❇️ مرحوم آیتالله قاضی
📜 یکی از اعلام نجف نقل می کرد من یک روز به دکان سبزی فروشی رفته بودم دیدم مرحوم قاضی خم شده و مشغول کاهو سوا کردن است.
و به عکس معمول کاهو های پلاسیده و آنهایی را که دارای برگ های خشن و بزرگ هستند را برمیدارد.
🔹️ من کاملا متوجه بودم که مرحوم قاضی کاهوها را به صاحب دکان داد و ترازو کرد مرحوم قاضی آنها را زیر عبا گرفته و روان شد.
🔹️ من که در آن وقت طلبه جوانی بودم و مرحوم قاضی مسن و پیرمردی بود به دنبالش رفتم و عرض کردم آقا سوالی دارم چرا شما به عکس همه این کاهو های غیر مرغوب را سوار کردید؟
🔅 مرحوم قاضی فرمود آقا جان من!
این مرد فروشنده شخص بی بضاعت و فقیری است و من گاه گاهی به او مساعدت می کنم و نمی خواهم چیزی به او داده باشم تا اولاً آن عزت و شرف و آبرو از بین برود و ثانیاً خدای نکرده عادت کند به مجانی گرفتن و در کسب هم ضعیف شود.
🌕 برای ما فرقی ندارد کاهو های لطیف و نوزاد بخوریم یا از این کاهوها و من می دانستم که اینها بلاخره خریداری ندارد و عصر که دکان را ببندد آنها را به بیرون خواهد ریخت، لذا برای عدم تضرر مبادرت به خرید کردم.
#سیره_علما
#معرفی_علما
#آیتالله_سیدعلیقاضیطباطبائی
https://eitaa.com/joinchat/3346071849Ccef539ba16
╰━✧❁🍃🕊🌸🕊🍃✧❁━╯
❇️ امام جماعت به الاغ احتیاج دارد
⚡️ آیت الله دستغیب(رحمه الله) نقل میکنند که:
عالم کامل جناب حاج سید هاشم امام جماعت مسجد سردزدک نقل میکنند که:
🔹️ روزی پدرم در این مسجد میخواستند نماز جماعت بخوانند و من هم جزء جماعت بودم ،ناگاه مردی دهاتی وارد شد و از صفوف جماعت عبور کرد تا صف اول پشت سر پدرم قرار گرفت.
🔹️ مؤمنین از اینکه یک نفر دهاتی در محلی که باید جای اهل فضل باشد قرار گرفته سخت ناراحت شدند، او اعتنایی نکرد ، نماز جماعت تشکیل شد ، مرد دهاتی در رکعت دوم در حالت قنوت قصد فرادی کرد و نمازش را تمام کرد، همانجا نشست و سفره ای که به همراه داشت باز نمود و شروع به خوردن نان کرد ، چون نماز تمام شد مردم از هر طرف به او انتقاد کردند و اعتراض نمودند و او هیچ نمیگفت، پدرم متوجه مردم شد گفت چه خبر است، گفتند امروز این مرد دهاتی جاهل به مسأله آمده صف اول پشت سر شما اقتداء کرده آنگاه وسط نماز قصد فرادی کرده و بعد نان هم میخورد.
🔹️ پدرم به آن شخص گفت چرا چنین کردی در جواب گفت سبب آن را آهسته به خودت بگویم یا در جمع بگویم پدرم گفت در جمع بگو ،
🔹️ گفت:من وارد مسجد شدم به امید اینکه از فیض نماز جماعت بهره ببرم، چون اقتداء کردم اواسط حمد دیدم شما از نماز بیرون رفتید و در این خیال واقع شدید ، من پیر شده ام و از آمدن به مسجد عاجزم الاغی لازم دارم به میدان الاغ فروش ها رفتید و خری را انتخاب کردید،
در رکعت دوم در خیال تدارک خوراک الاغ و تعیین جای او بودید ، که دیدم بیش از این سزاوار نیست و نمیتوانم با شما باشم و نماز خود را تمام کردم ،این را گفت و سفره اش را پیچید و رفت.
🔹️ پدرم بر سر خود زد و ناله نمود و گفت این مرد بزرگی است او را بیابید که مرا به او حاجتی است مردم رفتند ولی هرچه گشتند،دیگر مرد را نیافتند.
📚 داستان های شگفت/ص ۱۱۶/آیت الله دستغیب
#معرفی_علما
#سیره_علما
#حکایات
https://eitaa.com/joinchat/3346071849Ccef539ba16
╰━✧❁🍃🕊🌸🕊🍃✧❁━╯