🍃🌸رمان جذاب و شهدایی
🌸🍃 #علمدارعشق
🍃قسمت ۴۸
مکالمه ام که تموم شد رفتم تو فکر..
ای بابا نکردیم ماهم میرفتیم خطبه عقدمون اونجا
+ نرگس سادات چی شد رفتی تو فکر
- دوستم بود
+ متوجه شدم.. اما کجا خیلی دوست داری بری؟
- کهف الشهدای تهران میترسم حسرت به دل بمونم
+ نرگــــــس.... توکهف الشهدا دوست داری بری به من نگفته بودی؟
- روم نشد
+ خانم گلم... عزیزم.... من و شما
الان... ازهمه بهم نزدیکتریم... هروقت چیزی خاستی بگو... یا میتونم همون موقعه انجام میدم برات... یانه میمونه برای بعد... اما نذار حرف تودلت بمونه
- باشه چشم.. من خیلی دوست دارم برم کهف الشهدا
+ امشب میام خونتون با حاج باباحرف میزنم... فردا پس فردا بریم
- آخجون
+ اوج هیجانت با آخجون خالی میکنی یعنی ؟
- پس چیکارکنم
+ تشکرات همسری
- یعنی چی؟
دیدم لپشو آورد جلو گفت
_تشکر کن
منم هنگ موندم
از خجالت داشتم آب میشدم
+نرگس تا تشکر نکنی... نمیریما
هیچی نگفتم
نیم ساعت گذشته بود.. اما مرتضی نمیرفت
- آقا دیرشدا مادرجون نگران میشن
+ تشکر کن بریم
لب به دندون گرفتم
خیلی سریع و کوتاه تشکر کردم
صدای خنده اش فضای ماشین برداشت
کی فکرش میکنه...
پسر محجوب و سر به زیر دانشگاه انقدر شیطون باشه
🍃🌸ادامه دارد....
🌸نویسنده؛ خانم پریسا_ش
🍃 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌸🍃🍃🌸🌸🍃🍃🌸
اداااامه رمااااا فرداااا😵😲
اگه نت ضعیف نبود😜
اگه ایتام قطع نشه😫
اگه زنده موندم😑😁
#زندگیتون_پراز_عشق_علوی_وفاطمی
😍 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🍃🌸رمان جذاب و شهدایی
🌸🍃 #علمدارعشق
🍃قسمت ۴۹
تو اتاقم مشغول بررسی یه تحقیق درسی بودم
که گوشیم لرزید قفلش باز کردم
دیدم مرتضی است
+سلام خانم گل...زنگ زدم خونه مادرجون گفت حاج بابا نیستن.. برای شب هماهنگ کردم بیام با حاج بابا حرف بزنم
جوابش دادم : ممنون دستت درد نکنه
شام منتظریم
+ باشه چشم..فقط تو حرفی نزن
بذار خودم میگم..
- چشم
+ دوست دارم ساداتم
- منم دوست دارم آقایی شب میبینمت.. یاعلی
_یاعلی
عزیزجون صدام کرد...
_نرگس مادر بیا کارت دارم
- جانم عزیزجون
عزیزجون : آقامرتضی زنگ زده بود گفت شب میاد با آقاجون کار داره
- خب بیاد... مگه مرتضی لوله خروست مامان
عزیزجون: نرگس باهم دعواتون شده
- مامان ۱ ماه عقد کردیما کدوم دعوا
حتما یه کاری داره دیگه
عزیزجون: گفتم شام بیاد
_پس من برم حاضر شم
ساعت ۷ بود آقاجون از بیرون اومد
مادر: حاج آقا بشین برات چای بیارم
مرتضی داره میاد اینجا گفت با شما کار داره
ساعت ۸ شب بود که صدای آیفون بلند شد
بدوبدو رفتم سمت آیفون
_من باز میکنم
عزیزجون : مادر آروم
از پله ها با دو رفتم پایین درکوچه باز کردم
- سلام آقایی خوش اومدی
+ ممنون خانم گل.... این گل مال شماست
- مرسی بریم بالا
+ سلام مادرجان
عزیز: ممنون پسرم بیا داخل
+ حاج بابا هستن؟
عزیز: آره پسرم بیا داخل
شام خوردیم...
