eitaa logo
💕عاشقانه با شهدا💕
134 دنبال‌کننده
454 عکس
16 ویدیو
4 فایل
این کانال انتقال یافت 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3420913678C0c44df80c4 استفاده از مطالب این کانال باذکر صلوات برای تعجیل فرج آقا جایز است😉😉 خادم کانال جهت تبلیغ، تبادل، انتقادات‌ و پیشنهادات.... @Sardar_313_jim_shin
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام صبح بخیر روز ششم چله بخیر و شادی...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#یاحسین #شهیدانه عراقی ها پیکر شهیدی که تو خاکشون بودو تحویل دادندبه‌ایرانی‌ها از عراقی ها پرسیدن این شهید ما که چیزی از خود ندارد چطور متوجه شدید ایرانی است؟ عراقی ها گفتن از سربند #یاحسین😔 🌷 @asheghane_ba_shohada
💕عاشقانه با شهدا💕
🌹بسمـ الرب الشهــدا🌹 ؟ میدانے در مملکتمان چه میگذرد؟🍂 میدانے چه وضعی شده؟ به گوشے؟ خواهرم به گوشی ‼️ که دشمن حیله از به سر انداختن چادرت را دارد؟ برادرم به گوشی‼️ که دشمن میخواهد حیاے تورا بدزد؟ ‌خواهرم به گوشی‼️ که دنیا دنیای جنگ شده است ... و جنگ ها بر سر حجاب تو شده❓ آری بر سر حجاب تک تک بانوان محجبه ... برادرم به گوشے‼️ که باحیا بودن و سر به زیر بودن تو زیباتر و دلنشین تر از چشم چرانی توست؟ به گوشی که دشمنان این انقلاب تنها نابودے تو برایشان بس است... آری تنها نابودی جوانان ما بس میشود برای نقشه های سالیانه و حیلگرانه شان...✴️ خواهرم به گوشے‼️ دشمنی که به بیماران ما رحم نمیکند و نمیگذارد دارو وارد کشورمان شود چگونه میتواند رایگان فیلم و عکس و برنامه های آرایشی و مو و لباس و فشن و رقص برای تو بگذارد ... آن وقت تو به حرف آن بشقاب های توخالے گوش میدهی؟📡 آري در این موقعیت باید و بود... ‌بگوش امر رهبرے بهوش از حیله ها بیدار باش که جنگ است اینبار مرز و کشور نمیخواهند ...😳 اینبار ویرانی خانه وخانواده میخواهند ....😨 اینبار بی عفتی میخواهند❌ اینبار نارضایتی خدا میخواهند از تو😧😓 به چه میفروشی عفتت را بانو؟ به آتش جهنم ؟ به دیده شدن در چشمان هزاران گرگ ؟ به چه میفروشی غیرتت را مرد میدان؟ به لایک مردم در پیج ات برای زیبایی دروغین و آرایشے همسرت؟😱 به آتش جهنم؟ به نارضایتی خدا؟😱😨 می ارزد؟؟❌♨️ آهای ایها داعش و آمریکا و اسراییل بدانید شیر زاده ای هستم از نسل حیای مادرم فاطمه و غیرت پدرم حیدر تا جان در بدن دارم و یاور من باشد روبرویت چون کوه ایستاده ام❌ از پا نمی افتم و نمیگذارم قدم از قدم برداری ..... 🖊پس می نویسم ... توهم بنویس ... بنویس که چادرت رنگ شهادت دارد بنویس که تو خواستار آزادی ات با چادر و حجابی .. نه خواستار بی حیایی بدون حجاب🚫 مینویسم و بنویس این نوشتنمان مشت شده👊 بر دهان آن آمریکا و اسراییلے که چشمـ دیدن پیشرفت و استقلال ایرانیان را ندارند... مینویسم تا کور شود چشمان کسانی که آزادی کشورم رانمی بینند من آتش بی اختیارم♨️ من پیرو عمار کشورم _‌ام هر کار میتوانی بکن ... من تا مرز جانم پیرو راه شهیدانم✌️ هیهات منه الذله✌️ @asheghane_ba_shohada
دوستان سلام یه برنامه ای داریم تو کانال برای خواهرا خواهرای عزیز هرخاطره ای از چادر سر کردن دارین به صورت کوتاه و خلاصه برای ما بفرستید تا تو کانالمون بزاریم میدونید چرا؟ برای بهره مندی و انگیزه شدن برای خواهرای دیگه و بخصوص نوجوونا... (اسمی از فرستنده برده نمیشه) خاطره خنده دار خاطره اموزنده خاطره مسخره کردن دیگران و صبر شما خاطره اذیت شدن با چادر اما نگهداشتن اون و... هر خاطره ای ک به ارتباط داشته باشه منتظر مطالب آموزنده و زیبای شما هستیم مطالب را به آیدی زیر ارسال کنید @s_mohamad_j_sh آیدی کانالمون @asheghane_ba_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💕عاشقانه با شهدا💕
