eitaa logo
عآشقـٰانِ پࢪواز
496 دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
1.8هزار ویدیو
9 فایل
بسم رب او:(🦋🌱! اینجا باهم حالمون خوبھ! چرا کھ پاتوق مونھ🍃😉 ما برآنیم که اندکی بهتر شویم:( هرچه بودی یا هرکه بودی مهم نیست مهم این است الان آن چه خواهے شد💎 بخوان از شروطمان در سنجاق📌 🎋در خدمتم: @asheghan_parvaz_313
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ🔹 📛راههای جبران گناه:؛ نماز برپادار، که نیکی ها بدی ها را از بین می برد«اَقِمِ الصَّلاةَ....اِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ»هود۱۱۴ ✅ برای خود و دیگران (شفاعت)؛ از خدا آمرزش می خواستند و پیامبر (نیز) برای آنها طلب آمرزش می کرد «فَاسْتَغْفَرُوا اللّٰهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ»نساء۶۴ ✅ و ؛ صدقهٔ پنـهانی گناه را پـاک میکند «صَدَقةُ السّرِّ تُکَفّر الْخَطیئَة» 📗غررالحکم 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪَ ألْـفَـرَج🌤
🔹بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ🔹 📛راههای جبران گناه:؛ نماز برپادار، که نیکی ها بدی ها را از بین می برد«اَقِمِ الصَّلاةَ....اِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ»هود۱۱۴ ✅ برای خود و دیگران (شفاعت)؛ از خدا آمرزش می خواستند و پیامبر (نیز) برای آنها طلب آمرزش می کرد «فَاسْتَغْفَرُوا اللّٰهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ»نساء۶۴ ✅ و ؛ صدقهٔ پنـهانی گناه را پـاک میکند «صَدَقةُ السّرِّ تُکَفّر الْخَطیئَة» 📗غررالحکم 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪَ ألْـفَـرَج🌤
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸 ☘🌸☘🌸☘🌸 🌸☘🌸☘🌸 ☘🌸☘🌸 🌸☘🌸 ☘🌸 🌸 رمان‌ناحله🌿 فاطمه با دیدن لبخند قشنگی که روی لبش نشسته بود جون تازه گرفته بودم. اومد کنارم ایستاد و سلام کرد.جوابش و دادم و دسته گل قشنگی که طرفم گرفته بود و ازش گرفتم. _چه خوشگله! نشست و گفت: قدم نو رسیده مبارک باشه. میخواست بچه رو تو بغلم بذاره که گفتم :کنار گوشش اذان گفتی؟ +نه هنوز _خب بخون براش بعد بده بغلم همه با چهره ی خندون نگامون میکردن رفت وکنار پنجره ایستاد.چشماش و بست وکنار گوشش اذان گفت زل زد بهش و گفت:تصدقت بشه بابا، دختر خوشگل من صورتش و چندین بار بوسید و بچه رو تو بغلم گذاشت. به خودم چسبوندمش وبا بغض قربون اش میرفتم. دستش و گرفتم و:سلام نفس مامان،خوش اومدی. میدونی چقدر منتظرت بودم کوچولوی من؟ گریه اش گرفته بود.دستاش و تکون میداد و گریه میکرد. دلم برای صداش ضعف رفت. موهاش و با انگشتم مرتب کردم و آروم گفتم :مرسی که بیشتر شبیه بابات شدی. بوسیدمش و با گریه ای که از شوق دیدن دخترم بود گفتم: وایی چه بوی خوبی میدی تو کوچولو مامان گفت:قربونت برم باید به دختر نازم شیر بدی محمد تا این و شنید رفت بیرون و با یه بطری آب برگشت. بچه روداد بغل مامانم و اومد کنارم. گفت: همیشه با وضو به زینب شیر بده. خندیدیم و بچه رو دوباره تو بغلم گذاشت. اسمی بود که محمد خیلی دوسش داشت رو دخترش بزاره. خیلی حس خوبی بهم دست میداد وقتی دخترم و زینب صدا میزدم و محمد با لبخند نگام میکرد. انقدر حالم خوب بود که احساس میکردم هیچی نمیتونه حال قشنگم و ازم بگیره. من ی سه نفرمون شده بودم. 🌸 ☘🌸 🌸☘🌸 ☘🌸☘🌸 🌸☘🌸☘🌸 ☘🌸☘🌸☘🌸 🌸☘🌸☘🌸☘🌸