مرتضی_ حاج بابا میخاستم اجازه نرگس سادات بگیرم دو روز باهم بریم تهران
حاج بابا : پسرم اجازه نمیخاد.. زنته باباجان هرجا میخاد برید صاحب اختیارید
+ ممنون شما بزرگوارید پس ما فردا صبح راه میفتیم اگه اجازه میدید..
امشب نرگس ببرم خونمون صبح از همونجا راه بیفتیم
حاج بابا: نرگس بابا برو حاضرشو
با شوهرت برو
صبح ساعت ۸ صبح رفتیم سمت تهران
ساعت ۱۰ بود که رسیدیم مرقد امام خمینی.ره. هم زیارت کردیم هم صبحونه خوردیم..
مرتضی تو راه گفت ناهار بریم دربند
- کجاست من تاحالا نرفتم
+یه جایی گردشی.. بعدش میرم موزه عبرت
- اونجا کجاست ؟
+ یه زندان که برای دوران شاهه.. کمیته ضد خرابکاری.. خیلی ازشهدا و سران کشور تو اون زندان شنکجه شدن
- واقعا؟
+ آره.. حالا میریم خودت میبنی
تا برسیم موزه عبرت ۱ ساعتی طول کیشد
وای پس گذشت سالها هنوز... هنوز زندان بوی خون میداد
شب رفتیم هتل
صبح ب سمت کهف الشهدا رفتیم
🍃🌸ادامه دارد....
🌸نویسنده؛ خانم پریسا_ش
🍃 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌸🍃🍃🌸🌸🍃🍃🌸
🍃🌸رمان جذاب و شهدایی
🌸🍃 #علمدارعشق
🍃قسمت ۵۰
- مرتضی کهف الشهدا چه شکلیه؟
+ ساداتم... انقدر بی تابی.. صبرکن خانم گل خودت میبنی
کهف الشهدا تو منطقه ی ولنجک تهران بود..
تا یه منطقه ای کهف الشهدا، با ماشین
رفتیم
اما از یه جای به بعد باید پیاده میشدیم
ماشین پارک کردیم و پیاده شدیم
یه غاری که ۵ تاشهیدگمنام دفن شده بودن
به مزارشهدا نگاه کردم
- مرتضی یکی از شهدا که بالای مزارش عکس بالاسرشه... شهید مجید ابوطالبی ماجراش چیه ؟
+ خانم گلم..چندماه پیش این شهید میره خواب مادرش.. آدرس مزارش به مادرش میده.. پیگری ها که انجام میشه... میبنند واقعا درسته
بعداز چند ثانیه شروع کرد برام یه شعر زمزمه کردن..
من دو کوهه را ندیده ام...
عشق را کنار جزیره مجنون حس نکرده ام...
روی خاک های معطر طلائیه راه نرفته ام..
من فکه را ندیده ام...
داستان آن دلیر مردان خدایی را از راوی نشنیده ام....
اما تا دلتان بخواهد #کهف_الشهدا رفته ام و در کتاب ها خوانده ام...
شنیده ام ک #کهف حال و هوای فکه وطلائیه دارد...
دلم میخواهد بروم....
از این شهر شلوغ پر دود بروم شلمچه هویزه طلائیه فکه ..
بروم و غبار روبی کنم این دل پژمرده را....
کاش شهدا بخرند این دل خسته را ...
#چ_میجویی_عشق_اینجاست
دوای درد مرا هیچکس نمیداند ..
فقط بگو ب شهیدان دعا کنند مرا .
تا تقریبا اذان ظهر تو کهف الشهدا بودیم
نماز ظهر خوندیم با صدای گرفته گفتم :
_آقا
+ جانم
-میشه بریم مزارشهدا بعد بریم قزوین
+ آره حتما عزیزم.. فقط شهید خاصی مدنظرته
- آره شهید علی خلیلی و ابراهیم هادی
🍃🌸ادامه دارد....
🌸نویسنده؛ خانم پریسا_ش
🍃 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌸🍃🍃🌸🌸🍃🍃🌸
🍃🌸رمان جذاب و شهدایی
🌸🍃 #علمدارعشق
🍃قسمت ۵۱
مرتضی_ تو شهید علی خلیلی چقدر میشناسی
+ خیلی اطلاعات درموردش ندارم.. فقط میدونم به شهید امرو به معروف شهرت داره... خودت چی چیزی ازش میدونی؟
- یه ذره بیشتر از تو
+ ااااه... بگو برام خوب
مرتضی - من از زبان سایرین شنیدم...
