشه_باخبرباما
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت دربله
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت درایتا
https://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش
http://splus.ir/ashaganvalayat
🔺مرگ سالانه ۵۰۰۰۰ ایرانی بر اثر مصرف دخانیات
رئیس مرکز سلامت محیط و کار وزارت بهداشت:
🔹متاسفانه سالانه ۵۰ هزار نفر به صورت مستقیم بر اثر مصرف دخانیات در کشورمان جان خود را از دست میدهند. تبلیغ مصرف دخانیات در فیلمها بهویژه در سریالهای نمایش خانگی، ممنوع است.
🔹بسیاری از استندهای جذاب فروشگاهها که اتفاقاً پشت سر فروشنده نیز قرار گرفته و جذابیت بصری دارند، محل فروش سیگار هستند که این کار ممنوع است.
🔹استانداردهای جهانی تاکید دارند که پاکتهای سیگار همه باید یک شکل داشته باشند و در ۸۵ درصد از فضای پاکت با رنگ سبز زیتونی باید تبلیغات علیه مصرف سیگار درج شود.
#خداحافط_برای_همیشه_شیرخاورمیانه
🔹 کانال خبری عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
#همیشه_باخبرباما
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت دربله
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت درایتا
https://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش
http://splus.ir/ashaganvalayat
رمان های مذهبی...🍃:
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
حرمت_عشق
قسمت ۴۲
چقدر شرمنده بانویش بود...
به یکشنبه فکر کرد. روزی که سوم ماه رجب بود.هم #چلهاش تمام میشد.و هم محرم میشدند..
علی، شیرینی و میوه پذیرایی میکرد. خانم بزرگ و بقیه خانمها به آشپزخانه رفته بودند. تا مهیّا کنند سفره شام را.
یوسف برای حرفی به آقابزرگ...
دل دل میکرد.نمیدانست بگوید یا نه..! دل به دریا زد..کنار آقابزرگ نشست.سرش را به گوش آقابزرگ نزدیک کرد. آقابزرگ سرش را به گوش یوسف نزدیک کرد.
_شما امشب خیلی زحمت کشیدین. یه زحمت دیگه هم بکشید.
_چی باباجان
_هم اینکه یه #محرمیت برامون بخونین هم با بابا و عمو حرف بزنین برای فرداصبح بریم آزمایشگاه..
آقابزرگ لبخند پهنی زد.
_منتظر بودم بیای بگی، باشه باباجان
_اجازه ش رو شما بگیرین..من منتظرم الان بگین..
_چرا خودت نمیگی؟!
_اخه شما بگین بهتره، من میترسم بگم خراب کنم.شما #بزرگترین، رو حرف شما حرف نمیزنن
آقابزرگ پسرانش را صدا زد.
کوروش خان و عمومحمد کنارش نشستند. یوسف سرش را #پایین انداخت. آقابزرگ رو به پسرانش کرد.
_نظرتون چیه یه محرمیت ساده بین این دوتا جوون خونده بشه.البته برا یکشنبه فردا صبح هم برن آزمایشگاه...؟!
کوروش خان_ من حرفی ندارم
عمومحمد_ مشکلی نیست آقاجون.
یاشار که تاحالا ساکت بود. گفت:
_وای یوسف دیگه شورشو درآوردی. مگه میخای چکارش کنی، بابا چن کلوم حرف ساده س، محرم شدن میخاد چکار...!
یاشارهم محرم شده بود.. یوسف، خودش صیغه محرمیتشان را خوانده بود. اما #این محرمیت کجا و #آن کجا...!
فرق یاشار با یوسف درهمین بود..!یوسف،تا محرم نمیشد، حاضر نبود حتی #نگاهی به دلبرش کند..!
یوسف در جواب برادرش، یاشار، لبخندی زد..جواب داشت.اما برادرش بود، بزرگتر بود و #احترامش واجب.
حق داشت درک نکند..درکی نداشت،از اوج عشق #زمینی،.. که با خواندن یک جمله عربی، این عشق، #آسمانی و الهی میشد. درکی نداشت از #حریم ها.از حرمت دلبرش که باید رعایت میکرد.از پرده های حجب و #حیا.از حجاب های #شرم.از #تفاوت محرم بودن تا نامحرم بودن.از #فاصله هایی که با محرمیت کمتر میشد..
