🍃🌸رمان جذاب و شهدایی
🌸🍃 #علمدارعشق
🍃قسمت ۴۴
مادرجون: پسرم انگشتر حلقه دست عروست کن
مرتضی دستمو گرفت تو دستش و حلقه تو دستم کرد
+ مبارکت باشه خانم گل
- ممنونم آقا مبارک شماهم باشه
و تک تک بهمون تبریک گفتن و بهمون هدیه دادن هدایا تمام شد
مرتضی آروم زیر گوشم گفت :
_ساداتم برو چادرتو با چادرمشکی عوض کن بریم امامزاده حسین و مزارشهدا
- چشم
چادرم تعویض کردم
سوارماشین شدیم.. دست تو دست هم وارد مزارشهدایم
باهم سرمزار چندتا شهید رفتم
- مرتضی ( برای اولین بار اسمش گفتم )
+ جانم ساداتم
- بریم سرمزار شهید ململی
+ بریم خانم گل
حدود ۱ ساعتی مزار شهدا بودیم
بعد رفتیم خونه...
تو خونه پدرم اعلام کرد
بچه ها تصمیم گرفتن عقدشون تو دانشگاه به صورت ازدواج دانشجویی بگیرن
ساعت ۱ نصف شب بود مهمونا رفتن
همه رفته بودن فقط خودمون بودیم مادرجون اینا بلندشدن برن
- خیلی خسته شدی آقا
+ نه عزیزم...فردا میام دنبالت بریم دانشگاه... دوست دااااااارررررممممم
سرم انداختم پایین
+حرف من جواب نداشت خانم گل
- منم دوست دارم
🍃🌸ادامه دارد....
🌸نویسنده؛ خانم پریسا_ش
🍃 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌸🍃🍃🌸🌸🍃🍃🌸
🍃🌸رمان جذاب و شهدایی
🌸🍃 #علمدارعشق
🍃قسمت ۴۵
مرتضی قراربود ۹ صبح بیاد
داشتم تو کمدم دنبال لباسی میگشتم که هم شیک باشه هم جلف نباشه چون مرتضی به سبک و رنگ لباس خیلی حساس بود
رو گوشیم میس انداخت
با هیجان از خونه خارج شدم
از ماشین پیداشد
اومد سمتم
یه شاخه گل رز قرمز گرفت سمتم
+ برای سادات قشنگم
- ممنون چرا زحمت کشیدی
به سمت دانشگاه حرکت کردیم
سرراهمون دوتا جعبه شیرینی خریدیم
- آقا اول این بریم این شیرینی بین بچه ها پخش کنیم بعدش بریم واحد فرهنگی برای ازدواج دانشجویی ثبت نام کنم
+ باشه چشم
وارد آمفی تائتر شدیم باهم که وارد شدیم...
صدای جیغ و کف و سوت بچه ها بلند شد
همه شون میزدن روسن آمفی تائتر
شیرینی
شیرینی
شیرینی
منو مرتضی 😍☺️
همهمه بچه ها
_آقای کرمی هم قاطی مرغا شد
👤_اخوی از همین روز اول بابا شروع نمیکردی زی زی بودن
+ 😂😂😂
شیرینی پخش کردیم
داشتم با یکی از خواهران حرف میزدیم
+ سادات جان یه لحظه
- جانم آقا
+ بریم واحد فرهنگی مشخصاتمون تو سیستم جامع ازدواج دانشجویی ثبت کنیم
-باشه
باهم رفتیم واحد فرهنگی...
مسئول واحدفرهنگی یه آقای حدود ۵۵-۶۰ ساله بود به اسم آقای مددی
+سلام آقای مددی
آقای مددی : سلام پسرم مبارکتون باشه
دوتا از بهترین بچه های دانشگاهمون باهم ازدواج کردن
+ ممنونم شمالطف دارید
تایم ناهار بود
داشتیم وارد آمفی تائتر میشدیم
مرتضی گفت
_نرگس جان ناهار بریم بیرون
این حرف مرتضی برابرشد با لحظه ی ورود من به سالن...
