eitaa logo
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
597 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.9هزار ویدیو
277 فایل
✅ ارتباط با مدیر کانال: @a_m_k_m_d جلسات هفتگی:شب های پنج شنبه،اصفهان،درچه،خیابان جانبازان،کوی سیدمرتضی،مسجد سید مرتضی رحمه الله علیه هیئت عاشقان روح الله تاسیس ۱۳۷۷
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴 🌴 خورشید دوباره سر به غروب گذاشته🌆 و کسی تاب توقف و میل استراحت نداشت که دیگر چیزی تا 🌴کربلا🌴 نمانده بود. نه فقط قدم‌های مجروح من که پس از روزها پیاده‌روی، همه خسته شده و باز به کربلا پیش می‌رفتند و شاید هم به سوی حرم امام حسین (علیه‌السلام) کشیده می‌شدند. دیگر نگران پای برهنه مجید روی زمین نبودم که می‌دیدم تعداد زیادی از زائران با پای برهنه به خاک وصال کربلا بوسه می‌زنند و می‌روند. 🚶‍♂️🚶‍♂️کمی جلوتر دو جوان عراقی روی زمین نشسته و با تشتی از آب و دستمال، خاک کفش‌های👞👟 میهمانان امام حسین (علیه‌السلام) را پاک می‌کردند👀 و آنطرف‌تر پیرمردی با ظرفی از گِل ایستاده بود تا عزاداران اربعین، سرهایشان را به خاک مصیبت از دست دادن پسر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) زینت دهند. آسید احمد ایستاد، دست بر کاسه گِل بُرد و به روی عمامه مشکی👳‍♂️ و پیشانی پُر چین و چروکش کشید و دیدم به پهنای صورتش اشک می‌ریزد😭 و پیوسته زبانش به نام حسین (علیه‌السلام) می‌چرخد. مجید محو تشت گِل شده و سفیدی چشمانش از اندوه معشوقش به خون نشسته بود که پیرمرد عراقی مُشتی گِل نرم بر فرق سر و روی شانه‌هایش کشید👀 و به سراغ زائر بعدی رفت تا او را هم به نشان عزای سید‌الشهدا (علیه‌السلام) بیاراید. مامان خدیجه به چادر خودش و زینب‌سادات خطوطی از گِل کشید 👀و به من چیزی نگفت و شاید نمی‌خواست در اعتقاداتم دخالتی کرده باشد، ولی مجید می‌دید که نگاهم به تمنا به سوی کاسه گِل کشیده شده که سرانگشتانش را گِلی کرد و روی چادرم به فرق سرم کشید و می‌شنیدم زیر لب زمزمه می‌کرد: «یا امام حسین...»😭 و دیگر نمی‌فهمیدم چه می‌گوید که صدایش در گریه می‌غلطید😭 و در گلویش گم می‌شد. حالا زائران با این هیبت گل‌آلود، حال عشاق مصیبت‌زده‌ای را پیدا کرده بودند که با پریشانی به سمت معشوق خود پَر پَر می‌زنند. همه جا در فضا همهمه «لبیک یا حسین!» می‌آمد و دیگر کسی به حال خودش نبود که رایحه کربلا در هوا پیچیده و عطر عشق و عطش از همینجا به مشام می‌رسید. فشار جمعیت به حدی شده بود که زائران به طور خودجوش جمع مردان و زنان را از هم جدا کرده بودند تا برخوردی بین نامحرمان پیش نیاید و باز به سختی می‌توانستم حلقه اتصالم را با مامان خدیجه و زینب‌سادات حفظ کنم که 👥👥موج جمعیت 👥👥👥مرا با خودش به هر سو می‌کشید. بر اثر وزش به نسبت تند باد🌬 و حرکت پُر جوش و خروش جمعیت، 👥👥حسابی گرد و خاک به پا شده 🌪🌫و روی صورتم را پرده‌ای از تربت زیارت کربلا پوشانده بود. حالا دوباره سوزش زخم‌های پایم هم شروع شده و با هر قدمی که به زمین می‌زدم، کف پایم آتش می‌گرفت و از چشم مجید و بقیه پنهان می‌کردم تا دوباره اسباب زحمت‌شان نشوم.