آقابزرگ که قبلا تجربه داشت.
بین چند جوون محل محرمیت خوانده بود، #برکتی داشت محرمیت خواندن آقابزرگ...
کم کم سفره پهن میشد...
همه دور سفره نشسته بودند. سمیرا خواست کنار یوسف بنشیند، که یوسف بلند شد و کنار عمومحمد نشست.این بار هم تیر سمیرا به سنگ خورد..
بعد از صرف شام،..
همه عزم رفتن کردند. و مشغول خداحافظی از هم...
یوسف کنار طاهره خانم رفت.دستش را روی سینه اش گذاشت. شرمنده نگاهش را پایین انداخت.
_میخواستم امشب جشن بگیرم.نشد. شرمنده تون شدم.
_میدونم پسرم
با شنیدن کلمه پسرم انرژی گرفت.
_مطمئن باشین خوشبختش میکنم.. یعنی..یعنی تمام سعیمو میکنم.
طاهره خانم لبخندی زد و گفت:
_از کوچیکی پیش خودمون بودی. میشناسمت. ان شاالله عاقبت بخیر بشین.
کنار عمومحمد رفت. عمو او را پدرانه درآغوش گرفت.
_خیلی مخلصیم عمو.برامون دعا کنین. تمام زندگیمو میذارم براش وسط
عمو محمد_ میدونم. تو پسرمی اونم دخترم. خیالم راحته.
حسابی از آقابزرگ و خانم بزرگ تشکر کرد.و پشت دستشان را بوسید.
نگاهش را پایین داد، سری برای مرضیه تکان داد.
باعلی دست داد...
علی_ تو ابرا سیر میکنی باجناق..
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
حرمت_عشق
قسمت ۴۳
علی_ تو ابرا سیر میکنی باجناق..
لبخند محجوبی زد. و محکمتر دست داد.
ریحانه بود.و یک دنیا آرزو و رویا. یوسفش را میدید که چگونه عذرخواهی میکند. ادب میکند. شرم میکند. تشکر میکند. روز به روز به #انتخابش مصمم تر میشد..
یوسف از همه خداحافظی کرده بود،حال نوبت به دلدارش رسیده بود.دستش را روی سینه اش گذاشت.
#نگاهش را به گلهای ریز چادر لیلایش گره زد. و نگاه ریحانه به گوشه کت یوسفش قلاب شده بود.
ریحانه_ بابت انگشتر خیلی قشنگی که خریدید تشکر.
_اختیاردارین. قابلتونو نداره. فعلا بااجازتون..
بیشتر از این نمیتوانست حرف بزند. میترسید،نکند حرفی، حرکتی، که زخمی کند حرمت دلبرش را.
سریع از در بیرون آمد..وارد حیاط شد. چند پله ای که اول در حیاط بود را ندید.تعادلش را به هم زد. خوب شد، زمین نخورد.!خدا رحم کرد...!!
ریحانه و بقیه این صحنه را دیدند..به محض بیرون رفتن یوسف، صدای خنده همه شان بلند شد.
یوسف به راهرو ورودی خانه آقابزرگ که رسید..بشکن میزد و مداحی میکرد.
تا رسیدن به خانه،..
سوت میزد و آواز میخواند.کوروش خان هر از گاهی نگاهی به پسرش میکرد. لبخند میزد.
ماشین را پارک کرد...
به محض پیاده شدن سراغ مادرش رفت. #دست_مادرش را بوسید. و حسابی تشکر کرد.بسمت پدرش رفت، #دست_پدر راهم بوسید. به او قول داد که سربلندش میکند.
_وقتی ارزش داره که شما، خودتون..اینو..
یوسف،لبخند پهنی زد.تا اخر حرف دلبرش را خواند.جعبه را گرفت.به چشمان دلبرش زل زد و انگشتر عقیق را خودش دست ریحانه کرد. ریحانه زیر نگاه یوسفش به ذوب شدن برابری میکرد.
