🌴رمان جذاب #جـــان_شیعه_اهل_سنت
🌴قسمت ۳۰۳
نمیدانستم چه کنم که من دو شب گذشته با نوای گرم و پُر شور آسید احمد وارد حلقه عشقبازی مراسم شب قدر شده و حالا امشب در کنج تنهایی این خانه نشسته و تمام بدنم از درد ناله میزد.
مجید کنار سجادهام نشست و شاید میخواست پای دلم را در ساحل دریای امشب به آب بزند که با آهنگ دلنشین صدایش آغاز کرد:
_«الهه جان! ما اعتقاد داریم تو این شب سرنوشت همه معلوم میشه! نه فقط سرنوشت انسانها، بلکه مقدرات همه موجودات عالم امشب مشخص میشه!»
سپس به عشق امام زمان (علیهالسلام) صورتش میان لبخندی آسمانی درخشید و زمزمه کرد:
_«ما اعتقاد داریم امشب نامه سرنوشت هر کسی به امضای امام زمان (علیهالسلام) میرسه. به قول یه آقایی که میگفت امشب امام زمان (علیهالسلام) با خدا کلی چونه میزنه تا خدا بدیهای ما رو ندید بگیره و به خاطر گل روی امام زمان (علیهالسلام) هم که شده، ما رو ببخشه! که اگه امشب کسی بخشیده بشه، خدا بهترین مقدرات رو براش مینویسه و امام زمان (علیهالسلام) هم براش امضا میکنه... الهه! امشب بیشتر از هر شب دیگهای، میتونی حضور امام زمان (علیهالسلام) رو حس کنی!»
و حالا باید باور میکردم آنچه مرا در مجلس احیاء مست میکند، نه از پیمانه پُر شور و حال آسید احمد که از عطر نفسهای امام زمان (علیهالسلام) است که امشب هم در کنج خلوت این خانه، دلم را هوایی خودش کرده و عطش قلبم را از باران بیدریغ حضورش سیراب میکرد
که بیآنکه کسی برایم روضه بخواند، در میان دریای اشک، عاشقانه صدایش میزدم که باور کرده بودم او هم اکنون در این عالم حضور دارد و در پسِ پرده غیبت، نغمه نالههای مرا میشنود
و در نهایت لطف، پاسخم را میدهد که اگر #عنایت او نبود، #دل من اینچنین عاشقانه برایش نمیتپید!
من هنوز هم در #حقیقت_مناجات با اهل بیت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) شک داشتم و همچنان نمیتوانستم با کسی که هزاران سال پیش از این دنیا رفته و من هرگز او را ندیدهام، دردِ دل کنم، اما ارتباط با موعودی که هم اینک در این دنیا #حضور دارد، حدیث دیگری بود و نمی توانستم از لذت هم صحبتی اش بگذرم که امشب میخواست در پیشگاه پروردگارم برای خوشبختی من وساطت کند!
اما چرا سال گذشته این امام مهربان به فریادم نرسید و با رفتن مادرم، این طوفان مصیبت بر سر من و زندگیام خراب شد که با چشمانی که پشت پرده اشک به چله نشسته بود،
به صورت خیس از اشک مجیدم نگاه کردم و پرسیدم:
_«خُب چرا پارسال که شب 23 من و تو رفتیم امامزاده و برای شفای مامان اونهمه دعا کردیم، خدا جوابمون رو نداد؟ چرا امام زمان (علیهالسلام) نخواست که مامان خوب شه؟ چرا مقدر شد که من و تو اینهمه عذاب بکشیم؟»
که مجید میان گریه، عاشقانه خندید و در اوج پاکبازی پاسخ گلایههای مظلومانهام را داد:
_«نمیدونم الهه جان! ما یه چیزی خواستیم، ولی خواست خدا یه چیز دیگه بود! ولی شاید اگه این یه سال من و تو اینهمه عذاب نمیکشیدیم، الان تو این خونه کنار هم نبودیم تا با هم احیاء بگیریم!»
و حالا که به بهای یکسال رنج و محنت به چنین بهشت دلانگیزی رسیده بودیم، دریغم میآمد به بهانه ضعف بیماری و دلخوری گذشته، از کنارش بگذرم که با بدنی که از حرارت تب آتش گرفته بود، قرآن به سر گرفته و گوش به زمزمههای خالصانه مجید، خدا را به اولیای نازنینش قسم میدادم.
مجید میدید دستانم میلرزد و نمیتوانم قرآن را روی سرم نگه دارم که با دست چپش قرآن را روی سر خودش گرفته بود و با دست راستش که خیلی هم خم نمیشد، قرآن را روی سر من نگه داشته و با چه شور و حالی نجوا میکرد:
_«بِکَ یا اَلله...»
تا امشب پرودگارمان برایمان چه تقدیری رقم بزند، تا سحر به درگاهش ناله زدیم و چشم به امضای زیبای امام زمان (علیهالسلام)، یک نفس صدایش میزدیم که به پیروی 👈از همه فقهای شیعه و 👈بخشی از علمای اهل سنت، به #حضورش معتقد شده و به #امامتش معترف بودم و او هم برایمان سنگ تمام گذاشت که بیهیچ روضه و مجلس و منبری، چشمهایمان تا سحر بارید و دست در حلقه وصالش، چه شب قدری شد آن شب قدر!!!😭
🌴 ادامه دارد..
🌴نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد
🌴https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5