نمیدونم درسته یانه
+ حالا اشکال نداره بگو
- گویا شب نیمه شعبان... داشته چندتا از بچه ها... که سنشون پایین بوده... تا یه مسیری همراهی میکرده...که صدای جیغ یه خانمی توجه اش جلب میکنه... میره جلو مانع بشه ...که خودش به شدت مجروح میشه
+ خب بقیه اش...
مرتضی - بعد از جانبازیش... خیلی ها بهش زخم زبان میزنن.. که بتوچه مگه تو مسئول بودی خودت دخالت دادی.شهید هم یه نامه به حضرت آقا مینوسه و تمام ماجرای جانبازیش میگه
+ حضرت آقا پاسخ نامه میدن؟
- بله داده بودن
+ نرگس لب تاپ از صندلی عقب بیار
یه سرچ تو گوگل کن...
نامه شهید علی خلیلی و رهبر معظم انقلاب.... بعد برام بخونش
- باشه الان لب تاپ میارم... رمز لب تاپ چنده ؟
+ سال تولدت..به اضافه سالی که جواب مثبت بهم دادی
- مرتضی داد
+خب بسم الله بخون ببینم
_متن نامه ای شهید علی خلیلی به رهبر معظم انقلاب
سلام
.... نامه شهید علی خلیلی به رهبر معظم انقلاب ۱۵ روز قبل از شهادت
..... اگر از احوالات این سرباز کوچکتان خواستار باشید، خوبم؛ دوستانم خیلی شلوغش میکنند.
یعنی در برابر جانبازی هایی که مدافعان این آب و خاک کرده اند،...
شاهرگ و حنجره و روده و معده من عددی نیست که بخواهد ناز کند…
هر چند که دکترها بگویند جراحی لازم دارد و خطرناک است و ممکن است چیزی از من نماند…
من نگران #مسائل_خطرناک_تر هستم…
من میترسم از #ایمان چیزی نماند.
آخر شنیده ام که پیامبر(ص)فرمودند:
اگر امر به معروف و نهی از منکر #ترک شود، خداوند #دعاها را نمی شنود و #بلا نازل میکند.
من خواستم جلوی بلا را بگیرم....
اما اینجا بعضی ها میگویند کار بدی کرده ام.
بعضی ها برای اینکه زورشان می آمد برای خرج بیمارستان کمک کنند .
میگفتند به تو چه ربطی داشت؟!!
مملکت قانون و نیروی انتظامی دارد!
ولی آن شب اگر من جلو نمی رفتم، #ناموس_شیعه به تاراج میرفت ونیروی انتظامی خیلی دیر میرسید.
شاید هم اصلا نمی رسید…
یک آقای ریشوی تسبیح بدست وقتی فهمید من چکار کرده ام گفت :
_پسرم تو چرا دخالت کردی؟ قطعا رهبر مملکت هم راضی نبود خودت را به خطر بیندازی!
من از دوستانم خواهش کردم که از او برای خرج بیمارستان کمک نگیرند،
ولی این سوال در ذهنم بوجود آمد که آقاجان واقعا شما راضی نیستید؟؟
آخر خودتان فرمودید:
امر به معروف و نهی از منکر مثل نماز شب واجب است.
آقاجان! بخدا دردهایی که میکشم به اندازه ی این درد که نکند کاری بر خلاف رضایت شما انجام داده باشم مرا اذیت نمیکند.
مگر خودتان بارها علت قیام امام حسین(ع) را امر به معروف و از منکر تشریح نفرمودید؟
مگر خودتان بارها نفرمودید
که بهترین راه اصلاح جامعه تذکر لسانی است؟
یعنی تمام کسانی که مرا توبیخ کردند و ادعای انقلابی گری دارند حرف شمارا نمی فهمند؟؟
یعنی شما اینقدر بین ما #غریب هستید؟؟
رهبرم!جان من و هزاران چون من فدای غربتت. بخدا که دردهای خودم در برابر درد های شمافراموشم میشود...
که چگونه مرگ غیرت و جوانمردی را به سوگ مینشینید.
آقا جان! من و هزاران من در برابر درد های شما ساکت نمی نشینیم و اگر بارها شاهرگمان را بزنند
و هیچ ارگانی خرج مداوایمان را ندهد... بازهم نمی گذاریم رگ غیرت و ایمان در کوچه های شهرمان بخشکد.