ریحانه_ممنونم از سلیقتون
_سلیقه ام..؟ منظورتون خودتونین دیگه؟!.. اون که بععله... سلیقم بیسته
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
حرمت_عشق
قسمت ۴۵
ریحانه که منظور یوسفش را متوجه شده بود. لبخند محجوبی زد.نگاهش را پایین انداخت. یوسف سرش را بگوش دلدارش نزدیک کرد.
یوسف_از پدرتون اجازه گرفتم. اون روز حرفهامون نصفه موند. #اجازه_میدید بانو؟!
ریحانه_ اختیار دارید آقا.
از میان جمع بلند شدند.یوسف با نگاهش از عمومحمد #تایید گرفت. که خلوتی کند با بانویش..
قدم میزدند.یوسف مستقیم نگاهش کرد. کم نمی آورد.پشت سرهم میگفت.ریحانه که مات شده بود.اصلا این یوسف کجا و یوسف چن ساعت پیش کجا....!!!اما خودش، فقط چند بار، نیم نگاهی، کرده بود.محرم بودند درست اما خب.بانو بود. زهرایی بود.عمری با احدی حرف نزده بود..
دخترعمو، پسرعمو بودند، درست. شناخت کافی داشت. میدانست بی اندازه حرمتش را قائل هست.اما باز هم رویش را نداشت به نگاه مستقیم.
هرچه یوسفش میگفت..
یا سکوت میکرد یا خیلی مختصر جواب میداد.یا نیم نگاهی میکرد. یا اصلا نگاه نمیکرد.
ریحانه سوالی ذهنش را.مشغول کرده بود. نمیدانست با چه جمله ای بگوید. که خدشه برندارد #غرور معشوقش.
ریحانه _یه سوالی دارم نمیدونم چجوری بگم.
یوسف_ بگو خب... نذار تو دلت بمونه
_بعد از نمازظهر، که خوندید..کجا رفتین؟
یوسف_ نمیشه بگم
ریحانه_ نه بگین.. میخام بدونم
یوسف_ نچ..!
ناخواسته، به یوسفش زل زد. پایش را به زمین کوبید. با لحنی دلنشین گفت:
_عهههه..!! یوووسف...!! بگو دیگه..!
ریحانه یک لحظه بخودش آمد.سریع سرش را پایین کرد. از شدت خجلت نمیتوانست سر را بالا ببرد..
یوسف مات لحن ریحانه شد.یادش افتاد به #مهمانی ها..چقدر شیطانی بود لحن ها..
چقدر عذاب کشید.چقدر خدا را صدا زده بود..
سرش را بالا گرفت.چشمانش را بست. نفسی عمیق کشید. آرام گفت:
_خدایا شکرت.الحمدلله که حلالترینش رو بهم دادی.شکرت.بخاطر همه چیز
یوسف خیلی آرام گفته بود، اما دلدارش شنیده بود.راه میرفتند.این بار، با سکوت و آرام.
یوسف _یه سوالی کردی که نمیخاستم جواب بدم.. ولی اینجوری که گفتی.حتما میگم.دوست دارم بین خودمون بمونه.
_چشم آقا
یوسف بسمت آخر باغ میرفت.و دلبرش بهمراه او. سعی میکرد زیاد به دلدارش، زل نزند.میفهمید که معذب هست. میفهمید گونه سیب کردنش را، میفهمید که نمیتواند زیاد خیره شود. دوست نداشت او را آقا خطاب کند.
_ببینم شما مدام میخای به من بگی آقا!؟ برای همه آقایوسف باشم، برا شماهم؟!
ریحانه_ خب چی بگم؟!
ریحانه با لبخند، بعداز کمی سکوت،گفت:
_چشم یوسفم
چقدر رضایت داشت.
_آفرین بانو جان حالا خوب شد.!
به آخر باغ رسیدند.گوشه ای دنج پیدا کردند. نشستند.ریحانه نگاهش را بین درختان میکاوید. گوش دل و جانش را به یارش داده بود.
یوسف دستانش را عقب برد و تکیه گاه کرد. سرش را بالا گرفت. چشمهایش را بست.