#خواهرانه #چادرانه #عشق_بازی_منا_چادرم دوستان سلام یه برنامه ای داریم تو کانال برای خواهرا خواهرای
اولین باری که رفتیم کربلا من تازه میشد نه سالم یعنی روز تولدم کربلا بودیم. از روی ماه قمری جشن تکلیفم رو گرفته بودیم و منم چادر میپوشیدم. اون موقع پدر بزرگم بهم یه چادر عربی اصیل داده بود. منم بچه بودم و درسته حجابم رعایت میکردم ولی چادر یکم برام سخت منم اون چادر رو سرم کردم و رفتیم که بریم برا زیارت، وقتی خواستیم از تفتیش رد بشیم . خانومه با زبون عربی بهم گفت عرب هستی گفتم نه؛ به زبون فارسی گفت: ماشا الله چادر چقدر بهت میاد بعدشم ی شکلات بهم داد منم به امام حسین قول دادم چادر مادرشو زمین نزارم اونم دستمو بگیره... خاطرات خود در ارتباط با چادر را برای ما ارسال کنید خادم کانال: 🆔 @s_mohamad_j_sh آدرس کانال: 💕 @asheghane_ba_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ 💛 💛 دلش میخواست حورا به او اطمینان بدد ڪه میماند. که نمے رود.. که تنهایش نمے گذارد.. دلش مے خواست بتواند اندڪے با حورا حرف بزند. دلش مے خواست به او بگوید ڪه دوست داشتن چند سال پیشش الڪے و از سر بچگے نبوده. الان ڪه فڪر مے ڪند ممڪن است حورا از آن خانه برود انگار تن و بدنش را آتش مے زدند. موبایلش را برداشت و با انگشت روے اسم امیر رضا زد. _به به آقا مهرزاد. شماره گم ڪردی؟ _سلام امیر حوصله ندارم لطفا گوش ڪن ببین چے میگم. _چیشده باز ڪارت جاے ما گیر افتاده؟ _امیرررر؟ _باشه خیلخب بگو. _ڪسےو دارے یه نفرو نفله ڪنه؟ _مهرزاد خجالت بڪش. _فقط یه هفته بره بیمارستان. _مهرزااااد معلوم هست چے میگی؟ _امےر مهمه طرف گنده برداشته میخوام پاهاشو قلم ڪنم. _خودت این ڪارو بڪن. مگه ما لات و آدم ڪشیم؟ _نمیدونم داداش یه ڪارے بڪن. واحبه بخدا داره زندگیم نابود میشه. من فقط میتونم برات ڪار گیر بیارم. _ڪار؟ ڪار چیه این وسط؟ _مهرزاد ڪار واجبه برات. چقدر میخواے بے ڪار بگردے هان؟ _خیلخب نصیحتات باشه واسه بعد. خدافظ بدون منتظر بودن جواب امیر رضا، ارتباط را قطع ڪرد. دیگر هیچ فڪرے به ذهنش خطور نمے ڪرد. راهی خانه شد و امیدوار بود اتفاق تازه اے نیفتد. از بین دوستانش فقط امیر رضا ڪار راه انداز بود و بقیه دوستانش به درد نخور بودند. به خانه ڪه رسید مونا را دید ڪه با او همقدم شد و وارد خانه شد. _سلام داداش‌. _علےڪ سلام. ڪجا بودی؟ _وا دانشگاه دیگه. _دانشگاه با این وضع و قیافه؟ به مانتو تنگ و ڪوتاه و مقنعه آزادے اشاره ڪرد ڪه روے سر خواهرش بود. آرایش غلیظش هم حسابے در چشم بود و هر پسرے را جذب مے ڪرد. 💚 💚 💞 @asheghane_ba_shohada