🍃🌸ادامه دارد....
🌸نویسنده؛ خانم پریسا_ش
🍃 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌸🍃🍃🌸🌸🍃🍃🌸
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
🍃🌸رمان جذاب و شهدایی 🌸🍃 #علمدارعشق 🍃قسمت ۵۱ مرتضی_ تو شهید علی خلیلی چقدر میشناسی + خیلی اطلاعا
✍نامـــہ ٺڪــان دهنده
👣#شہـــیدعــــلےخلــــــیلے👣
قبل از شـــــــہادٺ
بہ 🇮🇷رهــــــــبر معــظمـ انقـــلاب🇮🇷
✍ https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
✍نامـــہ ٺڪــان دهنده 👣#شہـــیدعــــلےخلــــــیلے👣 قبل از شـــــــہادٺ بہ 🇮
هم نامه حقیقت داره و واقعی هست هم شهید خلیلی و هم پاسخی که اقا براشون میفرستن...
👈تو اینترنت سرچ کنین
🍃🌸رمان جذاب و شهدایی
🌸🍃 #علمدارعشق
🍃قسمت ۵۲
+ نرگس جان لطفا پاسخ حضرت آقا هم بخون
- چشم... مرتضی خیلی هستش... من فقط اون قسمتش که خیلی مهمه برات میخونم
+ باشه عزیزم
_متن نامه ای رهبری به شهید علی خلیلی
ایشان فرمودهاند:
دشمن از راه #اشاعهى_فرهنگ_غلط فرهنگ فساد و فحشا سعى مىکند #جوانهاى ما را از ما بگیرد.
کارى که دشمن از لحاظ فرهنگى مىکند، یک " #تهاجم فرهنگى"
بلکه باید گفت یک '' #شبیخون فرهنگى»
یک « #غارت فرهنگى»
و یک « #قتل_عام فرهنگى» است.
امروز دشمن این کار را با ما مىکند.
چه کسى مىتواند از این فضیلتها دفاع کند؟
آن #جوان_مؤمنى که دل به دنیا نبسته،
دل به منافع شخصى نبسته
و مىتواند بایستد و از #فضیلتها دفاع کند.
کسى که خودش آلوده و گرفتار است که #نمى_تواند از فضیلتها دفاع کند!
این جوان #بااخلاص مىتواند دفاع کند. این جوان، از #انقلاب، از #اسلام، از #فضایل و #ارزشهاى_اسلامى مىتواند دفاع کند.
لذا، چندى پیش گفتم:
«همه امر به معروف و نهى از منکر کنند.» الآن هم عرض مىکنم:
نهى از منکر کنید. این، #واجب است. این، مسئولیت #شرعى شماست.
امروز مسئولیت #انقلابى و #سیاسى شما هم هست.
به من #نامه مىنویسند؛ بعضى هم #تلفن مىکنند و مىگویند:
«ما نهى از منکر مىکنیم. اما مأمورین رسمى، طرف ما را نمىگیرند. طرف #مقابل را مىگیرند!»
من عرض مىکنم که مأمورین رسمى چه مأمورین انتظامى و چه مأمورین قضائی #حق_ندارند از مجرم دفاع کنند. باید از آمر و ناهى شرعى دفاع کنند.
همهى دستگاه حکومت ما #باید از آمر به معروف و ناهى از منکر دفاع کند.
این، وظیفه است.
اگر کسى نماز بخواند و کس دیگرى به نمازگزار حمله کند، دستگاههاى ما از کدامیک باید دفاع کنند؟ از نمازگزار یا از آن کسى که سجاده را از زیر پاى نمازگزار مىکشد؟
امر به معروف و نهى از منکر نیز همینطور است.
امر به معروف هم #مثل_نماز، واجب است.
من_ اینم پاسخ حضرت آقا...
+ خوشا به سعادتش... که به همین مقامی رسیده.. نرگس سادات آدرس مزارش بلدی؟
- آره..قطعه 24 ردیف 66 شماره 34
+ خب پس اول بریم سر مزار شهید علی خلیلی.. بعد شهید ابراهیم هادی
🍃🌸ادامه دارد....
🌸نویسنده؛ خانم پریسا_ش
🍃 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌸🍃🍃🌸🌸🍃🍃🌸