🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌴 #جـــان_شیعه_اهل_سنت 🌴 #قسمت_سیصد_وبیست_وششم حالا رمز زمزمههای عاشقانه مجید، قفل قلعه مقاومت شی
🌴 #جـــان_شیعه_اهل_سنت
🌴 #قسمت_سیصد_وبیست_وهفتم
از اینکه سه نفر به خدمتم ایستاده و آسید احمد هم معطلم شده بود، شرمنده شده😓 و باز دلواپس حجابم بودم که مدام از بالای ملحفه سرک میکشیدم تا پاهایم پیدا نباشد. مجید جورابهایم را در آورد، شیر آب💦 را باز کرد و همانطور که روی صندلی نشسته بودم، قدمهایم را زیر آب میشست. از اینکه مقابل مامان خدیجه و زینبسادات، با من اینهمه مهربانی میکرد، خجالت میکشیدم، ولی به روشنی احساس میکردم که نه تنها از روی محبت همسری که اینبار به عشق امام حسین (علیهالسلام) اینچنین عاشقانه به قدمهایم دست میکشد تا گرد و غبار از پای زائر کربلا بشوید.😔💖 حالا معلوم شده بود که علاوه بر زخم انگشتانم، کف پایم هم تاول زده و آب که میخورد، بیشتر میسوخت😖 و مامان خدیجه زیر گوشم حرفی زد که دلم لرزید:
_«این پاها روز قیامت شفاعتت رو میکنه!»😊
از نگاه مجید میخواندم چقدر از این حالم دلش به درد آمده و شاید مثل من از مامان خدیجه خجالت میکشید که چیزی به زبان نمیآورد و تنها با سرانگشتان مهربانش، خاک و خون را از زخم قدمهایم میشست. با پماد و باندی که از هلال احمر گرفته بود، زخمهای پایم را بست و کف پایم را کاملاً باند پیچی کرد و من دل نگران ادامه مسیر بودم که با لحنی معصومانه زمزمه کردم:
_«مجید! من میخوام با پاهای خودم وارد کربلا بشم!»😒
آهسته سرش را بالا آورد و شاید جوشش عشق امام حسین (علیهالسلام) را در نگاهم میدید که پرده نازکی از اشک روی چشمانش نشست😢😍 و با شیرینزبانی دلداریام داد:
_«انشاءالله که میتونی عزیزم!»
ولی خیالش پیش زخمهایم بود که نگاهش به نگرانی نشست و چیزی نگفت تا دلم را خالی نکند. جورابهایم دیگر قابل استفاده نبودند که مامان خدیجه برایم جوراب تمیز آورد و پوشیدم. حجابم که کامل شد، مامان خدیجه ملحفه را جمع کرد و به همراه زینبسادات برای استراحت به سمت آسید احمد رفتند. مجید بیآنکه چیزی بگوید، کفشهایم را در کیسهای پیچید و در برابر نگاه متعجبم توضیح داد:
_«الهه جان! اگه دوباره این کفش رو بپوشی، پات بدتر میشه!»😊
سپس کیسه کفش را داخل کوله گذاشت و من مانده بودم چه کنم که کفشهای اسپرت خودش را درآورد👞👞 و مقابلم روی زمین جفت کرد.
فقط خیره نگاهش میکردم👀 و مطمئن بودم کفشهایش را نمیپوشم تا خودش پابرهنه بیاید و او مطمئنتر بود که این کفشها را پای من میکند که به آرامی خندید و گفت:
_«مگه نمیخوای بتونی تا کربلا بیای؟ پس اینا رو بپوش!»😊
سپس خم شد و بیتوجه به اصرارهای صادقانهام،😥😍 با مشتی دستمال کاغذی و باقی مانده باندهای هلال احمر، داخل کفش را طوری پُر کرد تا تقریباً اندازه پایم شود و اصلاً گوشش به حرفهای من نبود که خودش کفشهایش را به پایم کرد و پرسید:
_«راحته؟»😉
و من قاطعانه پاسخ دادم:
_«نه! اصلاً راحت نیس! من کفشهای خودم رو میخوام!»☹️😫
از لحن کودکانهام خندهاش گرفت😁 و با مهربانی دستور داد:
_«یه چند قدم راه برو، ببین پاتو نمیزنه؟»😇
و آنقدر درونش دستمال و باند مچاله کرده بود که کاملاً احساس راحتی میکردم و سوزش زخمهایم کمتر شده بود، ولی دلم نمیآمد و باز میخواستم مخالفت کنم که از جایش بلند شد، کولهاش را به دوش انداخت و با گفتن_«پس بریم!»😌 با پای برهنه به راه افتاد.
