❂◆◈○•--------﴾﷽﴿--------❂◆◈○•
💠رمان جذاب، پلیسی و امنیتی
💝 #پلاک_پنهان
💝قسمت ۷
سمانه عصبی به طرف خروجی دانشگاه راه می رفت، که بازویش کشیده شد، عصبی برگشت، که با کسی که بازویش را کشیده، دعوایی کند.
با دیدن صغری ،اخمی کرد و با تشر گفت:
ــ چیه؟چی می خوای
صغری که بخاطر اینکه پشت سر سمانه دویده بود، در حالی که نفس نفس می زد گفت:
ــ سرمن داد نزن،با آقای بشیری دعوات شده به من ربطی نداره
سمانه_ اسمشو نیار، اینقدر عصبیم که اگه میشد همونجا حسابشو می رسیدم.!
صغرا ــ باشه آروم باش، بیا بریم همین کافه روبه روی دانشگاه ،هم یه چیزی بخوریم هم باهم حرف بزنیم
سمانه به علامت پذیرفتن پیشنهاد صغری سرش را تکان داد.
پشت میز نشستند،
صغری بعد از دادن سفارش روبه روی سمانه که خیره به بیرون بود ،نشست؛
صغرا ــ الان حرف بزن،چرا اینقدر عصبی شدی وسط جلسه؟
سمانه ــ چرا عصبی شدم؟ اصلا دیدی چی میگفت...؟ نزدیکه انتخاباته به جای اینکه سعی کنیم جو دانشگاه آروم بمونه اومده برامون برنامه می ریزه چطور وجه ی بقیه نامزدهارو خراب کنیم.
با رسیدن سفارشات..
سمانه ساکت شد،با دور شدن گارسون روبه صغری گفت:
ــ اصلا اینا به کنار،.. این جلسه مگه مخصوص فعالین بسیج دانشگاه نبود؟؟
صغرا ــ خب آره
ــ پس این بشیری که یک ماهه عضو شده براچی تو جلسه بود؟
ــ نمیدونم حتما قسمت برادرا ازش دعوت کردند، اینقدر خودتو حرص نده
سمانه ــ صغری تو چرا این رشته رو انتخاب کردی؟؟
صغری که از سوال سمانه تعجب کرد، چند ثانیه فکر کرد و گفت :
ــ نمیدونم شاید به خاطر اینکه تو یک دانشگاه خوب اونم شهر خودم قبول شدم، و اینکه تو هم هستی
ــ اما من وقتی علوم سیاسی انتخاب کردم، دغدغه داشتم، الان #انتخابات نزدیکه، باید #دغدغه تک تک ما انتخابات باشه
ــ خب چه ربطی به آقای بشیری داره؟؟
ــ همین دیگه،دغدغه ی ما، باید #آروم نگه داشتن دانشگاه باشه، نه برنامه ریزی واسه #تخریب نامزدها.صغری دانشگاه ما تو موقعیت حساسی قرار داره، کاری که بشیری داره انجام میده، #بزرگترین اشتباهه بخصوص که #بااسم_بسیج داره اینکارو میکنه، اگه به کارش ادامه بده، دانشگاه میشه میدون جنگ.
ــ نمیدونم چی بگم سمانه،الان که فکر میکنم میبینم حرفای تو درسته ولی چیکار میشه کرد
ــ میشه کاری کرد،من عمرا در مقابل این قضیه ساکت بشینم
ــ حالا بعد در موردش فکر میکنیم،کافیتو بخور یخ کرد
سمانه تشکری کرد و کافی را به دهانش نزدیک کرد...
💝ادامه دارد..
💠نویسنده؛ بانو فاطمه امیری زاده
💠 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
❂◆◈○•------------💠-------------❂◆◈○•
💚بنــــامـ خـــــــــداے عݪــــے و فــاطیـــما💜
🕋داســـٺان جذاب و واقعی #قیمت_خدا
🕋نام دیگر رمـــان؛ #تمام_زندگی_من
💫قسمت ۲۱
💫قدم نو رسیده
اسمش رو گذاشت آرتا …
وقتی فهمیدم آرتا، یه اسم #زرتشتیه خیلی ناراحت شدم …
– چطور تونستی روی پسر مسلمان من، یه اسم زرتشتی بزاری؟ … یعنی اینقدر #بی_هویت شدی که برای ابراز وجود، دنبال یه هویت باستانی می گردی؟ … یا اینکه تا این حد از اسلام و خدا جدا شدی که به جای خدا … که به جای افتخار به چیزهایی که داری … یه مشت سنگ باستانی، هویت تو شده؟ …
دلم می خواست تک تک این حرف ها رو بهش بزنم ... و اعتراض کنم اما فایده ای داشت؟
… عشقی که در قلبم نسبت بهش داشتم، به خشم و نفرت تبدیل می شد …
و فقط آرتا بود که من رو توی زندگی نگه می داشت …
غریب و تنها …
در کشوری که هیچ آشنا و مونسی نداشتم …
هر روز، تنها توی خونه …
همدم من، کتاب هام و یه بچه یه ساله بود …
کم کم داشتم با همه چیز غریبه می شدم…
و حسی که بهم می گفت … ایران دیگه کشور من نیست … و #انتخابات۸۸، تیر خلاص رو توی زندگی ما زد …
اون به شدت از #موسوی حمایت می کرد …
رویاهایی رو در سر داشت که به چشم من کابوس بود …
اوایل سعی می کردم سکوت کنم …تحمل می کردم اما فایده نداشت …
آخر، یه روز بهش گفتم …
– متین تو واقعا متوجه نمیشی یا این چیزهایی که میگی انتخاب توئه؟ …
💫ادامه دارد....
