eitaa logo
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
5.2هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
251 ویدیو
37 فایل
✨️﷽✨️ . 💚ازاین‌لیست‌کپی‌ #حرومه!❌️ https://eitaa.com/asheghane_mazhabii/32342 . 🤍ن‍اشناس‌بم‍ون https://daigo.ir/secret/9932746571 . ❤️همه‌ی‌فعالیت‌هامون‌نذرظهورامام‌غریبمون‌مهدی‌موعود‌ عجل‌الله‌تعالی‌ فرجه‌الشریف . . ✍️رمان‌شماره ♡۱۴۸♡ درحال‌بارگذاری...
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷✨✨🇮🇷🇮🇷✨✨🇮🇷 🌴رمان آموزنده، بصیرتی و امنیتی 🌴قسمت ۳۱ سرکلاس استاد مهرابیان یک احساس خاصی داشتم, یعنی احساس بدی نبود یه جورایی خوشایند بود. استادهم هراز چند گاهی ,نگاهی مرموزانه سمت من میانداخت,سنگینی نگاهش را حس میکردم ,منتها تا سرم را بالا میگرفتم , نگاهش راازمن میدزدید. جلسات انجمن برگزیدگان, هرهفته ای یک بار برگزارمیشد,برام جالب بود هرهفته راجب مسیله ای صحبت میکردند یعنی یه جورایی نامحسوس شستشوی مغزی میدادند, تو این کلاسها با خانمی به اسم «سپیده» دوست شدم, سپیده تحصیلات انچنانی نداشت , اما خیاط,بسیار ماهروچیره دستی بود و از طریق یکی,ازمشتریهای به قول خودش امروزی و روشنفکرش بااین انجمن اشنا شده بود. سپیده از لحاظ اعتقادی ,خیلی متعصب نبود و اطلاعات دینی زیادی نداشت ومثل خیلی, ازجوانها از اسلام و شیعه ,فقط نامش رایدک میکشید, این کلاسها هم موثر واقع شده بودندواز همون نام دین هم زده بودنش. یک چیز,جالبی که بود, اینه که من فکرمیکردم به خاطرحجاب و اعتقادات دینی ام ازاین انجمن طرد بشم , اما باکمال تعجب دیدم خیلی,هم تحسینم میکردند . یک جلسه که درباره ی دین و..بود ما را دو گروه کردند و تو دوتا کلاس متفاوت بردند, سپیده جز اون گروه و من جز گروهی دیگه بودم 👈و کاملا معلوم بود 🔴گروه مذهبیهای متعصب را 🔴از شیعه های سست اراده جداکرده بودند و این از نشات میگرفت تا هر یک از ما را طبق اعتقادات خودمون اما در راه رسیدن اهداف انجمن تربیت بشویم. کلاس که تمام شد. قبل از رفتن,سپیده راپیداکردم وگفتم: _امروز میخوام یه جایی ببینمت, سپیده ادرس خیاطیش راداد تا بروم به دیدنش... 🌴ادامه دارد... ❌خواندن این رمان برای افراد زیر ۱۸ سال توصیه نمیشود..... ✨ نویسنده؛ طاهره سادات حسینی 🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 🇮🇷✨🇮🇷✨🇮🇷✨🇮🇷