eitaa logo
عاشقانه ای با خدا
3.5هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
2.2هزار ویدیو
7 فایل
📘 محقق و پژوهشگر حوزه فقه و تربیت اسلامی . ✅️ اینجا جواب خیلی از سوالاتی که برای هممون پیش میاد رو میگیری 💎 به رابطه مون با خدا یک بار دیگه نگاه کنیم . . 🌐 ارتباط با ما: @Negahbekhoda . . . #ترک_کانال . . .
مشاهده در ایتا
دانلود
❇️ توی این دنیا به چی وابسته هستیم؟ 🔻 يكى از اهل علم نقل مى كرد: در خدمت حضرت آیت الله حاج اصفهانی به قبرستانى براى فاتحه رفتيم . 🔹️ شيخ به من فرمودند گوش كن از اين قبر چه صدائى مى شنوى . بر اثر توجه ايشان شنيدم كه از آن قبر صدا مى آمد: خيار سبز است - كاكل بسر است - 🔹️ بعد به قبر ديگرى اشاره كردند شنيدم مى گفت : لااله الاالله . فرمودند صاحب قبر اول بقال بود و هنوز با اينكه چند سال از فوت او مى گذرد خيال مى كنند زنده و مشغول فروش خيار است . دومى مردى بود اهل دل و ذكر، در آن عالم همه مشغول ذكر حق است ...... معارف شیعه 🌴 @asheghanegy
❇️ امام جماعت به الاغ احتیاج دارد ⚡️ آیت الله دستغیب(رحمه الله) نقل میکنند که: عالم کامل جناب حاج سید هاشم امام جماعت مسجد سردزدک نقل میکنند که: 🔹️ روزی پدرم در این مسجد میخواستند نماز جماعت بخوانند و من هم جزء جماعت بودم ،ناگاه مردی دهاتی وارد شد و از صفوف جماعت عبور کرد تا صف اول پشت سر پدرم قرار گرفت. 🔹️ مؤمنین از اینکه یک نفر دهاتی در محلی که باید جای اهل فضل باشد قرار گرفته سخت ناراحت شدند، او اعتنایی نکرد ، نماز جماعت تشکیل شد ، مرد دهاتی در رکعت دوم در حالت قنوت قصد فرادی کرد و نمازش را تمام کرد، همانجا نشست و سفره ای که به همراه داشت باز نمود و شروع به خوردن نان کرد ، چون نماز تمام شد مردم از هر طرف به او انتقاد کردند و اعتراض نمودند و او هیچ نمیگفت، پدرم متوجه مردم شد گفت چه خبر است، گفتند امروز این مرد دهاتی جاهل به مسأله آمده صف اول پشت سر شما اقتداء کرده آنگاه وسط نماز قصد فرادی کرده و بعد نان هم میخورد. 🔹️ پدرم به آن شخص گفت چرا چنین کردی در جواب گفت سبب آن را آهسته به خودت بگویم یا در جمع بگویم پدرم گفت در جمع بگو ، 🔹️ گفت:من وارد مسجد شدم به امید اینکه از فیض نماز جماعت بهره ببرم، چون اقتداء کردم اواسط حمد دیدم شما از نماز بیرون رفتید و در این خیال واقع شدید ، من پیر شده ام و از آمدن به مسجد عاجزم الاغی لازم دارم به میدان الاغ فروش ها رفتید و خری را انتخاب کردید، در رکعت دوم در خیال تدارک خوراک الاغ و تعیین جای او بودید ، که دیدم بیش از این سزاوار نیست و نمیتوانم با شما باشم و نماز خود را تمام کردم ،این را گفت و سفره اش را پیچید و رفت. 🔹️ پدرم بر سر خود زد و ناله نمود و گفت این مرد بزرگی است او را بیابید که مرا به او حاجتی است مردم رفتند ولی هرچه گشتند،دیگر مرد را نیافتند. 📚 داستان های شگفت/ص ۱۱۶/آیت الله دستغیب https://eitaa.com/joinchat/3346071849Ccef539ba16 ╰━✧❁🍃🕊🌸🕊🍃✧❁━╯
❇️ رفتارمون با مردم چطوریه؟ بهم رحم میکنیم؟ 🔹️ جوانی پارچه ای را نزد پیرمرد خیاط برد و از او خواست با آن پارچه کت و شلوار برایش بدوزد خیاط قبول کرد اجرت کار ۱۵ تومان مشخص شد و جوان چند روز بعد برای تحویل لباسش آمد و مبلغ ۱۵ تومان پرداخت کرد. پیرمرد خیاط با لبخند ۵ تومان پس داد وقتی جوان علت را جویا شد گفت ما طی نمودیم اجرت ۱۵ تومان باشد و من راضی هستم، چرا ۵تومان پس دادید؟ 🔹️ پیرمرد خیاط گفت گمان میکردم این کت و شلوار و یک روز و نیم کار می‌برد ولی یک روزه تمام شد، دستمزد من در یک روز ۱۰ تومان کافی است. ☑️ اینگونه میشود پیرمرد خیاطی میشود شیخ رجبعلی خیاط و حضرت امام عصر(عج) برای دیدنش به مغازه‌اش می رود با او نشست و برخاست می کند. 📚 کیمیای محبت https://eitaa.com/joinchat/3346071849Ccef539ba16 ╰━✧❁🍃🕊🌸🕊🍃✧❁━╯
❇️ مردانه بگو نمیدانم! 🔹️ ابن جوزی یکی از خطبای معروف زمان خودش بود، رفته بود بالای منبری که سه پله داشت، برای مردم صحبت میکرد. 🔹️ زنی از پایین منبر بلند شد و مسئله ای از او پرسید؛ ابن جوزی گفت نمی‌دانم. زن گفت: تو که نمی دانی پس چرا سه پله بالاتر از دیگران نشسته ای؟ 🔹️ جواب داد این سه پله را که من بالاتر نشسته‌ام به آن اندازه‌ای است که من میدانم و شما نمیدانید، بنابراین به اندازه معلومات هم بالا رفته ام و اگر به اندازه مجهولاتم میخواستم بالا بروم لازم بود که یک منبری درست کنم که تا فلک الافلاک بالا می رفت. 📚 حکايت ها و هدایت ها ص۲۲۲ https://eitaa.com/joinchat/3346071849Ccef539ba16 ╰━✧❁🍃🕊🌸🕊🍃✧❁━╯