یوسف_ این چیزی که میخام بگم از نظر شما شاید خیلی عادی و معمولی باشه اما برای من شد زندگیم.!!!اون زمانی که تصمیمم رو گرفتم که شما بشی بانوی قلبم، زیاد رو به راه نبودم. دعا میکردم. غیراز رسیدن به شما.برای خودم.برای دورشدن از نفسانیاتم.برای #حفظ_ایمانم.
میخواستم از هرچی #غیرخدا هست دور بشم.باید میخوندم.. هم بخاطر شرایط روحی ای که داشتم هم ترس از دست دادن دینم و هم نگران آینده بودم.. قرار گذاشتم باخودم. چله برداشتم. سنگین، چند تا باهم...۴٠ روز روزه، ۴٠روز جامعه کبیر و ۴٠روز ختم بسم الله...دیروز روز چهلم روزه ام بود.اما امروز، چهلمین روز ختم بسم الله و زیارت جامعه هست.. اومده بودم اینجا ختم بسم الله رو بخونم.تو این مدت، هم دلم آروم میشد و هم فکر و ذکرم، ترسیم آینده با شما بود بانو..
هرچه میخواست گفت.سرش را بسمت بانویش چرخاند. زل زد. خودش هم متعجب بود از اعترافش. گویی بعد دیگر شخصیتش را بروز داده بود. هم به خودش و هم دلدارش.
تک تک جملات یوسف...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
حرمت_عشق
قسمت ۴۶
تک تک جملات یوسف.چون نت موسیقی بود بر روح ریحانه.نمیتوانست چگونه ابراز کند غصه اش را. چگونه بگوید که جملاتش چه کرده بود با او. دلش را بخدا سپرد.تک تک جملات را با گریه گفت.
ریحانه_ ولی یوسفم..من لیاقتت رو ندارم.. ببین من سرتا پاخطا رو نمیدونم..خدا به پاداش کدوم کارم تو رو بمن داده.تو بخاطر من. چله گرفتی؟اخه فکر کردی من کیم.
ریحانه سرش را روی پاهایش گذاشت و آروم آروم گریه کرد.
یوسف گیج شده بود.حال بانویش، برایش درک کردنی نبود. چرا گریه میکرد.؟! ناراحت شد. میخواست هرکاری کند تا اشکش را نبیند. دلداری میداد. هرچه میگفت فایده نداشت.یادش به زیارت جامعه افتاد.
رضایت و خوشحالی اش...
در حرکات و چهره اش داد میزد.وارد اتاقش شد.لباسهایش را عوض کرد. وقت تشکر بود از #معبودش...وقت سپاسگزاری بود از محبوبش. هرچه فکر میکرد یادش نمی آمد وضو دارد یا نه..! وضو گرفت.سراسر نور و آرامش.
تا اذان صبح نماز خواند..قرآن خواند..ذکر گفت..سر را به سجده گذاشت. گریه هایش از سر ذوق بود.
« الحمدلله..الحمدلله.. الحمدلله..خدایا شکرت..شکرت خداااا.. شکرت.
ریحانه بود و پرواز خیالاتش..ریحانه بود و اتاقش.حالا او میترسید. نکند محرمش نشده پشیمان شود.نکند پشیمانش کنند.
نکند...نکند..نگاهش به انگشتر عقیق دستش افتاد.
_اخه تو از کجا میدونستی من عاشق انگشتر عقیقم؟
این جمله را میگفت..
پشت سر هم. با لبخند. باگریه.باهمان لباسهایی که برتن داشت. سجاده را باز کرد.وضو داشت. #همیشه وضو داشت. سجده کرد. سجده ای طولانی..گریه کرد.. نجوا کرد.عاشقانه.باخلوص.باخدا..
«خدایا من چکار کردم اخه برات..!؟ این بنده خوبتو میدی به من که چی بشه خدایا نکنه لیاقتش رو نداشته باشم..؟! خداجونم میترسم بهش فکر کنم.. خدایا هنوز نامحرمه..خودت کمکم کن.. خدایا شکرت که جور شده تا حالا.. از اینجا به بعدش رو خودت درستش کن..امین یارب العالمین..»
