eitaa logo
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
5.2هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
253 ویدیو
37 فایل
✨️﷽✨️ . 💚ازاین‌لیست‌کپی‌ #حرومه!❌️ https://eitaa.com/asheghane_mazhabii/32342 . 🤍ن‍اشناس‌بم‍ون https://daigo.ir/secret/9932746571 . ❤️همه‌ی‌فعالیت‌هامون‌نذرظهورامام‌غریبمون‌مهدی‌موعود‌ عجل‌الله‌تعالی‌ فرجه‌الشریف . . ✍️رمان‌شماره ♡۱۴۸♡ درحال‌بارگذاری...
مشاهده در ایتا
دانلود
💞رمان 💞 قسمت ۱۱ . . که دیدم همون انگشتری که زهرا خریده بود تو دستشه . نمیدونم چرا ولی بغضم گرفته بود . من اولش فقط دوست داشتم با اقا سید کل کل کنم ولی چرا الان ناراحتم؟! . نکنه جدی جدی عاشقش شدم؟! . تا آخر جلسه چیزی نفهمیدم و فقط تو فکر بودم . میگفتم شاید این انگشتره شبیهشه . ولی نه..جعبه انگشتر هم گوشه ی میز کنار سر رسیدش بود . بعد جلسه با سمانه رفتیم برای آخرین زیارت . دلم خیلییی شکسته بود . وقتی وارد صحن شدم و چشمم به گنبد خورد اشکهام همینطوری بی اختیار میومد. . به سمانه گفتم _من باید برم جلو و زیارت کنم . سمانه گفت _خیلی شلوغه ها ریحانه . گفتم _نه من حتما باید برم و ازش جدا شدم و وقتی وارد محوطه ضریح شدم احساس کردم یه دقیقه راه باز شد و تونستم جلو برم. فقط گریه میکردم. چیزی برای دعا یادم نمیومد اون لحظه .فقط میگفتم کمکم کن. . وقتی وارد صحن انقلاب شدیم سمانه گفت _وایسا زیارت وداع بخونیم . تا اسم وداع اومد باز بی اختیار بغضم گرفت . یعنی دیگه امروز همه چیز تمومه . دیگه نمیتونیم شبها تو حرم بمونیم . سریع گفتم _من میخوام بعدش باز دو رکعت نماز بخونم . -باشه ریحانه جان . مهرم رو گذاشتم و اینبار گفتم _نماز حاجت میخوانم قربتا الی الله . اینبار دیگه نه فکر آقا سید بودم نه هیچکس دیگه...فقط به فکر میکردم . بعد نماز تو سجده با خدا حرف زدم و بازم بی اختیار گریه ام گرفت و اولین بار معنی سبک شدن تو نماز رو فهمیدم. . بعد نماز تو راه برگشت به حسینیه بودیم که پرسیدم: . -سمانه؟! . -جانم؟! . -میخواستم بپرسم این اقا سید و زهرا باهم نسبتی هم دارن؟! . ادامه دارد ... . . نويسنده✍ . 💟Instagram:mahdibani72 💖کانال رمان های عاشقانه مذهبی در ایتا 💖 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5