eitaa logo
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
5.2هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
251 ویدیو
37 فایل
✨️﷽✨️ . 💚ازاین‌لیست‌کپی‌ #حرومه!❌️ https://eitaa.com/asheghane_mazhabii/32342 . 🤍ن‍اشناس‌بم‍ون https://daigo.ir/secret/9932746571 . ❤️همه‌ی‌فعالیت‌هامون‌نذرظهورامام‌غریبمون‌مهدی‌موعود‌ عجل‌الله‌تعالی‌ فرجه‌الشریف . . ✍️رمان‌شماره ♡۱۴۸♡ درحال‌بارگذاری...
مشاهده در ایتا
دانلود
🍄...به نام خدای تَوّاب و غَفّار...🍄 🍃رمان فانتزی، امنیتی و آموزنده 🍃قسمت ۸۹ و ۹۰ وارد فروشگاه که شدیم روجا با ذوقی به وسایل نگاه میکرد که کل حواسش رفته بود پی اسباب بازی ها... کمی فقط کمی نزدیک تر شدم و آروم پرسیدم: _ببخشید خانم بچه یتیم‌هایی که امروز مهمون مهد روجا خانم هستند چند نفرند؟ نگاه کوتاهی بهم کردو یک نگاه کشیده و غضب‌آلود به سمت روجا انگاری دلخور بود که گفت: _این بچه نمیتونه یه حرف دو دقیقه تو دلش نگه داره! _یه راز بود که به عموش گفت الان اشکالی داره؟ منم یتیم بزرگ شدم اگر تو بچگی یکی یک اسباب بازی کوچیک بهم هدیه میداد خیلی خوشحال میشدم انگاری دنیارو بهم دادن الانم دلم خواست منم یک کاری کنم اون بچه ها هم از همون لبخندهای خوشکل بشینه گوشه‌ی لبشون فقط همین... سکوت کردمو سکوت کرد ولی زیاد طول نکشید که گفت: _دوازده دختر و ده تا پسرند . بهتره برای دخترا عروسک بگیرید واسه پسرا هم ماشین خوبه تمام اون اسباب‌بازی‌هایی که دختر حاجی انتخاب کرد رو کادو پیچ کردیم تو دوتا کیسه جدا گذاشتیم روجا رو دیدم که به یک عروسک خیلی قشنگ داره نگاه میکنه کنارش وایستادمو خم شدم گفتم: _چقدر جالبه روجا خانم ببین چقدر شبیه توعه مگه نه عمو؟ خندید و گفت _نه عمو موهاش خیلی بلندتر از موهای منه _اره ولی میشه خریدش و گذاشتش تو اتاق تا تو هم موهات همین اندازه بشه اون موقع دیگه دقیقا شبیه تو میشه. یه ذوق شوق خاصی تو چشماش بود ولی زیاد طول نکشید که گفت: _به مامان گفتم ولی گفت:برات از همون عروسکا برداشتم. فکر کنم دیگه اینو واسم نمیخره! اینو گفت رفت سمت مادرش عروسک رو برداشتم و به فروشنده گفتم: _کادو کنید لطفا بعد از حساب کردن و بردن وسایلها داخل ماشین نگاهم به روجا بود که نگاهش به همون عروسک کادو پیچ میخ شده بود. دلم طاقت نیاورد منتظر نگهش دارم رو زانو روبه روش نشستم عروسک رو به طرفش گرفتم و گفتم: _تاحالا کسی منو به زیبایی تو عمو صدا نکرده وقتی میگی عمو من خیلی خوشحال میشم. کمی سرمو چرخوندم رو به دختر حاجی گفتم: _با اجازه ی شما خانم من برای روجا خانم کادو خریدم تا ازش تشکر کنم اشکالی که نداره؟ روجا یه نگاه به کادوی توی دستم میکرد یه نگاهی به مادرش منتظر اجازه ی مادرش بود _اشکالی نداره؟ _نه ولی... همین که گفت نه کادو رو سمت روجا گرفتم و گفتم: _بفرما عموجون روجا با خوشحالی کادو رو گرفتو بوسه ای به گونه‌ام زد _ممنون عمو تو خیلی خیلی خوبی دستی به روی گونه ام کشیدم با لبخندی از ته دلم روجا رو به بغل گرفتمو.فشردم و سمت ماشین‌ رفتیم.... 🍃ادامه دارد.... 🍃کپی با ذکر صلوات‌ هدیه به شھید مجید بندری 🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 🍄🍃🍃🍃🇮🇷🍃🍃🍃🍄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☆سلام خداروشکر🌹 ما بیشتر محتوای رمان برامون مهمه که باعث اشاعه فحشا و گناه نشیم🌱 ☆سلام رمان‌ها خود نویسنده باید پی دی اف براش بذاره. اگه داشته باشه و پیدا کنیم حتما میذاریم🙂
☆یه متن به کانال سنجاق کردیم نگاه کنین ببینین تو کدوم لیست هست ☆هیجان رمان هم باید کم نشه دیگه😄 ☆سلام از خانم شین-الف نویسنده رمان میپرسم ببینم داره یا نه. اگه داشته باشه میذارم چشم ☆خب علت طول کشیدنش زیاده یکی اینکه چون رمان امنیتیه باید با فکر نوشته بشه. و هم بخاطر اینکه برای پارت‌گذاری رمان‌ها تو کانال بین نوشتنم وقفه می‌افته... دیگه ببخشید 😅🥰
☆اره مواقفم عالیه😍✌️ ☆همه جا میگردم دیگه. خداروشکر خوشتون اومده🌹🌹
☆سلام به به چقدر خوب خوشحالیم مخاطب‌هایی مثل شما داریم💝 تشکر ممنونم از دعای خوبتون🌹🌱 ☆سلام کانال خودتونه🌹🌹 ☆دیگه فصل امتحاناته پیامای ناشناس طول میکشه😄 ☆لینک اشتباهه دوباره بفرستین
☆میگردیم دیگه 😄💝 ☆سلام چشم ۱۰تای دیگه میذارم😍 ☆دارم مینویسم. نه نمیشه😅 ☆قابلتون نداره 🌹😄 کانال خودتونه