خواند نماز شب. یازده رکعتی که سراسر شور بود و توجه و حضور..سر را که از سجده بلند کرد. اذان صبح میگفتند..
💚هیچکسی نفهمید.که هر دو بنده های خوب خدا #باهم تا اذان صبح بیدار بودند و به ذکر و مناجات و نماز مشغول بودند. و چه نشانه ای بهتر از این...؟!
یوسف پیامکی به علی زد.
_سلام باجناق خفن...به خانمت بگو،.. به عیال بگن.. ساعت ٨صبح میام دنبالشون بریم آزمایشگاه...خودت و خانمت هم بیاین... ارادات خاصه
آزمایشگاه خلوت بود...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
حرمت_عشق
قسمت ۴۴
آزمایشگاه خلوت بود.دوساعت بعد از آزمایش، یوسف جواب را گرفت...مشکلی نبود.! الحمدلله. جواب آزمایش ژنتیک، را هم دو هفته دیگر باید میگرفت.
امروز دقیقا روز #چهلم روزهداری یوسف بود.
💙یکشنبه از راه رسید...
همان یکشنبه ای که سوم ماه رجب بود.
هم روز محرم شدنشان...و هم پایان چله هایش( ختم بسم الله و چله زیارت جامعه کبیره..)
آقابزرگ برنامه چیده بود.که همه باغ برویم. که همه باشند، تمام فامیل. گرچه کسی زیاد مایل نبود.حتی پسرش کوروش خان. اما بخاطر احترامی که برای آقابزرگ قائل بودند، هیچکس اعتراضی نکرد.باغ خصوصی دوست آقابزرگ، نرسیده به خروجی شهر بود.
این بار همه وسایل پذیرایی.بعهده فخری خانم بود.این نسخه را هم خانم بزرگ برایشان پیچیده بود.
به باغ رسیدند.همه بودند...آقابزرگ و خانم بزرگ. عمومحمد با همسر، فرزندان و دامادش. کوروش خان با همسر، فرزندان و عروسش. خاله شهین با همسر و فرزندانش. عمو سهراب با همسر و فرزندانش. آقای سخایی بهمراه تک دخترش.
نزدیک اذان ظهر بود...
قرار یوسف همین بود، که بین نماز ظهر و عصر ختم بسم الله را به آخر برساند.
باید ۴٠٠٠ مرتبه میگفت.. ✨بسم الله الرحمن الرحیم بحق بسم الله الرحمن الرحیم»✨
هرکسی به کاری سرگرم بود.آقابزرگ مشغول گرفتن وضو. خانم بزرگ سجاده اش را پهن میکرد. کوروش خان و برادرش سهراب باهم حرف میزدند.عمومحمد و طاهره خانم مهیای نماز میشدند. مرضیه و علی گوشه ای خلوت، زیر سایه درخت، #نمازی_دونفره را ترتیب داده بودند.ریحانه، کنار خانم بزرگ، روی سجاده نشسته بود. و ذکر میگفت.
یوسف، سجاده اش را پهن کرد..نماز ظهر را که خواند. سجاده اش را برداشت. تمام باغ را گشت تا جایی #خلوت پیدا کرد. انتهای باغ. به دور از همه. راحت بود.
سجاده را پهن کرد...با #تسبیح_تربتش خواند.به آخرای ذکر میرسید. گریه اش بلند شده بود. زار میزد..باغ بزرگی بود... خداروشکر کسی صدایش را نشنید. وقتی سر از سجده برداشت.حس میکرد سبک شده بود.چنان سبک که مثل پر میماند که با نسیم خنکی که میوزید پرواز میکرد..
نماز عصرش را خواند. و برگشت.
فخری خانم و بقیه گوشه ای مشغول پچ پچ بودند. و طبق معمول نقل مجلسشان یوسف بود. #آرامشی، با خواندن ذکر گرفته بود.
رو به عمو کرد.
_عمو بااجازتون، میخام، چند کلامی با ریحانه خانم حرف بزنم.
عمو لبخندی زد. ابرویش را بالا برد و با شوخ طبعی اش گفت:
_ نخیر..! بذار یه ساعت دیگه.