🕋نویسنده:
شــہـــید مدافـــع حرمـ طاهـــا ایمانـــے
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🕋💜💫💫💫💫💫💚🕋
🌷🌷🇮🇷🇮🇷🇮🇷💞💞🇮🇷🇮🇷🌷🌷🌷
🌷مـــا زنده بہ آنیـمـ ڪہ آرامـ نگیریمـ..
🌷موجیـم ڪہ آسودگی ما عدم ماسٺ..
° #ابوحلما
°قسمت ۲۶
°°چشم های بیدار
-صبرکن سردار! حالا که به اینجا رسید بذار یه چیزی بهت بگم #انتخابات ریاست جمهوری نزدیکه با #جنگروانی که به کمک بی بی سی فارسی تو ایران راه انداختیم این بار #حزب سیاسی ما #رای میاره بعد اوضاع واسه هرچی #بسیجی و #سپاهیه سخت میشه
+حالا که تروریستای مجاهدخلقی وابسته به موسادو گرفتیم چیشده که پشت شماها #لرزیده!؟ قاتلای دانشمندای هسته ای اعتراف کردن، مدرک از تو گنده ترهم دست....
-مدرک، افشا، مبارزه، جنگ ... بسه دیگه سردار! الان دیگه عصر #آزادیه! وقتشه با دنیا آشتی کنیم. باید به دنیا ثابت کنیم ما با غرب مشکلی نداریم بلکه دست #دوستی...
+شعارای مسخره اتو واسه خودت نگهدار.... اگه پرونده حزب سیاسی تون قبل انتخابات رو بشه همین مردم از هستی ساقطتون میکنن...
-هیچ وقت این اتفاق نمی افته
+میدونی که قطعا #اصلاطلاعات این پرونده جای امنیه پس...
-من اونقدرها هم که فکر میکنی احمق نیستم که بزنم وسط خونه ام بکشمت
+گوش کن پرونده داداشت که با #جاسوسایخارجی برا دزدی #نفت این مملکت نقشه کشیدن هنوز رو میز وزارت بازه! مثل خانواده دالتونا تو تبهکاری گندشو دراوردید. شما آرزو دارید هیچ نیروی #امنیتی و #انتظامی تو کشور نباشه تا راحت بتونید چپاول و جنایتاتونو با دشمنای این آب و خاک شریک بشین ولی...
-یه چیزو میدونی سردار؟ بذار یه توصیه ای بهت بکنم که تو #فتنهبعدی که #اسراییل قصد داره با کمک #انگلیس راه بندازه تو ایران گیر نباشی ...دوست صمیمی پسر کوچیکت همون برادر زن تنها پسر حاج حسین میدونی مدتیه تحت نظره؟ بخاطر گزارشای یه خبرچین وظیفه شناس که از پرونده فتنه بعدی خبرداره! کی فکرشو میکنه یه خبرچین بی ارزش...
+از چی حرف میزنی؟
- صادق شیبازی همون #دوست میلاد جون...میدونی کیه؟البته که نمیدونی آخه هنوز کار خاصی نکرده که کسی روش حساس بشه ....
+درست حرف بزن ببینم چی میخوای بگی؟
-من دارم درست حرف میزنم ولی تو نمیخوای بفهمی سردار...صادق شیبازی عضو #سازمانمجاهدینخلقه! البته با #دستور غیرمستقیم از لندن، همین به #ظاهر برادر هییتی که مدام دست میلاد سبحانی تو دستشه ...خب شاید بگی دوستی برادرزن پسر حاج حسین چه دردسری میتونی برای ته تغاری تو داشته باشه ولی ربط دادنش با من!