😣 آسمان نیلگون شده و چادر شب را کم کم به سر می‌کشید که به سختی خودمان را از دل جمعیت بیرون کشیدیم و به قصد اقامه نماز مغرب✨ به یکی از موکب‌ها رفتیم. هنوز صدای اذان بلند نشده بود که جوانی از خادمان موکب برایمان فرنی گرم آورد و چه مرهم خوبی بود برای گلوهایی که از گرد و خاک پُر شده و به خِس خِس افتاده بود. نماز مغرب را که خواندم، دیگر توانی برای برخاستن نداشتم که ساق پایم از چهار روز پیاده رویِ پیوسته به لرزه افتاده و به خاطر ساعت‌های طولانی روی پا بودن، کمر درد هم گرفته بودم، 😖ولی وقتی چشمم به پیرزن‌هایی می‌افتاد که با پاهای ورم کرده به عشق کربلا می‌رفتند و حتی لب به یک ناله باز نمی‌کردند،😔 خجالت می‌کشیدم از دردهایم شکایتی کنم 😓که عاشقانه قیام کردم و دوباره آماده رفتن شدم.🚶‍♂️🌴 ⏪ ادامه دارد... رمان زیبای 📚 🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍️ نویسنده:خانم 🌟🌟🌟🌟 منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 ✅ @asheghaneruhollah
نزدیک اربعین دل جامانده ها گرفت🖤 من پاسپورٺ و ڪاغذ ویزا ندارم اصلا دگر ڪارے بہ این دنیا ندارم حرفم فقط با توسٺ آقاے عزیزم من اربعین در ڪربلایت جا ندارم؟😔 🏴 @asheghaneruhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرکی داغ داره بگه وقت داریما نگی پول ندارم نگی ویزا ندارم نگی جور نیست آقا بخواد میبره😭😭 ✋ای خدا ما را کن... 🎤حاج 👈حرف دل 📌پیشنهاد دانلود 😭 آقا جان امسال منو میبری 😢 🏴 @asheghaneruhollah
mahdirasuli-@yaa_hossein.mp3
5.81M
ما از کدوم گروه هستیم😔⁉️‼️ باید دنبال تا ابد رفت باید موند باید پای این مکتبت تا ابد موند... چه مکه رفته ها که حاجی هم نمیشن چه نرفته ها که کربلایی اند... 🎤حاج 👌زمینه احساسی 🏴 @asheghaneruhollah
13980713-08.mp3
14.8M
نزدیک اربعین دل جامانده ها گرفت🖤 بخرم ای آقای کرم حسین امسالم منو کربلا ببرم حسین دلشوره گرفتم آقا،شبا را تا صبح بیدارم میخوام،هوس زیارت دارم 🎤حاج 👌شور احساسی 🏴 @asheghaneruhollah
🔰 آمریکایی‌ها با رفتار خصمانه‌ای که با سپاه نشان دادند، عزت سپاه را بیشتر کردند 🔻 رهبر انقلاب، صبح امروز در مراسم دانش‌آموختگی دانشجویان افسری دانشگاه امام حسین (ع): 🔹 امروز بحمدالله هم در داخل، هم در خارج از کشور دارای است. 🔹 اتفاقاً دشمنان هم به این عزت کمک کردند. آمریکایی‌ها با چهره‌ی خشن و عبوسشان و با رفتار خصمانه‌ای که با سپاه نشان دادند، عزت سپاه را بیشتر کردند. 🔺 دشمنان خدا با بندگان خدا دشمنی میکنند و این دشمنی، چهره‌ی بندگان خدا را روشن‌تر میکند و آنان را عزیزتر میکند. ۹۸/۷/۲۱ 🏷 ❤️ 🏴 @asheghaneruhollah
🔰 ابزار نظامی پیشرفته و به‌روز را ابداع و تولید کنید 🔻 رهبر انقلاب، صبح امروز در مراسم دانش‌آموختگی دانشجویان افسری دانشگاه امام حسین (ع): 🔹 یک درس دائمی جلوی چشم سپاه پاسداران، آیه‌ی "وَ أَعِدّوا لَهُم مَا استَطَعتُم مِن قُوَّةٍ وَ مِن رِباطِ الخَيلِ تُرهِبونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُم" است. 🔹 ابزار نظامی سپاه باید پیشرفته باشد. ما در زمینه‌ی ابزار نظامی در دوران طاغوت، هم وابسته، هم عقب‌مانده و هم نابلد بودیم. باید به‌روز باشد، مال خود شما باشد، خود شما آن را ابداع و تولید کنید. 🔺 ببینید امروز در همه‌ی زمینه‌های نظامی و اطلاعاتی چه لازم دارید و به سراغ آن بروید. ۹۸/۷/۲۱ 🏷 ❤️ 🏴 @asheghaneruhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ترسیم چهره امام خمینی(ره) و شهید حججی در مراسم دانش آموختگی دانشجویان دانشگاه افسری و تربیت پاسداری امام حسین(ع) در حضور رهبر انقلاب 🏷 ❤️ 🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🎥 واکنش صبح امروز رهبرانقلاب به شعار #الحسین_یجمعنا در ایام راهپیمایی اربعین 🏷 #دیدار_دانشگاه_امام_