جانشین فرمانده برادران : کجا ان شاالله فرمانده امروز باید برای همه ما ناهار بخری
من- ای بابا آقای اصغری.. ورشکسته میشیما
آقای اصغری: نترسید خواهرموسوی
۳ روز مونده به جشن حجاب یا عقدمون مونده بود
🍃🌸ادامه دارد....
🌸نویسنده؛ خانم پریسا_ش
🍃 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌸🍃🍃🌸🌸🍃🍃🌸
🍃🌸رمان جذاب و شهدایی
🌸🍃 #علمدارعشق
🍃قسمت ۴۶
از مرتضی خواستم چفیه ای که چندسال پیش از آقا یادگاری گرفته بود
بندازه گردنش
خودمم اون چفیه که آقا با نامه فرستاده بودن بعنوان روسری سرم کردم
فاطمه و زهرا خواهرای آقامرتضی توحسینه منتظر بودن
سخنرانیم تموم شد
برم چادر عقدمو سر کنم
برنامه با تلاوت چند آیه از سوره نور شروع شد
بعدپخش سرودملی
مجری شروع کرد به صحبت
بسم الله الرحمن الرحیم
امروز دورهم جمع شدیم تا از بانوی محجبه و نخبه دانشگاهمون تقدیرکنیم
با گفتن این حرف مرتضی دستم فشار داد گفت
_بهت افتخارمیکنم ساداتم
تئاتر و سرود برگزار شد
مجری: دعوت میکنم از مهمان ویژه برنامه مون خواهربسیجی سرکارخانم نرگس سادات موسوی
با یه صلوات ایشان دعوت کنید تشریف بیارن بالا
من-بسم الله الرحمن الرحیم
ای زن از فاطمه اینگونه خطاب است
ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب
سلام خدمت همه بزرگواران
امروز که تو این جایگاه قرارگرفتم تااز عشقم به #والاترین پوشش جهان چادر بگم
خواهرای عزیزم
یه روزی حتی فکرشم نمیکردم عاشق چادربشم اما باعنایت شهدا همه چیز بدست آوردم بعدازشهدا باید خواهری تشکر کنم که منو تو این راه قرارداد خانم زهرا کرمی من امروز از عنایت شهدا علاوه بر نخبه بودن محجبه هم هستم امیدوارم یک روزی تمام بانوان سرزمینم #حجاب_فاطمی برسر بذارند
ممنونم که به حرفام گوش دادید
مجری : خواهر موسوی خیلی ممنونم ازتون
بایه صلوات محمدی بدرقه شون کنید
اما حالا یه برنامه خیـــــــــــلی ویژه داریم
🍃🌸ادامه دارد....
🌸نویسنده؛ خانم پریسا_ش
🍃 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌸🍃🍃🌸🌸🍃🍃🌸
🍃🌸رمان جذاب و شهدایی
🌸🍃 #علمدارعشق
🍃قسمت ۴۷
مجری : خب یه نیم ساعتی ما این پرده ها بندازیم
تا سن برای برنامه ویژهمون حاضر بشه
پشت سن یه اتاق فرمان بود که به سن باز میشه
بچه ها سفره عقد پهن کردن وسط سن
عاقدهم اومدن بالا
مرتضی تو اتاق بود منو که با چفیه دید
گفت :
_چه خوشگل شدی ساداتم
- میدونستی مرتضی ۳ دقیقه دیگه
عقدموقتمون تموم میشه بهت نامحرم میشیم
+ ساداتم چه شیطون شده... بجاش ۵ دقیقه دیگه تا ابد محرمم میشی
مجری اومدگفت
_بچه ها بیاید بشین بعد پرده ها جمع کنیم
رفتیم بالا
به سفره عقدم نگاه کردم از چفیه بود
پرده ها که جمع شد
همه حاضرین تو سالن جیغ ، دست،سوت زدن
مجری : اینم برنامه ویژه مون
به افتخارشون یه دست خوشگل بزنید
ساعت نشون مرتضی دادم
- ۳ دقیقه تموم شد
+۲ دقیقه یعنی مونده
عاقد بعداز خوندن متن عربی خطبه عقد دائم گفت :
_سرکارخانم نرگس سادات موسوی
آیا وکیلم شما را با مهریه ۵ سکه بهار آزادی یک دست آینه و شمعدان و یک سفر کربلای معلی عقد دائم آقای مرتضی کرمی دربیاورم ؟
- با استناد از آقا صاحب الزمان و با اجازه پدر و مادرم و بزرگترها بله
عاقد : به میمنت و مبارکی آقای مرتضی کرمی وکیلم ؟
+ بله
تا بله گفتم دخترا هلهله کردن
پسرا سوت میزدن
_مبارکتون باشه
+ هول بار اول بله گفتی
- خودتی
گل خشکیده و نقل بود که از هر طرف سرم کشیده میشود
مجری: لطفا این میکروفون بدید دست آقای داماد
خب آقای داماد مبارک باشه الان با عروس خانم کجا میرید
+ مزارشهدای گمنام دانشگاه
باهم رفتم سرمزارشهدای گمنام
ترم چهارم دانشگاه با محرمیت ما شروع شد
دوهفته از شروع ترم میگذره
تو ماشین مرتضی بودیم داشتیم میرفتیم خونشون
گوشیم زنگ خورد.