+داری مهره اتو فدای خودت میکنی!
-مهره من؟! اشتباه نکن سردار، من با این #منافقایسطحپایین کار نمیکنم...دنبال چی میگردی سردار؟
+میبینم که روزنامه{هاآرتص} میخونی! چطور #روزنامهاسرائیلی تو خونه ات پیدا میشه؟ مثل اینکه تو خونه موش داری!
-پس کوتاه نمیای خیلی خب بچرخ تا بچرخیم
+ما #صراطمستقیممولامونو میریم شماهم تا جون دارین بچرخین
همان موقع یک نگهبان هیکلی و بلند قد جلو آمد،
و لباسهای عباس را گشت،
بعد با اشاره کوروش، راه را باز کرد.
وقتی عباس مصمم و با قدم هایی محکم از انجا بیرون می رفت،
فریاد کوروش که بیشتر شبیه ناله بود، بلند شد:
_یادت نره چی گفتم سردار!
عباس بعد از خروج از خانه کوروش، فورا به محمد زنگ زد و با او در مسجد نزدیک محل کارش قرار گذاشت.
نماز ظهر و عصر که تمام شد، عباس بلند شد و روبه محمد گفت:
+بیا بریم دفتر فرهنگی طبقه بالا حرف بزنیم
-باشه ولی این کار مهم چیه که نمیشه تو خونه...
محمد دنبال عباس راه افتاد و حرفش را نیمه تمام گذاشت.
🇮🇷ادامه دارد...
🕊اثــرےاز؛ بانوسین.کاف.غین
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🕊🕊🕊🌷🌷🌷🌷🕊🕊
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🇮🇷🇮🇷
🇮🇷
🌷رمان بسیار جذاب، مستند، واقعی، از جنس گاندو، و امنیتی #عاکف
👈جلد اول (سری اول)
✍ قسمت ۲۷ و ۲۸
حق پرست ادامه داد...
_نفر پنجم رو خدمتتون باید عرض کنم که اسمش: "داگالس فرناندز" هست و متولد سال ۱۹۶۲ هست. تابعیت این جاسوسی که دستگیر کردیم مالزیایی هست.
حق پرست درتوضیحاتش گفت:
_این شخص که یک مسیحی مالزیایی تبار هست، برای #جلب_اعتمادمردم کشور ما اسم خودش رو علی عبدرانی گذاشته.!! حوزه فعالیت های جاسوسی این شخص علاوه بر رصد #دستاوردهای_هستهای نظام مقدس جمهوری انقلابی و ولایی و اسلامی ایران، شامل جمع آوری اطلاعات پیرامون پروژه های نظامی ایران هم میشد.
پیمان که مُخِ ضدجاسوسی بود گفت:
_پس این شخص میدونسته که قطار پیشرفت کشور درحوزه های علمی در حال شتاب گرفتنه. برای خاطر همین موضوع بود که سازمان جاسوسی آمریکا این و اعزامش کردند.
حق پرست گفت:
_درسته جنابِ پیمان...این جاسوس شِگِرد خاصی هم توی ارتباط گرفتنش داشته.این شخص برای ارتباط گرفتن با هدف های خودش اسم اونها رو توی اینترنت پیدا میکرده!!!
هم من و هم پیمان تعجب کردیم.
دیگه اومدم وسط بحث گفتم:
+ببخشید حاج آقای حق پرست چطور؟؟لطفا کامل تر توضیح بدید.
حق پرست گفت:
_این شخص اسامی افراد مورد نظر علمی خودشو از توی اینترنت میگرفته و بعدش اون هارو پیدا میکرده و باهاشون ارتباط میگرفته. باهاشون قرار میزاشته. برنامه های کاری میزارشته داخل ایران. بعد با پوشش همکاریهای #تجاری، دانشمندان کشور مارو شناسایی و تخلیه اطلاعاتی میکرده...حتی انقدر دقیق بوده که #اسامی بعضی نخبگان علمی مارو در اختیار تروریست های غربی قرار میداده تا نخبههای علمی و دانشمندان ومتخصصین مارو شناسایی کنند و بعدش هم #ترور.
اما باید عرض کنم که با هوشیاری سربازان گمنام امام زمان در تشکیلات، و رهگیری و رصد لحظه به لحظه، داگالس فرناندز هم مثل استفان ریموند وَ مارک آنتونی وندیار وَ همچنین فیصل وَ هریو ماچروزا مدت ها در #تور_اطلاعاتی ما بوده و رهگیری میکردیم این شخصُ، و دستگیر شدُ در این #جنگ_اطلاعاتی_امنیتی پیروز
شدیم....چون اگر این ها در این جنگ اطلاعاتی پیروز میشدند باعث میشد ساختارهای حفاظت شده ی کشور آسیب
ببینه ولی خداروشکر اجرایی نشد و پایان یافت.
