اشعار "احمدرفیعی وردنجانی"
تقدیم به دایی شهیدم قاسم رفیعی وردنجانی،جمعیِ گردانِ شهدایِ کربلایِ پنج
جان برادر گوش کن بر این روایت
از قهرمانی نوجوان بشنو حکایت
رویید باز از خاک وردنجانِ دیندار
یک بار دیگر لالهای خوشبو و بیخار
از کودکی یاریرسانِ خانواده
در غصهی تامینِ نان خانواده
قاسم به وقت غصهها غمخوارِ بابا
با عزم و همت بود یارِ کارِ بابا
جویایِ رنجِ و محنت و غمهایِ مادر
گلبوسهیِ مهرش نثارِ پایِ مادر
دل کند از درس و کتاب و مشق و بازی
قاسم بسیجی شد به شوقِ عشقبازی
قاسم بسیجی شد که مردِ راه باشد
با جان و دل در جمع جُندُالله باشد
در نوجوانی مرد میدان عمل بود
دلبسته و مشتاقِ احلی من عسل بود
در جانِ خود شوری حُسینی داشت قاسم
عشقِ امامِ خود خمینی داشت قاسم
با آن بهاری که به جانش داشت، قاسم
لبخند بر لبهایِ ما میکاشت، قاسم
در جبههها شیری دلاور بود قاسم
روحیهی گردان و لشکر بود قاسم
او را ز جنگ و تیر و ترکش بیم؟ هرگز
شور و شکوهش را سرِ تسلیم؟ هرگز
فرماندهان در حیرت از بیباکیِ او
یاران ثناگویِ مرامِ خاکی او
قلبش چنان پروانه در باغ شهادت
هر لحظه در پرواز، مشتاقِ شهادت
در کربلایِ پنج چون حاجت روا شد
از این قفس مرغِ وجود او رها شد
اویی که عمری بود همدم با شهادت
میخواند هر لحظه دعایِ یا شهادت
حک کرد بر خاک شلمچه او به خونش
از اعتقاد لشگرِ حق، غالبونش
قاسم فدایی شد به راهِ حضرتِ دوست
در سینهیِ ما تا همیشه قصهی اوست
قاسم به شوق وصل شد آخر فدایی
در نوجوانی شد شهیدی کربلایی
ای مهربان دلهایِ ما مانده اسیرت
ما را دعا کن بهر ماندن در مسیرت
مادر همیشه هر نفس یادِ تو بوده
با اشکهای خویش لالایی سروده
مادر برایت خوانده زیر لب مداوم
با قطرههای اشک خود گفتهست: قاسم
:ای شیر فرزند رشیدم، قاسمِ من!
سروِ سرافرازم ،اُمیدِم، قاسم من!
مادر به جانم حسرتِ دامادیات ماند
چشمم به یادت چشمهچشمه اشک افشاند
با خون پاکت نوجوانم، قاسم من!
بر قله میماند درفش پاکِ میهن
#شهید_قاسم_رفیعی_وردنجان
#کربلای_پنج
#احمد_رفیعی_وردنجانی
@asharahmadrafiei