فاطمه صالحی بود بچه تهران بود اما دانشجوی دانشگاه ما از بچه های بسیج
گوشی جواب دادم
- الو سلام فاطمه جان خوبی؟
- مبارکت باشه ان شاالله به پای هم پیر بشید واقعا چه جای قشنگی.. من تا حالا نرفتم خوش به سعادتون رفتی دعا کن منم یه بار برم حسرت به دل نمونم
- بزرگیت میرسونم
- یاعلی
_خداحافظ
🍃🌸ادامه دارد....
🌸نویسنده؛ خانم پریسا_ش
🍃 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌸🍃🍃🌸🌸🍃🍃🌸
🍃🌸رمان جذاب و شهدایی
🌸🍃 #علمدارعشق
🍃قسمت ۴۸
مکالمه ام که تموم شد رفتم تو فکر..
ای بابا نکردیم ماهم میرفتیم خطبه عقدمون اونجا
+ نرگس سادات چی شد رفتی تو فکر
- دوستم بود
+ متوجه شدم.. اما کجا خیلی دوست داری بری؟
- کهف الشهدای تهران میترسم حسرت به دل بمونم
+ نرگــــــس.... توکهف الشهدا دوست داری بری به من نگفته بودی؟
- روم نشد
+ خانم گلم... عزیزم.... من و شما
الان... ازهمه بهم نزدیکتریم... هروقت چیزی خاستی بگو... یا میتونم همون موقعه انجام میدم برات... یانه میمونه برای بعد... اما نذار حرف تودلت بمونه
- باشه چشم.. من خیلی دوست دارم برم کهف الشهدا
+ امشب میام خونتون با حاج باباحرف میزنم... فردا پس فردا بریم
- آخجون
+ اوج هیجانت با آخجون خالی میکنی یعنی ؟
- پس چیکارکنم
+ تشکرات همسری
- یعنی چی؟
دیدم لپشو آورد جلو گفت
_تشکر کن
منم هنگ موندم
از خجالت داشتم آب میشدم
+نرگس تا تشکر نکنی... نمیریما
هیچی نگفتم
نیم ساعت گذشته بود.. اما مرتضی نمیرفت
- آقا دیرشدا مادرجون نگران میشن
+ تشکر کن بریم
لب به دندون گرفتم
خیلی سریع و کوتاه تشکر کردم
صدای خنده اش فضای ماشین برداشت
کی فکرش میکنه...
پسر محجوب و سر به زیر دانشگاه انقدر شیطون باشه
🍃🌸ادامه دارد....
🌸نویسنده؛ خانم پریسا_ش
🍃 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌸🍃🍃🌸🌸🍃🍃🌸
اداااامه رمااااا فرداااا😵😲
اگه نت ضعیف نبود😜
اگه ایتام قطع نشه😫
اگه زنده موندم😑😁
#زندگیتون_پراز_عشق_علوی_وفاطمی
😍 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5