آسید احمد کنار خانوادهاش روی تکه موکتی نشسته بود و از صورت غمگینم فهمید ناراحت مجید هستم که لبخندی زد و گفت:
_«دخترم! چرا ناراحتی؟ خیلیها هستن که این مسیر رو کلاً پا برهنه میرن! به منِ پیرمرد نگاه نکن!»😄
سپس رو به مجید کرد و مثل همیشه سر به سرش گذاشت:
_«فکر کنم این مجید هم دوست داشت پا برهنه بره، دنبال یه بهانه بود!»😄
و آنقدر گفت تا به پا برهنه آمدنش رضایت دادم و دوباره به راه افتادیم
😍🚶♂️🚶♂️🚶♂️🚶♂️
⏪ ادامه دارد...
رمان زیبای 📚 #جان_شیعه_اهل_سنت
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
✍️ نویسنده:خانم #فاطمه_ولی_نژاد
🌟🌟🌟🌟
منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
✅ @asheghaneruhollah
🌴 #جـــان_شیعه_اهل_سنت
🌴 #قسمت_سیصد_وبیست_وهشتم
خورشید دوباره سر به غروب گذاشته🌆 و کسی تاب توقف و میل استراحت نداشت که دیگر چیزی تا 🌴کربلا🌴 نمانده بود. نه فقط قدمهای مجروح من که پس از روزها پیادهروی، همه خسته شده و باز به #عشق کربلا پیش میرفتند و شاید هم به سوی حرم امام حسین (علیهالسلام) کشیده میشدند.
دیگر نگران پای برهنه مجید روی زمین نبودم که میدیدم تعداد زیادی از زائران با پای برهنه به خاک وصال کربلا بوسه میزنند و میروند. 🚶♂️🚶♂️کمی جلوتر دو جوان عراقی روی زمین نشسته و با تشتی از آب و دستمال، خاک کفشهای👞👟 میهمانان امام حسین (علیهالسلام) را پاک میکردند👀 و آنطرفتر پیرمردی با ظرفی از گِل ایستاده بود تا عزاداران اربعین، سرهایشان را به خاک مصیبت از دست دادن پسر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) زینت دهند. آسید احمد ایستاد، دست بر کاسه گِل بُرد و به روی عمامه مشکی👳♂️ و پیشانی پُر چین و چروکش کشید و دیدم به پهنای صورتش اشک میریزد😭 و پیوسته زبانش به نام حسین (علیهالسلام) میچرخد. مجید محو تشت گِل شده و سفیدی چشمانش از اندوه معشوقش به خون نشسته بود که پیرمرد عراقی مُشتی گِل نرم بر فرق سر و روی شانههایش کشید👀 و به سراغ زائر بعدی رفت تا او را هم به نشان عزای سیدالشهدا (علیهالسلام) بیاراید.
