eitaa logo
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
5.2هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
251 ویدیو
37 فایل
✨️﷽✨️ . 💚ازاین‌لیست‌کپی‌ #حرومه!❌️ https://eitaa.com/asheghane_mazhabii/32342 . 🤍ن‍اشناس‌بم‍ون https://daigo.ir/secret/9932746571 . ❤️همه‌ی‌فعالیت‌هامون‌نذرظهورامام‌غریبمون‌مهدی‌موعود‌ عجل‌الله‌تعالی‌ فرجه‌الشریف . . ✍️رمان‌شماره ♡۱۴۸♡ درحال‌بارگذاری...
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸رمان جذاب و شهدایی 🌸🍃 🍃قسمت ۶۴ هیچکس نپرسید.. چطوری آروم شد.. نمیخاستم کسی بدونه.. ماجرای رضایت دادن من شد یه راز بین منو مرتضی.. تو کاروانی که اعزام بودن علی آقاو سید هادی و مرتضی باهم میرن خیلی از بچه های پایگاهشون میرفتن برای همین مرتضی و علی آقا خاستن همین جا تو خونه خداحافظی کنیم مرتضی ازهمه خداحافظی کرد اومد سمتم دستم گرفت گفت : _بااجازتون میخام نرگس سادات سربندمو ببندد برای همین بریم تو اتاق تو اتاق مرتضی بودیم اومد سمتم گفت : _ساداتم بشین به حرفهام گوش بده -بگو عزیزم + نرگس اینطوری رضایت دادی ؟ - رضایت دادم... اما حق دارم گریه کنم مرتضی داره تمام زندگیم... میره به جنگ حرمله... شاید شهید بشه + عزیزم...من فدات بشم..نرگس.. ببین دوست دارم... وقتی رفتم مثل یه رفتار کنی دوست ندارم گریه کنی... نرگس ...اگه من شهید شدم.... جوانی... دوباره ازدواج کن - نگوووووو... نگووووو.. مرتضی + زشته جیغ نزن... - اگه میخای گریه نکنم... جیغ نزنم... حرف ازشهادت نزن +چشم... اما نرگس ببین بقول خودت جنگه...... بذار حرفهام بگم - 😭 🍃🌸ادامه دارد.... 🌸نویسنده؛ خانم پریسا_ش 🍃 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 🌸🍃🍃🌸🌸🍃🍃🌸