_ #چشم، هرچی شما بگین
بعد از صرف غذا.همه نشسته بودند. ساعت ٣ عصر بود. یوسف و ریحانه باکمیفاصله کنارهم، نشسته بودند.آقابزرگ شروع کرد.خواند جمله عربی را.که بواسطه آن محرم میکرد یوسف و ریحانه را..که بواسطه آن عاشق تر میکرد دوقلب بیقراری، که بعد ۴ماه به هم رسیده بودند...!
بعد از خواندن صیغه محرمیت.فقط خانم بزرگ و آقابزرگ صلواتی فرستادند. غیر از لبخندهای خانواده عمومحمد، بقیه بااخم نشسته بودند.
ریحانه جعبه انگشتری را به یوسف داد. آروم گفت:
_این...خدمت شما..
یوسف با ناراحتی نگاهی به انگشتر کرد و گفت:
_مگه خوشتون نیامده بود؟
دختران..باحرص و عصبانیت، از آنها دور میشدند..
یوسف دلش میخواست کمی دلبرش را حرص دهد...
یوسف _خب میفرمودید...!!!
که خنده هامو گذاشتم برا تو...؟؟ خب... دیگه چی... که من مال تو بودم آره...؟؟عزیزم..؟؟؟آقامووون؟؟
ریحانه با تک تک جملات یوسفش، گونه سیب میکرد.و آب میشد..
_راستی بند بعدی حسادته بانو
یوسف _میخام روز آخر چله م رو با تو تموم کنم. هستی بانو؟
ریحانه اشکش را پاک کرد.
_هرچی شما بگی
یوسف با سوز میخواند و ریحانه گریه میکرد. ریحانه با لحن میخواند و یوسف میگریست.خواندند.زیارت جامعه کبیره را. که هر فرازش با بند بند وجودشان، متصل میشد،به اهلبیت.علیهالسلام.
زیارت تمام شده بود.صدای گریه ریحانه آرامتر شده بود. طاقت اشک دلبرش را نداشت.
یوسف_ #غیر از راه خدا و اهلبیت.ع. دوست ندارم اشکت رو ببینم.
بانو_ بخدا...یوسف دلم.. من لیاقت تو رو ندارم. فکر میکنی من خوبم.!
یوسف_ فکر نمیکنم.یقین دارم که خوبی. پس بهت ثابت میکنم
دست راست دلبرش را گرفت.بند بند انگشتانش را میگرفت و میگفت.. شروع کرد....
_بند اول، شرم وحیای زهرایی، که من خیلی میخامش.
دست گذاشت روی بند دوم انگشت
_بند دوم حجابت که حاضرم بخاطرش جون بدم.
ریحانه گونه سیب کرد. نگاهش را از چشمان مردش پایینتر آورد.و یوسف نگاهش را پراکنده کرد تا دلبرش کمتر معذب شود.
یوسف، دستش را روی بند سوم گذاشت.
_بند سوم عفت و پاکدامنی ات. بند چهارم خانمی شما. بند پنجم اخلاقت. بند ششم احترام به بزرگتر بلدی. بند هفتم صداقتت
بند هشتم اصالتت بند نهم خانواده ت بند دهم تربیتت بند یازدهم ایمانت بند دوازدهم تفکرت بند سیزدهم نوع نگاه و دیدت به اتفاقاتبند چهاردهم پاکی نیتت
بند پانزدهم درس خون بودنت
بلند شدند. راه رفته را برمیگشتند. یوسف دست چپ دلبرش را گرفت.
_بند اول دلبری برای من بند دوم نوع نگاه کردن وحرف زدنت با نامحرم بند سوم زیباییت بند چهارم سلیقه لباس پوشیدنت
بند پنجم طرزبیان با پدر و مادرم بند ششم فعالیتهات بند هفتم احترام به من بند هشتم تواضع و فروتنی ات....بسه یا بازم بگم..!؟
ریحانه از ابتدا،دستش را روی دهانش گرفته بود،محجوبانه میخندید. مگر #مردان هم دلبری میدانستند؟! مگر میشد... من و اینهمه نکات مثبت..! هرچه نقطه قوت بود در من میدید. «خدایا #به_پاداش کدام کارم او را به من داده ای..»