حق پرست کلی درمورداین چندتا جاسوس دستگیر شده حرف زد.
واسم جالب بود چرا داره از کسانی که توی این سال ها دستگیر کردیم حرف میزنه.؟! اونا پروندشون بسته شده بود.!!
خیلی فکرم و مشغول کرده بود. آخه چه دلیلی داشت.
یهویی دیدم حق پرست من و نگاه میکنه. بهم گفت:
_آقای عاکف شما درحال حاضر درگیر پرونده ای که نیستید؟
گفتم:
+خیر... فعلا پروژه ی خاصی رو دنبال نمیکنم. چون تازه از ماموریت و بعدش هم از مرخصی برگشتم...حالا هم اومدم اداره.
سر حرف و باز کرد و گفت:
_این پرونده قرار هست به شما واگذار بشه و خیلی مهمه. باید عرض کنم این پرونده در ادامه ی همون پروندهی چند جاسوس دستگیر شده هست و متاسفانه علی رغم اینکه اون شبکه رو بردیم زیر ضربه ولی انگار همینطور افرادش پخش شده هستند و دارند فعالیت میکنند علیه ما. پس تیم خودت و تشکیل بده. چون پرونده ی مهم و حساسی هست. منم درجریان ریز تا درشت و لحظه به لحظه این پرونده و مسائلش قرار بده....چون تا #انتخابات ریاست جمهوری ۹۶ زیاد نمونده، امکان داره بخوان از این طریق روی مسائل دیگه هم کار کنند و با #ترورِ همزمان دانشمندانمون، کشور رو به سمت #فتنه ببرن.
+چشم حاج آقا.
اینجا بود که جواب سوالم و گرفتم و فهمیدم که چرا این همه از فیلم و عکس و مسائل مربوط به جاسوس های دستگیر شده قبلی برامون توضیح داد.
دلیلش این بود که این پرونده در ادامه ی اون پرونده بوده.
پرونده رو داد بهم تا شروع کنم.
مستقیم اومدم توی اتاقم و یه نفس راحت کشیدم.
خیلی دلم هوای فاطمه رو کرده بود.
اومدم پایین و رفتم گوشیم و از ورودی اداره تحویل گرفتم
و رفتم روی صندلی که نزدیک یه باغچه کوچیک توی اداره بود نشستم
و زنگ زدم بهش. چندتا بوق خورد.
+الو سلام خانمی، خوبی؟
_سلام محسن خانِ زِبِل . ممنون منم خوبم. تو خوبی عزیزم؟
خیلی دوست داشتم #لحن صحبت ها و شیطنت هایی که خانمم برای من داشت. همش با شوخیهاش به من #انرژی میداد.
+چه خبر عسلِ من؟ شوهر گرامیتون و نمیبینید خوش میگذره؟
_نه بابا این چه حرفیه. شما تاج سری همسر جان. راستی محسن جان، مامانت زنگ زد. سراغت و میگرفت. زنگ بزن ببین بنده خدا چیکارت داره.
+چشم عزیزم بهش زنگ میزنم. من یه خرده دیر میام احتمالا خونه. چون کار دارم.
_اونوقت مثلا ساعتِ چند؟
+قرار شد نپرسی دیگه... میام... هروقت.....
✍ادامه دارد....
👈 #کپی_فقط_با_ذکر_منبع
https://eitaa.com/kheymegahevelayat
🌷نویسنده؛ مرتضی مهدوی
🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
⚠️گله دارم
🔹گله دارم از قیمتهای سرسام اور اما رای میدهم به کسی که درد ما را بفهمد
🔸گله دارم از اجرایی شدن سند ۲۰۳۰ اما به کاندید انقلابی رای میدهم به کسی که انقلاب و ظهور برایش مهم باشد
🔹گله دارم از بیحجابیها و بیبندوباریها اما رای میدم به کسی که این چیزها برایش مهم باشد نه بیتفاوت باشد
🔸گله دارم از تمام کسانی که دوره های قبل در مجلس کم کاری کردند اما رای میدهم به اصلحترین نامزد انتخاباتی شهرم
🔹گله دارم از قانون هایی که چیزی عایدمان نشد شاید بر اساس منفعت طلبی بوده نمیدانم. اما رای میدهم به کوری چشم دشمنان سرزمینم
⚠️با تمام گلههایی که دارم راهش قهر با انتخابات نیست
خدایا ما را در این امتحان(انتخابات ۱۱ اسفند) سربلند بیرون بیاور🤲
#انتخابات
#نامزد_اصلح
#ایران_قوی