مامان خدیجه به چادر خودش و زینبسادات خطوطی از گِل کشید 👀و به من چیزی نگفت و شاید نمیخواست در اعتقاداتم دخالتی کرده باشد، ولی مجید میدید که نگاهم به تمنا به سوی کاسه گِل کشیده شده که سرانگشتانش را گِلی کرد و روی چادرم به فرق سرم کشید و میشنیدم زیر لب زمزمه میکرد:
«یا امام حسین...»😭
و دیگر نمیفهمیدم چه میگوید که صدایش در گریه میغلطید😭 و در گلویش گم میشد. حالا زائران با این هیبت گلآلود، حال عشاق مصیبتزدهای را پیدا کرده بودند که با پریشانی به سمت معشوق خود پَر پَر میزنند. همه جا در فضا همهمه «لبیک یا حسین!» میآمد و دیگر کسی به حال خودش نبود که رایحه کربلا در هوا پیچیده و عطر عشق و عطش از همینجا به مشام میرسید. فشار جمعیت به حدی شده بود که زائران به طور خودجوش جمع مردان و زنان را از هم جدا کرده بودند تا برخوردی بین نامحرمان پیش نیاید و باز به سختی میتوانستم حلقه اتصالم را با مامان خدیجه و زینبسادات حفظ کنم که 👥👥موج جمعیت 👥👥👥مرا با خودش به هر سو میکشید. بر اثر وزش به نسبت تند باد🌬 و حرکت پُر جوش و خروش جمعیت، 👥👥حسابی گرد و خاک به پا شده 🌪🌫و روی صورتم را پردهای از تربت زیارت کربلا پوشانده بود.
حالا دوباره سوزش زخمهای پایم هم شروع شده و با هر قدمی که به زمین میزدم، کف پایم آتش میگرفت و از چشم مجید و بقیه پنهان میکردم تا دوباره اسباب زحمتشان نشوم.😣 آسمان نیلگون شده و چادر شب را کم کم به سر میکشید که به سختی خودمان را از دل جمعیت بیرون کشیدیم و به قصد اقامه نماز مغرب✨ به یکی از موکبها رفتیم. هنوز صدای اذان بلند نشده بود که جوانی از خادمان موکب برایمان فرنی گرم آورد و چه مرهم خوبی بود برای گلوهایی که از گرد و خاک پُر شده و به خِس خِس افتاده بود. نماز مغرب را که خواندم، دیگر توانی برای برخاستن نداشتم که ساق پایم از چهار روز پیاده رویِ پیوسته به لرزه افتاده و به خاطر ساعتهای طولانی روی پا بودن، کمر درد هم گرفته بودم، 😖ولی وقتی چشمم به پیرزنهایی میافتاد که با پاهای ورم کرده به عشق کربلا میرفتند و حتی لب به یک ناله باز نمیکردند،😔 خجالت میکشیدم از دردهایم شکایتی کنم 😓که عاشقانه قیام کردم و دوباره آماده رفتن شدم.🚶♂️🌴
⏪ ادامه دارد...
رمان زیبای 📚 #جان_شیعه_اهل_سنت
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
✍️ نویسنده:خانم #فاطمه_ولی_نژاد
🌟🌟🌟🌟
منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
✅ @asheghaneruhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
mahdirasuli-@yaa_hossein.mp3
5.81M
ما از کدوم گروه هستیم😔⁉️‼️
#باید_رفت
باید دنبال #پرچمت تا ابد رفت
باید موند
باید پای این مکتبت تا ابد موند...
چه مکه رفته ها که حاجی هم نمیشن
چه #کربلا نرفته ها که کربلایی اند...
🎤حاج #مهدی_رسولی
👌زمینه احساسی
#کربلا
#شهدا
#حق
#باطل
🏴 @asheghaneruhollah
13980713-08.mp3
14.8M
نزدیک اربعین
دل جامانده ها گرفت🖤
بخرم #حسین ای آقای کرم حسین
امسالم منو #اربعین کربلا ببرم حسین
دلشوره گرفتم آقا،شبا را تا صبح بیدارم
#چایی_عراقی میخوام،هوس زیارت دارم
🎤حاج #حسین_سیب_سرخی
👌شور احساسی
#حب_الحسین_یجمعنا
🏴 @asheghaneruhollah
🔰 آمریکاییها با رفتار خصمانهای که با سپاه نشان دادند، عزت سپاه را بیشتر کردند
🔻 رهبر انقلاب، صبح امروز در مراسم دانشآموختگی دانشجویان افسری دانشگاه امام حسین (ع):
🔹 امروز #سپاه بحمدالله هم در داخل، هم در خارج از کشور دارای #عزت است.