🔰 راه‌پیمایی اربعین یک رسانه‌ی بی‌همتا است 🔻 رهبر انقلاب، صبح امروز در مراسم دانش‌آموختگی دانشجویان افسری دانشگاه امام حسین (ع): 🔹 اهمیت اربعین از روز اول هم که به وجود آمد، به همین اندازه‌ی امروز بود. 🔹 اربعین اول، رسانه‌ی پُرقدرت عاشورا است. این چهل روز، چهل روز فرمانروایی منطق حق در میان دنیای ظلمانی بنی‌امیه و سفیانی‌ها بود. اهل‌بیت در یک حرکت چهل‌روزه طوفانی بپا کردند. 🔹 امروز هم این حرکت راه‌پیمایی در دنیای پیچیده و پُرتبلیغات، یک فریاد رسا و یک رسانه‌ی بی‌همتا است. چنین چیزی در دنیا وجود ندارد؛ [اینکه] همه حرکت میکنند به سمت آن مبدأ. 🔺 بدرستی گفتید که . این حرکت باید روزبه‌روز گسترش و عمق بیشتری پیدا بکند. ۹۸/۷/۲۱ 🏷 ❤️ 🏴 @asheghaneruhollah
🔰 حدیثی که رهبر انقلاب درباره‌ی حرکت حسینی خواندند 🔻 رهبر انقلاب، صبح امروز در مراسم دانش‌آموختگی دانشجویان دانشگاه امام‌حسین (ع): 🔹 ما از اول انقلاب، حرکتهای بزرگی را شروع کردیم؛ کمبودها و مشکلات زیاد است اما حرکتی که تا امروز صورت گرفته بهت‌آور است. برای ادامه، جهت این حرکت چیست؟ جهت حرکت را امام حسین مشخص کرده است: أیُّهَا النّاس إنَّ رَسولَ الله قالَ مَنْ رَأَى سُلْطَاناً جَائِراً مُسْتَحِلًّا لِحُرُمِ اللَّهِ نَاكِثاً لِعَهْدِ اللَّهِ مُخَالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ يَعْمَلُ فِي عِبَادِ اللَّهِ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ ثُمَّ لَمْ يُغَيِّرْ بِقَوْلٍ وَ لَا فِعْلٍ كَانَ حَقِيقاً عَلَى اللَّهِ أَنْ يُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ. (تاریخ طبری، ج۴، ص۳۰۴) 🔹 امام حسین(علیه‌السّلام) فرمود: ای مردم! پيامبر خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: هر كس فرمان‌روايی ستمكار را ببيند كه حرام‌های خداوند را حلال می‌شمارد، پيمان خدا را می‌شكند و با سنّت پيامبر خدا مخالفت می‌كند و در ميان مردمان به گناه و تجاوز، اقدام می‌نمايد و با كردار و گفتار بر او نياشوبد ، حقّ خداست كه او را در همان جايی وارد كند كه آن فرمان روا را وارد می‌كند. 🏷 #دیدار_دانشگاه_امام_حسین #اللهم_احفظ_قائدنا_الامام_سید_علی_خامنه_ای ❤️ 🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌴 #جـــان_شیعه_اهل_سنت 🌴 #قسمت_سیصد_وبیست_وهشتم خورشید دوباره سر به غروب گذاشته🌆 و کسی تاب توقف و
🌴 🌴 از در موکب⛺️ که بیرون آمدم، دیدم مجید غافل از اینکه تماشایش می‌کنم، کفش‌هایش را برداشته و با دقت داخلش را بررسی می‌کند تا ببیند دستمال کاغذی و باندها جا به‌ جا نشده باشند. از اینهمه مهربانی‌اش،😍 دلم برایش پَر زد و شاید آنچنان بی‌پروا پرید که صدایش به گوش جان مجید رسید و به سمتم برگشت. چشمش که به چشمم افتاد، 😍😍لبخندی زد و با گفتن «بفرمایید!» کفش‌ها را مقابل پایم جفت کرد👞👞 و به سراغ آسید احمد رفت تا بیش از این شرمنده مهربانی‌اش نشوم. مامان خدیجه و زینب‌سادات هم آمدند و باز همه به همراه هم به راه افتادیم.🚶‍♂️🚶‍♂️🚶‍♂️🚶‍♂️🚶‍♂️ حالا در تاریکی شب، 🌃جاده اربعین صفای دیگری پیدا کرده و نه تنها عطر کربلا که سید الشهدا (علیه‌السلام) را هم با تمام وجودم احساس می‌کردم. از دور دروازه‌ای فلزی با سقفی شیروانی مانند پیدا بود که مامان خدیجه می‌گفت 🌴از اینجا ورودی شهر کربلا آغاز می‌شود. 