💛 💛 _مگه چشه داداش؟ _چش نیست گوشه. خجالت بڪش از حورا یاد بگیر. از تو ڪوچیڪتره اما حجابے داره ڪه بیا و ببین. سرش تو راه دانشگاه بالا نمیاد روبروشو نگاه ڪنه. چادر سرش میڪنه جورے ڪه هیچڪس زیبایے هاشو نبینه. اونوقت تو؟؟ _من به اون دختره ڪار ندارم. دلےل نداره مثل اون امل باشم ڪه من عقاید خودمو دارم. خون مهرزاد به جوش آمد و خواهرش را به خانه فرستاد. _متاسفم ڪه به حیا و حجاب اون دختر میگے امل بازی. سمت در ورودے رفت ڪه با حرف خواهرش متوقف شد. _چےه طرفدارش شدے؟ حالا اون دختر شده معصوم و بے گناه اونوقت خواهرت شده مار هفت خط! هه میدونستم این دختر پاک و مثلا با حیا با این مظلوم بازیاش قاپ داداش ما رو میدزده. مهرزاد چیزے نگفت و مونا ادامه داد. _چےه ساڪت شدی؟حرفام راسته مگه نه؟ سڪوتم ڪه علامت رضاست. حورا هم میدونه دلباختشی؟ مهرزاد طرف خواهرش برگشت و گفت:اےن فضولیا به تو نیومده. تو برو به درس و مشقت برس بچه هر وقت بزرگ شدے بعد بیا تو ڪار بزرگترا دخالت ڪن. با چشمان غرق در آتشش وارد خانه شد و در را محڪم به هم ڪوبید. حورا با صداے ڪوبیده شدن در، ترسید و از جا پرید. پرذه اتاق ڪوچڪش را ڪنار زد. مونا را دید ڪه مات و حیران وسط حیاط ایستاده بود. حتما با مهرزاد دعوایش شده. اما سر چی؟ شانه بالا انداخت و با خود گفت:به من چه؟ دوباره نشست سر درس هایش و براے امتحان فردا حسابے آماده شد. می دانست امشب هم نمیتواند بیرون برود براے شام. نمی خواست با دایے اش روبرو شود و از او جواب بخواهند. هنوز نمے دانست چه ڪند و چه ڪارے به صلاح اوست! سپرده بود به خدا و خودش را هم مشغول درس هایش شده بود. آنقدر ڪه پیشنهاد دایے اش را فراموش ڪند. 💚 💚 💞 @asheghane_ba_shohada
💛 💛 آخرشب در اتاقش زده شد. _بفرمایین. تا حالا ڪسے به در اتاق او نڪوبیده بود. برایش عجیب و غیر منتظره بود. در باز شد و دایے اش وارد شد. حورا به احترام بلند شد و سلام ڪرد. _شب بخیر حورا جان. _شبتون بخیر. امرے دارین؟ _بشےن دخترم. نشستند روے تخت و حورا سرش را پایین انداخت. منتظر هر سوالے بود از طرف دایے اش. _ فڪراتو ڪردے حورا؟ _نه.. من روش اصلا فڪر نڪردم. چون برام در اولویت نیست. _حورا جان من براے خوبے خودت میگم.تو باید روے این مسئله خوب فڪر ڪنے تا بتونے از وضعیت این خونه خلاص بشی. _من مشڪلے با این خونه و رفتاراے زن دایے ندارم. من اینجا راحتم دایی. لطفا مجبورم نڪنین در این مورد. _فرداشب سعیدے میاد با هم حرف بزنین‌. لطفا رو حرف من حرف نزن دوست دارم حداقل یک جلسه باهاش حرف بزنی. _اما دایی.. _گفتم لطفا حورا. رومو زمین ننداز. _آخه من دوست دارم با ڪسے ازدواج ڪنم ڪه..دوسش داشته باشم. _حالا ببینش شاید خوشت اومد ازش. مرد جا افتاده و ڪاملیه. حورا ناچار سرے تڪان داد و چیزے نگفت. داےی اش با خوشحالے لبخندے زد و گفت:بگےر بخواب دخترم. شبت بخیر. آقا رضا ڪه رفت، شب زنده دارے هاے حورا شروع شد. تا صبح بیدار بود و این پهلو اون پهلو مے ڪرد. فڪرش مشغول بود و خوابش نمے برد. ظهر روز بعد امتحان داشت و خراب ڪرد. از بس فڪرش مشغول شب بود. عصر ڪه به خانه رسید، لباس هایے ڪه زن دایے اش برایش آماده گذاشته بود را بدون حرفے پوشید و آماده نشست منتظر مردے ڪه او را ذره اے نمے شناخت. سعیدی ڪه آمد او را صدا زدند. چادر رنگے اش را سرش ڪرد و از اتاقش بیرون رفت. سلام سرسرے ڪرد و بدون نگاهے به سالن، به آشپزخانه و با سینے چاے آمد. به همه تعارف ڪرد و ذره اے به مرد ڪت و شلوارے ڪه از او تشڪر ڪرده بود، نگاه نڪرد. روی مبل ڪنار دایے اش نشست و سرش را پایین انداخت. _اینم حورا خانم. _چقدر سر به زیر! حورا زیر لب چیزے گفت و سڪوت ڪرد. مرےم خانم گفت:حورا همیشه همینه. مطمئنین مے تونین با این اخلاقاش ڪنار بیاین؟ باز هم تیڪه، باز هم سرڪوفت و باز هم زخم زبان. سعیدی گفت:بله همین حجب و حیاشون قشنگه. 💚 💚 💞 @asheghane_ba_shohada