🔹 اتفاقاً دشمنان هم به این عزت کمک کردند. آمریکاییها با چهرهی خشن و عبوسشان و با رفتار خصمانهای که با سپاه نشان دادند، عزت سپاه را بیشتر کردند.
🔺 دشمنان خدا با بندگان خدا دشمنی میکنند و این دشمنی، چهرهی بندگان خدا را روشنتر میکند و آنان را عزیزتر میکند. ۹۸/۷/۲۱
🏷 #دیدار_دانشگاه_امام_حسین
#اللهم_احفظ_قائدنا_الامام_سید_علی_خامنه_ای ❤️
🏴 @asheghaneruhollah
🔰 ابزار نظامی پیشرفته و بهروز را ابداع و تولید کنید
🔻 رهبر انقلاب، صبح امروز در مراسم دانشآموختگی دانشجویان افسری دانشگاه امام حسین (ع):
🔹 یک درس دائمی جلوی چشم سپاه پاسداران، آیهی "وَ أَعِدّوا لَهُم مَا استَطَعتُم مِن قُوَّةٍ وَ مِن رِباطِ الخَيلِ تُرهِبونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُم" است.
🔹 ابزار نظامی سپاه باید پیشرفته باشد. ما در زمینهی ابزار نظامی در دوران طاغوت، هم وابسته، هم عقبمانده و هم نابلد بودیم. #ابزار_نظامی باید بهروز باشد، مال خود شما باشد، خود شما آن را ابداع و تولید کنید.
🔺 ببینید امروز در همهی زمینههای نظامی و اطلاعاتی چه لازم دارید و به سراغ آن بروید. ۹۸/۷/۲۱
🏷 #دیدار_دانشگاه_امام_حسین
#اللهم_احفظ_قائدنا_الامام_سید_علی_خامنه_ای ❤️
🏴 @asheghaneruhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ترسیم چهره امام خمینی(ره) و شهید حججی در مراسم دانش آموختگی دانشجویان دانشگاه افسری و تربیت پاسداری امام حسین(ع) در حضور رهبر انقلاب
🏷 #دیدار_دانشگاه_امام_حسین
#اللهم_احفظ_قائدنا_الامام_سید_علی_خامنه_ای ❤️
🏴 @asheghaneruhollah
12.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 واکنش صبح امروز رهبرانقلاب به شعار #الحسین_یجمعنا در ایام راهپیمایی اربعین
🏷 #دیدار_دانشگاه_امام_حسین
#اللهم_احفظ_قائدنا_الامام_سید_علی_خامنه_ای ❤️
🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🎥 واکنش صبح امروز رهبرانقلاب به شعار #الحسین_یجمعنا در ایام راهپیمایی اربعین 🏷 #دیدار_دانشگاه_امام_
🔰 راهپیمایی اربعین یک رسانهی بیهمتا است
🔻 رهبر انقلاب، صبح امروز در مراسم دانشآموختگی دانشجویان افسری دانشگاه امام حسین (ع):
🔹 اهمیت اربعین از روز اول هم که به وجود آمد، به همین اندازهی امروز بود.
🔹 اربعین اول، رسانهی پُرقدرت عاشورا است. این چهل روز، چهل روز فرمانروایی منطق حق در میان دنیای ظلمانی بنیامیه و سفیانیها بود.
اهلبیت در یک حرکت چهلروزه طوفانی بپا کردند.
🔹 امروز هم این حرکت راهپیمایی در دنیای پیچیده و پُرتبلیغات، یک فریاد رسا و یک رسانهی بیهمتا است. چنین چیزی در دنیا وجود ندارد؛ [اینکه] همه حرکت میکنند به سمت آن مبدأ.
🔺 بدرستی گفتید که #الحسین_یجمعنا. این حرکت باید روزبهروز گسترش و عمق بیشتری پیدا بکند. ۹۸/۷/۲۱
🏷 #دیدار_دانشگاه_امام_حسین
#اللهم_احفظ_قائدنا_الامام_سید_علی_خامنه_ای ❤️
🏴 @asheghaneruhollah