🌴هنوز فاصله زیادی تا دروازه مانده و جمعیت به حدی گسترده بود که از همینجا صف‌های به هم فشرده‌ای تشکیل شده و باز جمعیت زن و مرد از هم جدا شده بودند. دیگر مجید و آسید احمد را نمی‌دیدم و با مامان خدیجه و زینب‌سادات هم فاصله زیادی پیدا کرده بودم که مدام خودم را بین جمعیت می‌کشیدم تا حداقل مامان خدیجه را گم نکنم.😥 روبروی‌مان سالن‌های جداگانه‌ای برای بازرسی خانم‌ها و آقایان تعبیه شده و به منظور جلوگیری از عملیات‌های تروریستی، ساک و کوله‌ها را تفتیش می‌کردند.🖲 وارد سالن بانوان شده و در میان ازدحام زنانی که همه چادر مشکی💎 به سر داشتند، دیگر نمی‌توانستم مامان خدیجه و زینب‌سادات را پیدا کنم. چند باری هم صدایشان زدم، ولی در دل همهمه تعداد زیادی زن و کودک، جوابی نشنیدم. خانمی که مسئول بازرسی بود، وقتی دید کیف و ساکی ندارم، اجازه عبور داد و به سراغ نفر بعدی رفت. اختیار قدم‌هایم با خودم نبود و با فشار جمعیت از سالن خارج شدم و تا چند متر بعد از دروازه همچنان میان جمعیت انبوهی از زنان گرفتار شده و هر چه چشم می‌چرخاندم، مامان خدیجه و زینب‌سادات را نمی‌دیدم.😧 بلاخره به هر زحمتی بود، خودم را از میان جمعیت به کناری کشیدم و دیگر از پیدا کردن مامان خدیجه و زینب‌سادات ناامید شده بودم که سراسیمه سرک می‌کشیدم تا مجید و آسید احمد را ببینم، ولی در تاریکی شب🌃 و زیر نور ضعیف چراغ‌های حاشیه خیابان، چیزی پیدا نبود که مثل بچه‌ای که گم شده باشد، بغض کردم. 😢با لب‌هایی که از ترسی کودکانه به لرزه افتاده باشد، فقط آیت‌الکرسی می‌خواندم تا زودتر مجید یا یکی از اعضای خانواده آسید احمد را ببینم و با چشمان هراسانم بین جمعیت می‌گشتم و هیچ کدام را نمی‌دیدم. حالا پهنای جمعیت بیشتر شده و به کناره‌ها هم رسیده بودند که دیگر نمی‌توانستم سرِ جایم بایستم و سوار بر موج جمعیت، به هر سو کشیده می‌شدم. قدم‌هایم از فشار جمعیت بی‌اختیار رو به جلو می‌رفت و سرم مدام می‌چرخید تا مجیدم را ببینم. می‌دانستم الان سخت نگرانم شده و خانواده آسید احمد هم معطل پیدا کردنم، اذیت می‌شوند😥 و این بیشتر ناراحتم می‌کرد. هر لحظه بیشتر از دروازه فاصله می‌گرفتم و در میان جمعیتی که هیچ کدام‌شان را نمی‌شناختم، بیشتر وحشت می‌کردم. حتی نمی‌دانستم باید کجا بروم،😨 می‌ترسیدم دنبال جمعیت حرکت کنم و مجید همینجا به انتظارم بماند و بدتر همدیگر را گم کنیم که از اینهمه بلاتکلیفی در این شب تاریک و این آشفتگی جمعیت، به گریه افتادم.😭حالا پس از روزها که چشمه اشکم خشک شده و پلک‌هایم دل به باریدن نمی‌دادند، گریه‌ام گرفته و از خود بی‌خود شده بودم که با صدای بلند همسرم را صدا می‌زدم و از پشت پرده اشکم با پریشانی به دنبالش می‌گشتم. گاهی چند قدمی با ناامیدی و تردید به جلو می‌رفتم و باز می‌ترسیدم مجید هنوز همانجا منتظرم مانده باشد که سراسیمه بر می‌گشتم. من جایی را در این شهر بلد نبودم😨 و کسی را در میان جمعیت نمی‌شناختم که فقط مظلومانه گریه می‌کردم و با تمام وجود از خدا می‌خواستم تا کمکم کند.😰🙏 ⏪ ادامه دارد... رمان زیبای 📚 🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍️ نویسنده:خانم 🌟🌟🌟🌟 منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 ✅ @asheghaneruhollah