با رسیدن این جمله به ذهنش، باز اشک در چشمش حلقه زد.
یوسف سربلند کرد.
_حالا گریه کن بعد عمو ببینه چه فکرها که نمیکنه..!🙁
دستانش را بالا برد..
_خدایا منو شهیدم کن از دست این حوری نجاتم بده...
ریحانه وسط گریه، خنده اش گرفته بود.
نمیدانست،الان گریه کند،از دعای مردش..
یا بخندد، از طنز جمله اش..!
از دور علی را دیدند..
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
حرمت عشق
قسمت ۴۷
از دور علی را میدیدند.ریحانه، علی را که دید، چادرش را جلوتر کشید. آرام، از کنارش رد شد.سلام کرد.و بسمت پدر و مادرش رفت.
علی دلش لک زده بود، برای اذیت کردن یوسف. به سمتش رفت. سرش را کنار گوش یوسف برد.
_میبینم که حالت توپه..!خب زودتر میگفتی خودم برات آستین بالا میزدم.
یوسف بخیال اینکه علی حقیقت را میگفت. تعجب کرد
_واقعا میتونستی؟!
_آره بابا.. همین مهسا خانم، دختر آقای سخایی، مگه چشه؟؟!!
یوسف،سریع خم شد.تکه سنگی کوچک را برداشت. به نشانه زدن، دستش را بلند کرد. که علی، باخنده فرار کرد. یوسف هم، خنده دندان نمایی زد..
یوسف، پیش بقیه رسید..چشمش مدام پی خانمش بود. جمله عمو او را غافلگیر کرد.
_چطوره قبل از رفتنت به شیراز عروسیتونو راه بیاندازیم!
_چی..؟هان..؟.نه...ینی آره... ؟!
کلمات درهمش خنده بلندی را نصیب عمومحمد کرد.
_جای بچه های هیئت خالیه.. مگه نه؟؟
_نمیدونم😅
خیلی شاد و پرانرژی شده بود.دیگر مهم نبود. حرفها، تهمتها، اذیتها، و..نگاهی به خانمش کرد. به او اشاره کرد که بیاید کنارش.
فتانه، سهیلا، مهسا هرسه باهم، میگفتند و میخندیدند. باخنده بسمت یوسف میرفتند.یوسف نگاهش را پایین برد.
فتانه_سلام یوسفی خووبی....! چه عجب ما شما رو شاد و خندون دیدیم. تاحالا که نمیشد نزدیکت اومد.
باصدای ریحانه، یوسف سرش را بالا آورد.
ریحانه_یوسفم همیشه شاد و خندون هست. ولی گذاشته برا اهلش.
نگاه هرسه، به ریحانه، دوخته شد.
مهسا_اهلش؟!
جایی برای حیا کردن نبود. باید دفاع میکرد از غرورمردش،از پاکدامنی یوسفش.با ناز، پشت چشمی نازک کرد.
_آره دیگه. خنده هاشو گذاشته برا خانمش.
یوسف دست به سینه باغرور ایستاده بود. باعشق زل زده بود به بانویش.
فتانه_ فقط میخام بدونم قاپ یوسفو چجوری دزدیدی؟!
مهسا_ چیز خورش کرده حتما فتانه جون.!
ریحانه_من ندزدیدم گلم.. مال من بود..! شما خبر نداشتین...در ضمن حس قلبی آقامون بوده عزیزم
سهیلا تنها تیرش را رها کرد. با گریه انگشت اتهام بسمت یوسف برد
سهیلا_ این یوسف رو که میگی، خیلی نامرده.. با احساساتم بازی کرده...اول، به من نظر داشته
ریحانه نقاب بی تفاوتی زد.دستش را در دست مردش گذاشت. با ناز گفت:
_بریم عزیزم؟!
یوسف هرلحظه، چیزی میدید بیشتر خداراشکر میکرد.ریحانه ی چند ساعت پیش کجا و ریحانه الان کجا..!؟این همه دلبری را یکجا.؟ این همه جواب حاضری های او در برابر دختران فامیل.؟ #خدایاشکرت