🚿رمان واقعی، کوتاه و تلنگری
🚿 #آخرین_غسل
✍قسمت ۳
روضهی حضرت زهرا سلام الله رو گذاشتم که فکرم مشغول روضه بشه...
زیپ کاور رو کشیدم پایین
سه نفری ج..نازه رو از اون کاور جدا کردیم
دستشو گرفتم تو دستم تا لباسش رو دربیاریم،
نگاه کردم به دستای کبود شده
و #کاشت_های قرمز رنگش، چی شد؟
یهویی چطور کاشت ناخن باب شد؟
چرا از همون اول جلوی سالنهای ارایشگاه رو نگرفتن که امروز دختر ما، جوون ما بدون بیاطلاعی از این کار به راحتی بره کاشت کنه!
و تموم #غسلهای_واجبش رو بزاره گردنش🙂
لباس رو که دراوردیم ،
اروم دست های خشک شده مثل سنگش رو گذاشتم پایین، عورتش رو با یک تیکه از لباسش پوشونیدم چون نگاه کردن بهش حرامه،
سوهان برقی رو زدیم به دستاش
اما چون دستاش جمع شده بود به سختی میشد با دستگاه سوهان برقی استفاده کرد،
هرکاری کردیم نشد در بیاد
میدونستم باید با چی دربیارم
ولی برای اطمینان همون لحظه زنگ زدم دفتر مرجع تقلیدم، شاید باورکردنی نباشه.....
🪣ادامه دارد....
✸نویسنده: neiynava_313
✷از راوی این روایات، #اجازه انتشار گرفتم.
✸لطفا با رعایت #شرط_سنی، مطالعه کنید (کودکان مطالعه نکنند)
✷کپی #فقط با ادرس صفحه اینستاگرام و عکس رمان
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5